those who wish me dead فیلم

فیلم «کسانی که آرزوی مرگ مرا می‌کنند» به کارگردانی تیلور شریدان (نویسنده فیلم سیکاریو) یک اثر اکشن بقا محور در محدوده ژانر وسترن است که آنجلینا جولی در مقام بازیگر نقش اصلی، حکم ستاره آن را دارد. این فیلم هیجان انگیز بر اساس رمانی به همین نام نوشته مایکل کوریتا تولید شده است. در ادامه با نقد فیلم Those Who Wish Me Dead همراه ویجیاتو باشید.

در حین تماشای فیلم «کسانی که آرزوی مرگ مرا می‌کنند» نمی‌توان به آثار اکشنی که در دوره نوجوانی از کلوپ‌های اجاره فیلم به صورت نوار VHS می‌گرفتیم فکر نکرد. اما چرا؟! چون DNA این اثر اکشن اشتراکات فراوانی با همان فیلم‌های اکشن قدیمی در دهه 80 و 90 میلادی دارد. در آن روز‌های خوش که برای ما به دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد شمسی برمی‌گردد؛ آثار اکشن زیادی بودند که در آن قهرمانان شاخص تنها با اتکا به توانایی‌های خاص خود، یک نفره به جنگ قاتلان شرور کلیشه‌ای می‌رفتند. از جمله این آثار می‌توان به فیلم‌هایی چون «Cliffhanger» با بازی سیلوستر استالونه، «Under Siege» با بازی استیون سیگال، «The Rock» با بازی نیکولاس کیج و «Drop Zone» با بازی وسلی اسنایپس اشاره کرد.

حالا دومین فیلم بلند تیلور شریدان به عنوان کارگردان که با بازی آنجلینا جولی تولید شده، درست در مرکز چنین سناریو‌هایی قرار می‌گیرد. برای مثال ما در این اثر اکشنِ سُنتی، یک جفت قاتل بی رحم و کارآمد داریم که با وجود بی‌ نام بودن، جذابیت خاص خود را به عنوان شرور دارند. همچنین در سوی دیگر داستان ما با عاملی مثل یک پسر بچه تیزهوش روبرو می‌شویم که به واسطه یک ماجرای جنایی تقریباً ناشناخته، شاهد قتل پدر خود می‌شود؛ و به همین منظور او از قاتلان گفته شده فرار می‌کند. از طرف دیگر ما با یک قهرمان شُسته و رُفته کلیشه‌ای با مهارت منحصر به فرد و گذشته‌ای آشفته نیز روبرو هستیم که به صورت ناخودآگاه به جریان جنایی این پسربچه وصل می‌شود.

آنجلینا جولی که پس از حدود یک دهه، دوباره به ژانر محبوب اکشن بازگشته است؛ نقش شخصیت هانا، یک آتش نشان آشفته را بازی می‌کند که وظیفه همیشگی او چتربازی در آتش سوزی‌های دورافتاده جنگلی و کمک به کنترل آنها است (یک مهارت منحصر به فرد). حالا او به دلیل آسیب دیدگی ناشی از آتش سوزی اخیر در جنگل (گذشته آشفته)، زمین گیر و افسرده شده و همین دلیلی است که او برای تابستان به یک برج مراقبت از آتش سوزی نقل مکان کند. این برج‌ها در سراسر بیابان‌های آمریکا قرار دارند تا مراقب آتش سوزی جنگل‌ها قبل از اینکه از کنترل خارج شوند، باشند. حالا با این اوصاف فیلم «کسانی که آرزوی مرگ مرا می‌کنند» یک تفاوت نیز با آثار اکشن کلیشه‌ای دارد؛ که آن چیزی نیست جز شخص تیلور شریدان.

اگر یک فیلم تیلور شریدانی دیده باشید، می‌دانید منظور من از تفاوتی به نام شریدان چیست؛ بینندگان آشنا با سینما و قلم این فیلمساز می‌دانند که باید از آثار او چه انتظاری داشت. برای مثال: اکثر آثار او چه در مقام فیلمنامه نویس و چه در مقام کارگردان، حاوی یک نوع هرج و مرج آهسته، بی رحمانه و خشن است که رفته رفته کاملاً شدید می‌شود. همچنین لازم به ذکر است که مهم‌ترین مولفه آثار و داستان‌های او جریان داشتن آن‌ها در فضای نئو وسترن است. بنابراین فیلم جدید او با وجود یک رویکرد کاملاً کلیشه‌ای و سرگرم‌کننده به فیلم‌های اکشن، کماکان از منظر فضا سازی نزدیکی زیادی به ژانر وسترن دارد.

با وجود این که فیلم «Those Who Wish Me Dead» یک اثر اقتباسی است؛ اما با قرار گرفتن در کوه‌های وسیع و سرسبز مونتانا آمریکا، از لحاظ خط روایی و همچنین تمرکز روی شخصیت‌ها از بسیاری جهات با رمانی که براساس آن ساخته شده متفاوت است.

برای مثال: در جایی که کتاب به کلانتر شهر، ایتان ساویر (جان برنثال) متمرکز است، فیلمنامه شریدان به سمت هانا فابر (آنجلینا جولی)، یک آتش نشان باسابقه که به دنبال تلاش ناموفق خود برای نجات سه بچه کوچک در آتش سوزی قبلی در جنگل، از PTSD (اختلال اضطراب پس از سانحه) رنج می‌برد، متمایل می‌شود. به طور کلی ما هرگز نمی‌فهمیم که شخصیت کانر یا همان پسر بچه، چه اطلاعاتی را با خود حمل می‌کند؛ و همچنین هیچ گونه تفسیر اضافی درباره حوادث یا شخصیت‌ها دریافت نمی‌کنیم. در عوض، شریدان یک اکشن هیجان انگیز به ما ارائه می‌دهد که هدف آن سرگرمی ما است و نه چیز دیگر.

شریدان در شرح شخصیت‌های اصلی و البته کلیشه‌ای خود با نشان دادن آنها به عنوان مردمی معمولی که در یک شهر کوچک ساکن هستند، کار جالبی انجام می‌دهد. ما یک کلانتر وظیفه شناس، همسر باردار او، خواهرزاده جوانش و یک آتش نشان افسرده که گذشته او را آزار می‌دهد، داریم که باید هنگام شکار توسط قاتلان معروف به برادران بلک ول (آیدان گیلن و نیکلاس هولت) زنده بمانند. در اجرا شاید این معرفی شخصیت به شدت ساده به نظر برسد، اما همین شخصیت‌های به ظاهر کلیشه‌ای شما را به جایی می‌رساند که واقعاً به این افراد ساده در یک شهر کوچک اهمیت می‌دهید، مخصوصاً وقتی در کنار اقدامات بیرحمانه قاتلان قرار می‌گیرند.

در این میان یک حس واقعی موش و گربه بازی بین بلک ول‌ها و بقیه وجود دارد که به پیشبرد طرح فیلم کمک می‌کند. این فرمول بیشتر با شخصیت‌های مکمل کلانتر و همسر باردارش، آلیسون به چشم می‌آید. هر دوی آنها می‌توانستند شخصیت‌های مکمل پوچی باشند، اما شریدان آن‌ها را بی وقفه درگیر ماجرا می‌کند و روش‌های هوشمندانه‌ای را برای درگیر کردن آن‌ها با اهداف نمایشی پیدا می‌کند، که به تنش‌های درون فیلم دامن می‌زند تا این شخصیت‌ها را دوست داشته باشیم. حتی می‌توان گفت شخصیت آلیسون به عنوان یک زن باردار که دارای محدودیت است، نقش قهرمان اکشن را به مراتب بهتر از آنجلینا جولی اجرا می‌کند.

شریدان با تصرف مناظر گسترده و زیبا با نگاهی تیزبین به وسعت بیابان و جنگل، خود را یک کارگردان قدرتمند نشان می‌دهد. او همچنین در ساخت سکانس‌های اکشن که به طور معمول دارای یک سطح در مقیاس کوچک و همچنین یک سطح بزرگتر و گسترد‌‌ه تر هستند، کاملاً خوب است. برای مثال: در سکانسی که افراد مسلح دکل را احاطه می‌کنند، ماهیت کلاستروفوبیک گرفتار شدن در یک مکان به درستی به بیننده القا می‌شود، همچنین در سکانس‌های اکشن بزرگتر نیز حوادث به طور موثر اجرا شده‌اند.

از طرفی نام آنجلینا جولی در یک فیلم اکشن کماکان باعث هیجان می‌شود؛ در واقع هنوز هم نام او به تنهایی می‌تواند مخاطب را به خود جلب کند. جولی دارای یک کاریزمای طبیعی یا درونی است که حتی وقتی که در اینجا نقش یک زن معمولی را بازی می‌کند، بازهم به شدت دارای یک اجرای خوب و مخاطب پسند است. البته اجرای آیدان گیلن و نیکلاس هولت نیز به عنوان برادران بلک ول، دو آدم کش حرفه‌ای که به اندازه یخ سرد هستند نیز قابل ستایش است. برای مثال آیدن گیلن یک قاتل خون سرد با رفتار خشونت آمیز را به روشی دیدنی و ترسناک در بازی‌اش اعمال می‌کند. با این اوصاف اگر شریدان تصمیم بگیرد این کار را مانند آنچه که با سیکاریو انجام داد دنباله‌ای کند و کاملاً روی ماجراهای آدمکش‌ها تمرکز کند، من شکایتی نمی‌کنم.

البته این فیلم مشکلات فراوانی در فیلمنامه و توسعه شخصیت و داستان دارد که غیر قابل چشم پوشی است. من کتاب مایکل کوریتا را که فیلم براساس آن ساخته شده است نخوانده‌ام، اما مطمئن هستم که او تحقیقات کافی انجام داده است تا بداند برج‌ها یا دکل‌های آتش نشانی باید در مقابل صاعقه بیشترین ایمنی را داشته باشند، زیرا آنها بلندترین سازه چنین محیط‌هایی هستند؛ بنابراین هنگامی که در یک صحنه، صاعقه شخصیت جولی را از دکل بیرون می‌کشد، ساختار صحنه کاملاً ساختگی و دم دستی احساس می‌شود.

در ظاهر صدمات وارده به شخصیت هانا باید در این فیلم به رشد شخصیت او بستگی داشته باشد، اما در «کسانی که آرزوی مرگ مرا می‌کنند» هیچ قوس واقعی برای شخصیت اصلی وجود ندارد. او از حالت ناراحت به کمی خوش‌حالتر می‌رود؛ که این اساساً یک قوس شخصیتی نیست، بلکه این یک خط مستقیم است. حتی با پیشرفت فیلم وقتی رعد و برق در یک سکانس مهم دیگر خودنمایی می‌کند، این برداشت برای بیننده تداعی می‌شود که هوا فقط از شخص هانا متنفر است. اگر این جملات من خیلی سخت گیرانه به نظر می‌رسد، به این دلیل است که به نظر در فیلم ظرفیت‌های زیادی هدر رفته است.

فیلم «کسانی که آرزوی مرگ مرا می‌کنند» دومین فیلم شریدان به عنوان کارگردان، به شدت نواقص وی را به عنوان نویسنده برملا می‌کند. کسی که استاد روایت‌های پر تنش به نظر می‌رسید؛ حالا کمی عقب گرد کرده است. برای مثال: یک مورد فساد سیاسی گسترده، حادثه تحریک کننده این اکشن خشونت آمیز است، با این حال ویژگی‌های این حادثه هرگز برای بیننده شرح و گسترش نمی‌یابد، چه رسد به اینکه در آن کاوش شود. این فیلم به عنوان یک تریلر اکشن، لذت بخش ترین پروژه شریدان تا کنون است. اما وقتی با فیلمنامه‌های ابتدایی او مقایسه می‌شود، نمی‌توان احساس برتری در ساختار قصه آن دید.

در نتیجه باید گفت: برای کسانی که مایل به تماشای یک تریلر اکشن سُنتی هستند، فیلم «کسانی که آرزوی مرگ مرا می‌کنند» هیجان و تعلیقی را که آن‌ها دوست دارند را فراهم می‌کند. همچنین فیلم با وجود نقص‌های عمده در داستان، دارای یک چشم انداز فنی سینمایی است، که یک طراوت بصری را به بیننده القا می‌کند. شاید این اثر اکشن به عمق مضامین داستانی نمی‌رود یا حتی شخصیت‌ها را آن طور که دوست داریم کاملاً کاوش نمی‌کند؛ اما از نظر ایجاد یک حس سرگرمی، هیچ کمبودی برای بیننده ندارد. بنابراین اگر می‌خواهید به مغز خود کمی استراحت بدهید، دیدن این فیلم اکشن برای اوقات فراغت بهترین پیشنهاد خواهد بود.

بهترین فیلم‌های اکشن از نگاه ویجیاتو را بشناسید:

  • 10 فیلم اکشن بی‌نظیر که هواداران John Wick باید تماشا کنند
  • معرفی بهترین فیلم‌های اکشن غیر ابرقهرمانی یک دهه اخیر
  • برترین فیلم‌های زامبی محور که احتمالاً با آن‌ها آشنا نیستید
  • بهترین فیلم‌های مهیج روان‌شناختی تمام دوران کدام است؟
  • بهترین فیلم‌های اکشن بین‌المللی یک دهه اخیر کدام است؟
  • ۱۵ مورد از بهترین فیلم‌های ابرقهرمانی غیر هالیوودی

نقد فیلم Those Who Wish Me Dead | آنجلینا جولی در وسترنی شهری

فیلم Those Who Wish Me Dead «کسانی که آرزو دارند من بمیرم» نئو وسترنی برای ادای دین به طبیعت و جنگل است. فیلمی که از بحران‌ها و رستگاری انسان سخن می‌گوید. با نقد این فیلم همراه زومجی باشید.

باز هم همان فرمول همیشگی! چیزیکه بعد از دیدن ده دقیقه از فیلم متوجه‌اش خواهید شد. فرمولی که جدیدا سینماگران به آن علاقه‌ای عجیب پیدا کرده‌اند و کارگردان کاردرست و غیرحرفه‌ای هم نمی‌شناسد. وسوسه‌ای عجیب که شاید به تدریج دامن همه، حتی کارگردان‌های مطرح را هم بگیرد. سازندگان از این قانون و فرمول به‌عنوان سپری دربرابر ناملایمات احتمایی حواله شده برای فیلم‌شان استفاده می‌کنند. آن‌ها با انتخاب بازیگرانی سلبریتی خیال خود را از نتیجه‌ی نه چندان امیدبخش کارشان راحت می‌کنند و فیلمنامه‌ای خام را با آن‌ها تبدیل به فیلمی با درجه‌ی محتوای پایین برای مخاطب می‌کنند. برای این طیف از سازندگان، پوستر فیلم تمام کارشان را کفایت می‌کند، چرا که فروش فیلم‌شان نان همین عکس‌های بازیگران دهن‌ پرکنشان را می‌خورد. این مدل از فیلم‌سازی که سرعت شیوع‌اش هم در حال افزایش است می‌تواند یکی از دلایل افت کیفیت بیشتر آثار تولیدی باشد.

دراین‌میان تیلور شریدان (Taylor Sheridan) که پیش‌تر نیز برای فیلمنامه‌ی اگر سنگ از آسمان ببارد نامزد گلدن گلوب شده بود، هم به سراغ استفاده از این فرمول رفته است و فیلمسازی با این الگو را در این فیلم همراه با آنجلینا جولی (Anjelina Jolie) تجربه کرده است. تجربه‌ای که قطعا نمی‌تواند از پس کارهای قبلی شریدان بربیاید و اثری قابل‌توجه در کارنامه‌ی او باشد.کسانی که آرزوی مرگ مرا می‌کنند فیلمی است که شاید تنها برای مخاطبان بیگانه با سینما اثری مهیج باشد اما قطعا برای مخاطبان حرفه‌ای اثری کسل کننده خواهد بود.

در ادامه بخش‌هایی از داستان فیلم فاش می‌شود

آنجلینا جولی روی تپه دز فیلم کسانی که دوست دارند من بمیرم

هانا فیبر (Angelina Jolie) آتش‌نشانی که مسئول امداد جنگلی است پس از ناتوانی در نجات سه پسربچه در آتش‌سوزی جنگل به اپراتوری برج امداد و وظیفه تنزل پیدا کرده است. او یک روز کنار رودخانه‌ای با کانر (Finn Little) پسربچه‌ای آسیب دیده که در حال فرار از قاتلین پدرش است روبه‌رو می‌شود. آن آدم‌کش‌ها به‌زودی متوجه می‌شوند که کانر به جایی درون جنگل فرار کرده است پس با راه‌اندازی آتش‌سوزی گسترده‌ای سعی در کنترل اوضاع و پیدا کردن کانر می‌کنند. حال هانا فیبر خود را در شرایطی می‌بیند که باید از تمام مهارت‌های خود برای حفظ امنیت و جان پسر استفاده کند و او را سالم از جنگل عبور دهد تا بتواند با اخبارگویان و خبرنگاران مصاحبه کند.

شریدان با تجربه‌ای که از رودخانه‌ی ویند (Wind River) به‌دست آورده به سراغ وسترن شهری دیگری آمده است اما آن کجا؟ و این کجا؟ درواقع Those Who Wish Me Dead «کسانی که آرزو دارند من بمیرم» فلیمی است که نه می‌تواند اسم تیلور شریدان را یدک بکشد و نه اثری مناسب برای ستاره‌ی فیلم‌های اکشن آنجلینا جولی است. اما هرچه که است، کاملا نمایان است که فیلم روی دوش جولی با قدرت ستاره‌ بودنش حمل می‌شود و نه با هنرمندی سازندگانش!

شریدان کارگردانی است که سبک و سیاق‌ فیلمسازی‌اش را به همگان نشان داده است. او علاقه‌ی زیادی به ژانر وسترن دارد و حال‌وهوای آمریکای تگزاسی را به دنیای مدرن آورده است. او بومیان آمریکایی و گاوچران‌ها را در فضایی امروزی دراماتیزه می‌کند و قصه‌اش را در فضای آدم‌ها و اتفاقات این روزها پیش می‌برد. برای او دنیا همان دنیای آدم‌های تگزاس است اما فقط شهرها برایش آسفالت و سنگفرش شده‌اند و ماهواره و اینترنت بر فضا و زمان حکمرانی می‌کنند.

دو فیلم این کارگردان نشان داد که شریدان در اختراع ژانری جدید برای سینما تبحری خاص دارد و این برای عاشقان فیلم های وسترن که از فضای سنتی آن خسته شده‌اند، می‌تواند خوشحال کننده باشد چراکه اثری را تماشا می‌کنند که برای مخاطب باهوش امروزی سینما احتمالا سرگرم کننده‌تر از تم سنتی آن باشد.

هانا و کانر در حال فرار در فیلم کسانی که آرزو دارند من بمیرم

Those Who Wish Me Dead ایده‌ای همیشگی دارد. در سینما خیلی راحت می‌توان از این یک خطی‌ها را پیدا کرد. فکر اولیه‌ی فیلم بسیار ساده و روان است. دو قاتل در تعقیب کودکی که تنها شاهد یک جنایت است. ضربه‌های فکر اولیه‌ی کسانی که آرزو دارند من بمیرم بسیار آشنا هستند و مخاطب خود را اصلا بیگانه با آنچه که تماشا می‌کند، نمی‌بیند و طبق تجربه‌ای که از سینما دارد قطعا می‌تواند یک شمای کلی از پایان فیلم داشته باشد.

اثر قصه‌ای است پرتکرار در میان تریلرهای جنایی و قاتلانی که اسلحه به‌دست در همه جا دنبال طعمه‌هایشان می‌گردند. در این فیلم همه چیز با مخاطب آشناپنداری می‌کند، قهرمانان زن در دنیایی مردانه، قاتلانی وحشی، شاهدان قتل، جنایات سازمان یافته و … این‌ها همه اتفاقات و شخصیت‌هایی تکراری از بدو تولد سینما تا به امروز است و یدی طولانی در تاریخ فیلم و فیلمسازی دارد. از طرفی هم شریدان خواسته ایده‌ای غیر اکشن و انسانی را ازطریق پرداخت عملیات ناموفق هانا در یکی از مأموریت‌هایش به فکر اولیه‌ی فیلم اضافه کند که متاسفانه تنها و تنها فیلمی اکشن به مخاطب ارائه می‌شود و خبری از فتح قهرمانانه‌ی رستگاری انسان در آن نیست و کارگردان نتوانسته تجربه‌ای که در رودخانه‌ی ویند پیدا کرده است را روی این فیلم پیاده کند.

مشکل اساسی اثر فیلمنامه و پرداخت آن است. فیلمنامه‌ای که ایده‌ی مهم‌اش را گم کرده است. سازندگان اثر می‌خواستند که فیلم درباره‌ی تنهایی انسان و رنج‌ها و درونیات او باشد اما نتوانستند به این هدف مهم خود دست پیدا کنند. فیلم چند روایت نصفه و نیمه را دنبال می‌کند، شخصیت‌هایی که هرکدامشان داستان خود را دارند و همه‌شان هم قسمتی از روابط دراماتیکی فیلم هستند.

گیلن در حال آتش زدن جنگل در فیلم کسانی که آرزو دارند من بمیرم

وجدان هانا و درونیات او یکی از روایاتی است که شریدان می‌خواست به‌نحوی اصولی در فیلم نمایان بشود اما اثر به سمت فلسفه‌ای عمیق نرفت و این نمایش تنها شاهد فرمی برای خود بود. داستان کانر و پدرش (Jake Weber) هم از طرفی دیگر در اثر گم شده است. علت قتل پدر و محتویات آن نامه که نقطه‌ی محرکه‌ی فیلم است دراماتیزه پیش نرفته و سؤال‌های بدون پاسخ را از خود به‌جای می‌گذارد. تماشاگر اصلا نمی‌فهمد که پدر کانر برای چه چیزی جانش را از دست داده و با چه کسانی کار می‌کرده است که حالا پسرش در جنگل تحت تعقیب دو قاتل خطرناک است.

داستان نامزد سابق هانا (Jon Bernthal) و همسر باردارش هم که روایتی دیگر از فیلم را در دست دارند، نیز بدون بسط و گسترش باقی می‌ماند و آن‌ها با ارتباطات علت و معلولی کم پرداخت شده به ماجرای روی خط قصه وصل می‌شوند و به جریان اصلی فیلم می‌پیوندند. با عدم گسترش این روایت‌ها اثر در مدار فیلمی سرگرم کننده قرار ‌می‌گیرد و نه چیزی بیشتر!

قسمت مهم مربوط‌به روایات فیلم، ارتباط آن‌ها مخصوصا تلاقی مأموریت گذشته‌ی شکست خورده‌ی هانا و دیدارش با کانر است. هانا به علت شرایط پیش آمده در یکی از مأموریت‌هایش باعث مرگ سه پسربچه می‌شود که بعدا در جایی از فیلم‌نامه کانر را ملاقات کند و ازطریق حمایت از او گذشته‌اش را جبران کند. اما واقعا چنین چیزی در فیلم به خوبی دراماتیزه شده است؟ آیا کانر توانسته به‌خوبی وارد گذشته و احساسات هانا شود؟ مسلما خیر! تنها سرنخ ارتباط این دو روایت با یکدیگر کودکانی هستند که نیاز به حمایت دارند اما چفت و بست محکم‌تری از آن‌ها با یکدیگر وجود ندارد و بدون مقدمه چینی و پرداخت استخوان‌داری هانا در لباس محافظی برای کانر به نمایش در می‌آید.

شخصیت‌ها هم آنچنان پردازشی از خود نشان نمی‌دهند. تنها چیزی که از پدر کانر به ما می‌رسد این است که او کارهای خطرناکی انجام داده است و مخاطب در جریان چیزی بیشتر از این قرار نمی‌گیرد و این شخصیت برای ما ناشناخته باقی می‌ماند نه از احساسات او باخبر هستیم و نه از جهان بینی‌اش چیزی می‌دانیم حتی شغل‌ اصلی‌اش هم بر ما و خانواده‌اش پوشیده است.

همسر ایزن، آلیسون (Medina senghore) که یکی از شخصیت‌های مهم فیلم است از همه برایمان غریبه تر است. او هیچ بیوگرافی مبنی بر اینکه ما او را قهرمان بدانیم از خود رو نمی‌کند و برای مخاطب این سؤال پیش می‌آید که زنی باردار چگونه می‌تواند دو قاتل خطرناک را که برای جرائم سازمان یافته تربیت شده‌اند از پای دربیاورد بدون اینکه از گذشته‌ی خود چیزی بگوید او همچون فرشته‌ای به قصه وارد می‌شود و در دنیایی مردانه و پر از خشونت اتفاقات را کنترل می‌کند. شخصیت شوهرش (Jon Bernthal) نیز به همین منوار پیش می‌رود و اطلاعات به‌درد بخوری از رابطه‌ی او و پدر کانر به ما نمی‌رسد. ارتباطی که یکی از نقاط مهم فیلمنامه محسوب می‌شود و ورود قاتلین به منطقه‌ی تحت نظر را فراهم می‌کند.

اما دراین‌میان هانا نسبت به سایر، ایده‌های شخصیتی بهتری دارد و تقریبا مخاطب با او آشناست و از اتفاقات زندگی او باخبر است اما باز هم این کارکتر به پختگی خوبی برای مخاطب نرسیده است چونکه بخش اعظم شخصیت او که نیروی محرکه‌ی داستان را فراهم می‌کند بدون پردازش خاصی پیش می‌رود و ناراحتی درونی او که موجب ارتباط‌اش با کانر می‌شود به رابطه‌ی علت و معلولی نمی‌رسد.

نوآوری در فرم فیلم نکته‌ای بسیار مثبت برای مخاطبان سینما می‌تواند باشد. شریدان ثابت کرده که برای اختراعات جدید در سینما آماده است. او این فیلم را از تلفیق ژانرهای مختلف سینمایی به‌دست آورده و اثری به فیلم‌های نئو وسترن سینما اضافه کرده است. سازنده اثر ممکن است در محتوای فیلم عقب مانده باشد اما بی‌شک در به‌وجود آوردن فرم و ژانر فیلم خوب عمل کرده است. هیجان موجود در فیلم هم بر پایه‌ی تعلیق پیش می‌رود و نه بر حل معما. مخاطب هر لحظه با دوربین و شخصیت‌ها است و اتفاق مهمی در فیلم وجود ندارد که مخاطب یا از آن بی‌خبر باشد یا جلوتر از شخصیت‌ها به در ک آن برسد. لحن فیلمی، لحنی هیجانی تعلیقی است و فیلم با آدرنالینی کنترل شده با تماشاگرش صحبت می‌کند و او را به عمق فیلم می‌برد.

یکی از قسمت‌های فرمیک فیلم که خوب از آب در آمده است بازیگردانی آن است. کارکترها قطعا می‌دانند که در فیلمی اینچنینی چگونه خواسته‌های کارگردان را اجرا کنند و حس‌های لازم را به تماشاگرشان انتقال بدهند. آنجلینا جولی که پس از مدتی با این فیلم به دنیای اکشن بازگشته است، نشان می‌دهد که همچنان می‌تواند ستاره‌ای برای این نوع از  ژانر باشد و فقط دچار انتخاب‌ فیلم‌های بد برای بازیگری شده است. او با اینکه به دوران میانسالی نزدیک می‌شود ولی چیزی از یک بازیگر جوان‌ کمتر ندارد و ما محال است که از طرف جولی وزنه‌ای را پایین ببینیم. جک و پاتریک در نقش دو قاتل خطرناک و عجیر شده هم بسیار خوب ظاهر می‌شوند و قتل‌های خود را بسیار باورپذیر به مخاطب انتقال می‌دهند.

بافت گرافیکی، آتش‌ سوزی‌های جنگل، و طراحی صحنه‌ی فیلم تصاویری بسیار جذاب را به نمایش می‌گذارند به طوریکه مخاطب از اواسط فیلم به بعد محو تماشای آن‌ها خواهد شد و لحظاتی لذت بخش نصیبش می‌شود. خاکستر و زبانه‌های شعله‌ی آتش روی محتوای فیلم می‌نشیند و تماشاگر خود را در آن‌جا احساس خواهد کرد. آتش به قدری طبیعی و به موقع جلوه می‌کند که کل فیلم از یادمان می‌رود و به سوگ جنگلی می‌نشینیم که به‌دست انسان فرصت طلب در حال تخریب است.

اما انفجاری که در سکانس‌های ابتدایی فیلم با استفاده از جلوه‌های ویژه در خانه‌ی دادستان رخ می‌دهد به هیچ وجه هم قیاس با آن آتش سوزی‌ها نیست. این انفجار اصلا حرفه‌ای انجام نشده است به طوری که بیننده باتوجه‌به‌شدت انفجار و پرتاب بقایای خانه به اطراف کاملا متوجه مصنوعی بودنش خواهد شد.

فیلم قصه‌ای موقعیت محور دارد که شریدان آن را براساس رمان مایکل کوریتا (Michael Koryta) ساخته است و این نشان می‌دهد که کارگردان در  ساخت آثار اقتباسی به‌خوبی دیگر کارهایش عمل نمی‌کند. این اثر ادای دینی است به جنگل و آتش‌نشانان، کسانی‌ که زندگی خود را بر سر حفاظت از جنگل‌ها می‌گذارند و تا آخرین لحظه از تمام توان خود برای نگه‌داری از آن استفاده می‌کنند.

 جک (Aidan Gillen) و پاتریک (Nicholas Hoult) استعاره از تمام گروه‌هایی هستند که برای رسیدن به اهداف‌شان سعی در تخریب محیط زیست و جنگل‌ها دارند. و این ذخایر ارزشمند را برای خودخواهی خود از بین می‌برند.

در پایان فیلم هانا آتش‌نشانی که باعث مرگ سه کودک در یکی از مأموریت‌هایش می‌شود به رستگاری می‌رسد و فرصتی پیدا می‌کند تا پسربچه‌ای را نجات دهد و وجدانش را کمی آسوده کند. آتشی که زندگی را از او گرفته بود حالا به او زندگی بخشید و باعث مرگ قاتلی شد که قصد کشتن او و کانر را داشت. جنگل قصه‌ای از ناخودآگاه تمام انسان‌هاست که اگر قانون قصه‌ پردازی‌اش را بلد باشند قدرتش زندگی افراد را زیر و رو می‌کند.

 اما تماشاگر باز هم بعد از این پایان‌بندی با خود فکر می‌کند که این اثر درباره‌ی چه چیزی بود؟ مخاطب به این دلیل به این نقطه می‌رسد چونکه چند محتوای متفاوت که با یکدیگر خوب نتوانسته‌اند ترکیب شوند در سبکی از شریدان گردهم آمده‌اند و به بیننده عرضه شده‌اند. از آنجایی که محتوا نتوانسته به‌خوبی روی فرم بنشیند، احساسات مخاطب درگیر نمی‌شود و چیزی از فیلم در حافظه‌ی تماشاگر جا نمی‌ماند.

Those Who Wish Me Deadنمی‌تواند اثری مثبت در فهرست فیلم‌های حرفه‌ای باشد و تنها اثری سرگرم کننده برای مخاطب خواهد بود. فیلم پتانسیل‌های زیادی برای تبدیل شدن به یک نمایش عالی را داشت اما نتوانست از این فرصت بهره‌ی کافی را ببرد و وارد فیلم‌های فاخر گونه‌ی نئو وسترن شود. اما مخاطبانی که خود را آماده‌ی مشاهده‌ی آثار خاص تیلور شریدان (Taylor Sheridan) کرده بودند، باز هم می‌توانند منتظر فیلم‌های مهم و جذاب او باشند چرا که این کارگردان ظرفیت زیادی برای نوآوری در سینما را دارد.

دکمه بازگشت به بالا