هنر و سینما

دانلود سریال پاکستانی خدا و عشق قسمت اول

سینما از همان آغازین تا به امروز روایتگر مضمون عشق و تصویرگر عاشق و معشوق بوده است.در این مقاله سعی داریم به معرفی بهترین فیلم های عاشقانه تاریخ سینما بپردازیم. با زومجی همراه باشید.

عشق به‌عنوان کلیدواژه تمام داستان‌های عاشقانه میلی عجیب، اسرار آمیز و روانکاوانه است که در پس هر ماجرای عاشقانه و رمانتیک پنهان شده و به هر شکل به جاودانه کردن یا یگانه‌سازی و بی‌همتا‌سازی یک رابطه عاشقانه نیاز دارد. گویی در هر گوشه‌ای از جهان، هر انسانی که به دام عشقی راستین افتاده است، به ناگاه و نا آگاه خود را تنها مخاطب و تماشاچی عشق در این کره خاکی یافته است و تجربه عاشقانه‌اش را آنچنان زیسته است که گویی این رخداد، یگانه حادثه عاشقانه و منحصرترین گونه‌اش بوده است.

اینجا است که برای پاسخ دادن به این میل مرموز آدمی، داستان عاشقانه ایجاد شده است و هر کسی درنهایت ماجرای عشقش را با یک داستان قرین می‌سازد و در این تقرب مفهوم عشق به داستان است که درنهایت عشق و عاشقی از گذر و همزمان با داستانش تجربه می‌‌شود و با داستانش جلو می‌‌رود. از عشق داستانی می‌ماند که به شکلی یکه و ممتاز تنها مرجع و چشم‌انداز ذهنی را تشکیل می‌دهد. اما سینما بدون سوژه اصلی عشق و عاشقی چه معنایی دارد؟ سینما از همان روزهای نخستینش بدون این مضمون بی‌معنی بود. همچنانکه ترانه و شعر و نقاشی و داستان و رمان بدون مضمون عشق، اصولا به کلی معنای خود را از دست می‌دهند.

عاشقانه‌های سینما را می‌توان به هر فیلمی ‌که درباره رابطه زن و مرد است بسط داد. از عشق دوگانه زندگی باستر کیتون در فیلم «ژنرال»، به آنابل لی و لوکوموتیوش، که باعث می‌شود یک تنه به تعقیب لوکوموتیو برود تا ژنرال و آنابل لی را با هم نجات دهد تا جیمز استورارت در فیلم «فروشگاه کنار خیابان» که با اینکه دختر رؤیاهایش را هرگز ملاقات نكرده اما مكاتبات لطیف و شاعرانه‌‏اى با او دارد، غافل از آن كه این دختر، كارمند تازه استخدام شده‏‌ى همان مغازه است. یا وسوسه بی‌درمان عشق و ویران شدن عشاق در فیلم «ژول و جیم» تروفو که واجد یکی از غریب‌ترین موقعیت‌های عاشقانه سینماست. یا نگاه پر از سوءظن گدار به کیفیت رابطه زن و مرد در «از نفس افتاده» و «گذران زندگی» و تصویری در رثای عشق و آزادی و ناممکن بودن آن‌ها در «پیرو دیوانه». یا کنکاشی در زندگی و روابط شخصی و عدم موفقیت در ارتباط عاشقانه در فیلم «آنی‌هال» اثر وودی آلن.

یا داستان عاشقانه بین دو آواره با روایتی متفاوت در فیلم «عشاق روی پل» اثر کاراکس. یا تنهایی عشاق مدرن در فیلم «دو عاشق» اثر جیمز گری یا روایت وونگ کاروای در فیلم «چانگکینگ اکسپرس» از دو پلیس غمزده هنگ‌کنگی که یکی عاشق زنی تبهکار و مرموز و دیگری عاشق پیشخدمتی زیبا در رستورانی شبانه می‌شود. یا تولد عشقی آتشین با پایان و مرگی حزن انگیز در فیلم «ستاره‌ای متولد می‌شود» اثر بردلی کوپر که همان کهن الگوی عاشقانه‌ای را پی می‌گیرد که از ازل در داستان‌ها و فیلم های عاشقانه رخ می‌دهد. عشق در یک نگاه، سوز و گداز عاشقی و درنهایت مرگ یکی از این دو عاشق یا معشوق. این چیدمان و الگوی عاشقانه‌ی تمام داستان‌های عاشقانه در جهان است. یا روایت عشقی آتشین میان دو نفردر بحبوحه جنگ سرد در فیلم «جنگ سرد» اثر پاولیکوفسکی و بسیاری فیلم‌ها که می‌شود از عاشقانه‌شان نوشت.

در ادامه لیستی از بهترین فیلم های عاشقانه تاریخ سینما معرفی کرده‌ایم.  پیشنهاد می‌کنیم تا آخر مطلب با ما همراه باشید و نظرات خودتان را با ما به اشتراک بگذارید. این فهرست به ترتیب سال ساخت فیلم شماره گذاری شده است. همچنین اگر به دنبال جدید‌ترین لیست فیلم‌های عاشقانه هستید، سری به مقاله بهترین فیلم های عاشقانه 2020 زومجی بزنید.

بهترین فیلم های عاشقانه تاریخ سینما

1- فیلم City Lights – روشنایی‌های شهر

کارگردان: چارلی چاپلین

سال ساخت: ۱۹۳۱

بازیگران: چارلی چاپلین، ویرجینیا چریل، فلورنس لی، هری مایرز

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 8.5 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۹ از ۱۰۰ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۹۹ از ۱۰۰

روایت کردن عاشقانه‌ای تراژیک در بستر کمدی امری است که چاپلین به غایتی زیبا انجام می‌دهد. چاپلین عاشق یک دختر نابینای گل فروش می‌شود و برای معالجه دختر دنبال پول می‌گردد. روشنایی‌های شهر در باره انواع نابینایی‌های موجود در جامعه است. برای مثال چون دختر گلفروش قادر به دیدن ظاهر فقیرانه چارلی نیست او را می‌پذیرد زیرا فکر می‌کند که این نوع سخاوت از طرف مردی باشد که حتما به رده ممتاز جامعه تعلق دارد.

این فیلم در عین عاشقانه بودن پر از خلاقیت در ساخت کمدیست. از شخصیت میلیونر مست و مبارزه در رینگ بوکس گرفته تا لحظات تراژیک ماندگار مثل صحنه‌ای که دخترک چارلی را می‌بیند و می‌شناسد است. فیلم به‌دلیل تلفیق یک درام احساساتی، عشقی افسرده و غمگین، کمدی اسلپ استیک منجر به خلق صحنه‌های ماندگاری شده است.یکی از زیباترین صحنه‌های فیلم آنجاست که چارلی می‌کوشد برای انصراف میلیونر از خودکشی، با پانتومیم به زیبایی‌های زندگی اشاره کند اما هرچه می‌گردد از این زیبایی‌ها اثری نمی‌یابد.


کلارک گیبل در فیلم در یک شب اتفاق افتاد

2- فیلم It Happened One Night – در یک شب اتفاق افتاد

کارگردان:فرانک کاپرا

سال ساخت: ۱۹۳۴

بازیگران: کلارک گیبل، کلودت کولبرت، والتر کانلی

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 8.1 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۸ از ۱۰۰ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۸۷ از ۱۰۰ 

کمدی رمانتیکی بسیار جذاب که با گذشت بیش از شش دهه هنوز باطراوت به نظر می‌رسد. کاپرا در تجربه ی کارگردانی این فیلم، توانایی‌اش را در توصیف طنزآمیز محیط اجتماعی آن سال‌های آمریکا به نمایش می‌گذارد و به‌گونه‌ای با ماجراها برخورد می‌کند که تماشاگر، واقعیت تلخ دوران بحران اقتصادی را از یاد می‌برد. داستان این فیلم روایتگر دختر شاد و ملوس خاندان«اندروز» به نام «الی» است که با وجود مخالفت پدر قصد دارد با شاهزاده «وستلی» که مرد جدی و خشکی است ازدواج کند و برای این منظور مجبور به فرار از دست پدر می‌شود.

پیتر وارن خبرنگار صاف و ساده‌ای است که با هدف اثبات توانایی‌اش به مدیر نشریه‌ای که او را اخراج کرده دختر فراری مرد ثروتمند شهر را تعقیب می‌کند. پیتر در ابتدا مخفیانه به تعقیب الی می‌پردازد و سعی می‌کند از او حمایت کند ولی هنگامی‌که به‌دلیل تمام شدن پولشان مجبور می‌شوند شب در یک اتاق بخوابند حقیقت را فاش می‌کند و به الی قول می‌دهد که او را پیش شاهزاده وستلی در نیویورک برساند. پیتر بسیار شریف و باوجدان است و در هنگام خواب بین خودش و الی دیوارهایی از پتو می‌کِشد که آنرا دیوارهای اریحا می‌نامد. کم‌کم علاقه‌ای بین پیتر و الی شکل می‌گیرد.

الی با شنیدن روش خاص زندگی پیتر رویای خود را نه در ثروت شاهزاده وستلی بلکه در هیجان زندگی با پیتر می‌بیند اما پیتر به‌دلیل اختلاف طبقاتی و عدم امکان تأمین مالی او را از خود دور می‌کند. فیلم به‌دلیل ویژگی‌هایی همچون كمدی جذاب و دوست‌داشتنی، کارگردانی حساب شده کاپرا، فیلم ژورنالیستی متفاوت و اجرای قوی بازیگران و موسیقی متن گوش نواز، هنوز تازه و دیدنی است و در بین بهترین فیلم های عاشقانه تاریخ جا می‌گیرد.


فیلم بر باد رفته

3- فیلم Gone with the wind – بر باد رفته

کارگردان: ویکتور فلمینگ

سال ساخت: 1939

بازیگران: کلارک گیبل، ویوین لی، لسلی هاوارد، اولیویا دی هاویلند، هتی مک‌دنیل و ان رادرفورد

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 8.1 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۱ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۹۷ از ۱۰۰ 

بر بادرفته یکی از نمونه‌های استثنایی سیستم فیلم‌سازی استودیویی در سال‌های طلایی ‌‌هالیوود بود و مشخصه‌های این نوع سینما و آن دوران را یکجا و به طرزی تمام و کمال به نمایش گذاشت. می‌توان از عظمت و شکوه فیلم گفت و اینکه چطور ماجرای عاشقانه فیلم، بلندپروازی‌های اسکارلت، شیوه عشق‌ورزی رِت، وفاداری اشلی و مِلانی و همه روابط شخصیت‌ها چطور بر پس‌زمینه‌ای چنان شکوهمند از جنگ‌های داخلی آمریکا قرار گرفته و چطور فیلم در عین وفاداری به قواعد ملودرام و رمانتیسیم، توانسته تصویری از رنج حاصل از جنگ و حتی تصویری دقیق از آن مقطعی که داستان در آن جریان دارد، ارائه دهد.

ضمن اینکه فیلم یکی از نمونه‌های مثال زدنی اقتباس از یک رمان به شمار می‌رود. فراتر از اینها فیلم توانسته آن تصوری را که خواننده رمان از شخصیت رِت باتلر و اسکارلت در ذهن داشته، تقریبا با موفقیت تجسم ببخشد و این یکی از دشوارترین کارها در فرایند اقتباس ادبی است. سال‌ها پس از ساخته شدن فیلم همچنان بر باد رفته اثر باشکوهی است و داستان باشکوهی را تعریف می‌کند. اسکارلت اوهارای خودرای، مغرور، تنوع‌طلب، تباه شده و گرفتار در چنگال فقر، همچنان یکی از به یادماندنی‌ترین شخصیت‌های زن در تاریخ سینماست و بخش عمده‌ای از این دوام و پیوستن به خاطره‌های ادبی مدیون بازی درخشان و بی‌نقص ویوین لی است. فیلم برباد رفته که یکی از بهترین فیلم های عاشقانه حتما تماشا کنید. 


فیلم کازابلانکا

4- فیلم Casablanca – کازابلانکا

کارگردان: مایکل کورتیس

سال ساخت: ۱۹۴۲

بازیگران: هامفری بوگارت، اینگرید برگمن و پل هنراید

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 8.5 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۹ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۱۰۰ از ۱۰۰

 میخوای برات قصه‌ای تعریف کنم که آخرش رو نمیدونم؟ تعریف کن – دوستت دارم…

کازابلانکا در سال 1942 ساخته شد و به‌عنوان یکی از بهترین فیلم های تمام دوران شناخته می‌شود. ‌داستان درواقع‌، روایت زندگی از دست رفته ریک و ایلزا است‌. دست سرنوشت پس از سال‌ها آن دو را بار دیگر دربرابر هم قرار داده است‌. یک سوء‌تفاهم میان آن دو وجود دارد؛ ریک از پاریس رفته است‌. قرار بود ایلزا هم در این سفر همراه او باشد‌. اما هیچ‌گاه چنین نشده است‌.

ریک زخمی ‌از این ماجرای ناتمام بر دل دارد‌. اکنون که ایلزا همراه ویکتور لازلو در کازابلانکا اسیر هستند و راه نجات آن‌ها کلیدی است در دست‌های ریک‌، بهترین لحظه برای انتقام فرا رسیده است‌. همه چیز نشان می‌دهد که ریک حق دارد ایلزا و ویکتور لازلو را حتی به کام مرگ بفرستد‌. اما ریک چنین نمی‌کند‌. داستانی که درنهایت یکی از بهترین نمونه‌های فیلم عامه‌پسند سرگرم‌کننده عشقی است که معهذا انباشته از دیدگاه‌های ایدئولوژیک و سیاسی است.

فیلمی که از احساسات رقیق شده و سانتی مانتالیسم در سینما می‌آید. فیلم در پس ادعاهای خود واقعا نه عشقی می‌سازد نه سیاستی که مدعی اش است. فیلم حداکثر یک سوء‌تفاهم است. قصه به اصطلاح خودش می‌خواهد یک مثلث عشقی ترسیم کند، درحالی ‌که ترسیمی‌الکن و نازیباست. البته که کازابلانکا از این بابت اثری هوشمندانه است که در ظاهر بر داستانی پر تنش تکیه دارد‌. داستانی که بیش از هر نکته دیگری مایل است فراز و فرودهای یک ماجرای شبه سیاسی را روایت کند.


آدری هیپورن در فیلم تعطیلات رمی

5- فیلم Roman Holiday – تعطیلات رمی

کارگردان: ویلیام وایلر

سال ساخت: ۱۹۵۳

بازیگران: آدری هپبورن، گریگوری پک، ویتوریا کریسپو، میمو پُلی

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 8 از ۱۰  میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۷ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۹۷ از ۱۰۰

«تعطیلات رمی»یکی از بهترین فیلم های وایلر بزرگ؛ یک کلاسیک دوست داشتنی و روحبخش که با هر بار دیدنش حس خوبی به مخاطب دست می‌دهد. نمایش بناهای شهر رم تحسین برانگیز و جذاب و دیدنی است. این فیلم با بازی خوب آدری هپبورن و گرگوری پک، یکی از بهترین نمونه فیلم های کمدی رومانتیک به شمار می‌رود به طوریکه حتی امروز نیز تازگی و لطافت خود را حفظ کرده است.

«شاهزاده خانم آن» با بازی آدری هیپبورن که برای تعطیلات به رم سفر کرده است از زندگی مبادی آداب و خشک درباری خسته شده است. او شبی به‌تنهایی در شهر به گردش می‌رود و با خبرنگاری آمریکائی به‌نام «جو» با بازی گریگوری پک، آشنا می‌شود. وقتی «جو» به هویت واقعی «آن» پی می‌برد، سعی می‌کند تا از فرصت پیش‌آمده برای تهیه اخبار و گزارش‌های داغ استفاده کند؛ تا اینکه آرام‌آرام به شاهزاده خانم دل می‌بازد. حالا، «آن» نیز به «جو» محبت پیدا می‌کند، با این همه مجبور می‌شود به قصر و زندگی اولش باز گردد. شکوه فیلم فراتر از کلیشه‌ها به‌دلیل پرورش رابطه بین زن و مرد‌، شیرین است. پک با آن نگاه‌های عاطفی و هیپبورن در نخستین نقش سینمایی خود می‌درخشد.

6- فیلم Summer with Monica – تابستان با مونیکا

کارگردان: اینگمار برگمان

سال ساخت: ۱۹۵۳

بازیگران: هاریت آندرشون، لارس آکبورگ، اکه گرونبرگ، آکه فریدل

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 7.5 از ۱۰ میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۱۰۰ از ۱۰۰

عاشق نمی‌تواند به اینکه عمیقا در مبادرت به دشمنی و خصومت نسبت به معشوق غوطه‌ور است تظاهر کند. در یک تحقیر دو جانبه عاشق حتی برای خودش نیز چنین چیزی را نمی‌تواند بپذیرد. این همان کور سوی پنهان اما هنوز ادامه دار امید در سکوت است. شجاعت برگمان در سر باز زدن از حتی یک قدم عقب نشینی نه از ساختارهای فلسفی‌اش مانند «آنلاین هفتم» و نه از ثبت زیبا و اصیل رؤیاها و استیلا یافتن کابوس‌ها مانند «توت فرنگی‌های وحشی» و نه از روشنگری‌های اجتماعیش از حوادث دراماتیک در این فیلم «تابستان با مونیکا» و نه از شرح احساسات که همه ما تجربه کرده‌ایم و فهمیده‌ایم، بلکه به مانند رعشه‌های مداوم ما میان عشق و نفرت، میان ترس از مرگ و تنهایی، میان حسادت و سخاوت و درنهایت میان اشتیاق به تحقیر و لذت از انتقام شکل گرفته است.

این مرد یکی از معدود کارگردانان است، شاید تنها کارگردان جهان که به اندازه داستایوفسکی و کامو در باب طبیعت انسان سخن گفته است. برگمان زمانی ‌که از دنیای بیرون فاصله گرفت و علاقه و توجهش را به درون معطوف کرد، توانست با درایت، توانمندی و زیبایی هرچه تمام و با بسط و پردازش یک گرامر سینمایی خاص خودش، به تشریح و بیان تعارض‌های و تنش‌های میان عاشق/معشوق دست بزند. یکی از اجزای دستور زبان او کلوزآپ بود. او در فیلم هایش طوری از کلوزآپ استفاده میکرد که تا پیش از آن هیچ کس اینگونه این تکنیک را به کار نبرده بود.

برگمان در فیلم «تابستان با مونیکا» روایتگر رابطه کوتاه و عاشقانه میان دو جوان از طبقه کارگر است که منجر به ازدواج‌شان می‌شود. مونیکا بچه‌دار هم می‌شود اما شوهر دیگر پاسخگوی انتظاراتش نیست و تعلقات خانوادگی نمی‌تواند او را راضی کند، بنابراین به‌دنبال زندگی ماجراجویانه‌تری می‌رود. در انتهای فیلم شخصیت اصلی «هریت اندرسون»، در درون کافه‌ای دود‌گرفته نشسته است. او سر خود را اندکی می‌چرخاند، تا چشم‌هایش دوربین را احاطه کنند. او به همسالان خود، به ما و به هر آن کَس که او را ازطریق تصـویر و مدیوم سینما می‌بیند، خیره شده است. دوربین در جواب به آرامی‌به او نزدیک می‌شود، تا زمانی‌که می‌توانیم لب‌های بی‌احساس و چشمان لبریز از سیاهی وی را از نزدیک احساس کنیم. مونیکا با نگاهش، خود و ما را از فضای داستانی فیلم جداکرده، گویی به ‌طـور مستقیم و رودررو با ما سخن می‌گوید: «به من نگاه کن، مـرا قضاوت کنید، اگر جرأت انجامـش را دارید.»


7- فیلم Vertigo – سرگیجه

کارگردان: آلفرد هیچکاک

سال ساخت: ۱۹۵۸

بازیگران: جیمز استوارت و کیم نواک

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 8.3 از ۱۰ میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۴ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۱۰۰ از ۱۰۰

آدم وقتی که تنهاست پرسه میزنه، دو نفر که با هم باشن همیشه یه جایی میرن….

شهرت سرگیجه در حرکتِ دوربینی بود که هیچکاک برای القای حس سرگیجه ابداع کرده بود، زوم و عقب‌کشیدنِ همزمانِ دوربین فیلم‌برداری، این کار عمق صحنه را مخدوش می‌کرد و بعداً به ترفند «دالی زوم» معروف شد. فیلمی‌ که یکی از مضامین دلخواه هیچکاک، یعنی عشق به مثابهٔ یک وسواس را بررسی می‌کرد. عشقی که زن و مرد را ویران می‌کند. قصه‌ی جابه‌جایی و عوض‌کردنِ آدم‌ها، قصه‌ی اشتباه‌گرفتنِ آدم‌ها، و فرار به یک نوستالژیِ عاشقانه، بسیار شیرین تصویر شده‌است.

فیلم استعاره‌ای از رابطه‌ی عاشقانه‌ی زن و مرد است که هردو سعی می‌کنند همدیگر را به قامتِ معشوقِ رؤیاییِ خود درآورند و نهایتاً هم ازاین‌جا رانده و ازآن‌جامانده می‌شوند. اما همه‌چیز خلاصه در این نمی‌شود. فرارکردنِ اسکاتی به یک خاطره و تحریفِ واقعیت برای راحت‌تر پذیرفتن‌ش، و از آن‌طرف نقش‌ بازی‌کردنِ جودی برای شناخته‌نشدن، و فراموش‌کردن در عینِ عاشق‌بودن. سرگیجه شعر تصویری عاشقانه ای است كه مسلما كس دیگری جز هیچكاك قادر به ساختش نبوده است. هیچكاك شاعر تصاویر زیبا و ناب است. هیچکاک احساسات عمیق انسانی را مثل ترس، احساس گناه و هوس را در کاراکترها و شخصیت‌های معمولی قرار می‌دهد و آن‌ها را در تصاویر به‌جای حرف‌ها توسعه می‌دهد.

هیچكاك فیلم را بدون عنوان‌بندی پایانی و تنها با یك فید تمام می‌كند. چرا كه راه تفكر و اندیشه را برای تماشاگر باز می‌گذارد.به این ترتیب، با فیلمی‌ سروكار داریم كه با یك بار دیدن یا مطالعه كتاب «سرگیجه» برای سرگرمی، لایه‌های مرموز رابطه‌ها را نمی‌توان باز كرد. هر بار كه به آن می‌نگریم، در جایی چیزی نایافته می‌یابیم كه تازه برای ما كشف می‌شود.


8- فیلم The Appartment – آپارتمان

کارگردان: بیلی وایلدر

سال ساخت: ۱۹۶۰

بازیگران: جک لمون، شرلی مک‌لین، فرد مک‌موری

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 8.3 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۳ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در  متاکریتیک: ۹۴ از ۱۰۰

 آینه شکسته -آره، می‏‌دونم. اینجوری دوسش دارم. همونجوری منو نشون میده که احساس می‏‌کنم…

باکستر در شرکت بیمهٔ بسیار بزرگی کارمند جزء است. او مجرد است و در آپارتمانی به ‌تنهایی زندگی می‌کند. بعضی از مدیران میانی شرکت برای اینکه ساعتی با معشوقهٔ خود خلوت کنند از آپارتمان باکستر استفاده می‌کنند. باکستر مردی شریف و خجالتی است و هیچ دوست یا معشوقه‌ای ندارد اما عاشق دختر جوانی به نام فرن است. آپارتمان، قصه‌ی شهری است پرجمعیت با آدم‌هایی که عشق،وفاداری،صداقت و… را فراموش کرده‌اند و همه در خیانت کردن، درحال سبقت گرفتن از یکدیگر هستند.

دراین‌میان،کارمند ساده‌ی اداره‌ی بیمه،که غریبه‌ای است در میان جمع آدم‌های این شهر شلوغ،همچنان دنبال عشق و وفاداری و به‌دنبال شخصی است که او نیز هنوز شبیه اکثریت نشده باشد و هویت انسانی خود را از دست نداده باشد. فیلم از همان ابتدا با تناقض آغاز می‌شود. تناقض میان جمعیت و فردیت،اکثریت و اقلیت و در جمع بودن و تنهایی. تیتراژ فیلم نمایی است از پنجره‌های چند آپارتمان در شب که چراغ‌های یکیشان روشن است. از همین نما، این آپارتمان خاص می‌شود و موتیف تک و تنهایی نیز شروعش از همین نما است. تنهایی، یکی از موتیف‌هایی است که در فیلم و خصوصا در پایان هر سکانس، تکرار می‌شود. آپارتمان بدون شک یکی از بهترین فیلم های عاشقانه تاریخ است.


9- فیلم ‌Breakfast at Tyffany’s – صبحانه در تیفانی

کارگردان: بلیک ادوارز

سال ساخت: ۱۹۶۱

بازیگران: آدری هپبورن، جورج پیپارد، پاتریشیا نیل

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 7.6 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۸۸ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۷۶ از ۱۰۰

 گریه‌ها و خنده‌های بی دلیل اولین نشانه‌ی عاشق شدن در یک زن است…

این فیلم دربارهٔ هالی گولایتلی با بازی «آدری هیپبورن»، دختر جوانی است که به‌ تنهایی زندگی می‌کند. ‌هالی دختری ساده، زیبا و عصیانگری است که در ۱۵ سالگی ازدواج می‌کند ولی پس از مدت کوتاهی به قصد بازی در فیلم، همسرش را ترک کرده و به‌هالیوود می‌رود، اما در آن‌جا هم ماندگار نمی‌شود و راهی نیویورک می‌شود. آشنایی‌ِ هالی با نویسنده جوانی به نام پل وارجک باعث دگرگونی زندگی هر دوی آن‌ها می‌شود.

ترومن کاپوتی رمان کوتاه صبحانه در تیفانی را در سال ۱۹۵۸ منتشر کرد. نثر کاپوتی در این رمان را هم می‌توان اوج پختگی نثر او دانست، تا جایی که همین کتاب باعث شد نورمن میلر، نویسنده همدوره کاپوتی، او را «کامل‌ترین نویسنده‌ی نسل من» بنامد. بلیک ادواردز، کارگردان امریکایی، فیلمی ‌از روی این رمان ساخت که با آن‌که مثل بیشتر اقتباس‌های سینمایی از رمان ضعیف‌تر است، اما باعث شهرت بیش‌ازپیش رمان شد. فیلم روی احساسات متناقض تمرکز ویژه‌ای دارد.

در این فیلم آدری هیپبورن شکننده‌تر و ظریف‌تر از آن است که بخواهد گربه‌ی بی‌نامش را زیر باران رها کند تا مثلاً نشان بدهد زنی نیست که در قفس مردها گرفتار شود. اما این‌جاست که انتخاب هیپبورن، هوشمندانه جلوه می‌کند. گذشته‌ی مبهم ‌هالی و رفتارهای ابهام‌برانگیز کنونی‌اش، پال را در تشخیص هویت واقعی این زن زیبا ناکام می‌گذارد. او لحظه‌ای به پال ابراز علاقه می‌کند اما لحظه‌ای بعد، خیلی بی‌مقدمه، می‌زند زیر همه‌چیز. خودش را‌هالی معرفی می‌کند اما بعد معلوم می‌شود اسم واقعی‌اش این نیست. انگار هیچ‌چیز درباره‌ی او قطعیت ندارد. اوضاع بهم‌ریخته و آشفته‌ی زندگی‌اش هم این را نشان می‌دهد؛ وسایلی پخش‌و‌پلا و البته از همه مهم‌تر، گربه‌ای که هیچ اسمی‌ندارد و به قول پال در آن مونولوگ عصبانی نهایی، انگار دلیل این بی‌اسم بودن، همان روحیه‌ی متغیری‌ست که‌هالی می‌خواهد خودش را آن‌گونه نشان دهد. روحیه‌ای وحشی که لگام زدن به آن سخت است اما خب این‌جا پای موجود ظریفی به نام هیپبورن وسط است و نمی‌توانیم بپذیریم او عاشق نشود.


۱۰-  فیلم Love Story – داستان عشق

کارگردان: آرتور هیلر

سال ساخت: ۱۹۷۰

بازیگران: الی مک‌گرو رایان اونیل

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 6.9 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۶۸ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۸۴ از ۱۰۰

 عشق اونه که هرگز نگی متاسفم…

قصه عشق به کارگردانی آرتور هیلر و براساس رمانی از اریک سگال ساخته شد. این فیلم ماجرای عشق پرشور دو جوان به نام‌های جنیفر و الیور را روایت می‌کند. الیور، دانشجوی حقوق و از یک خانواده‌ی ثروتمند آمریکایی است با وجود مخالفت‌های پدرش با جنی که دانشجوی رشته ی موسیقی و از خانواده متوسط است ازدواج می‌کند. اما زندگی خوش این دو با تراژدی پایان می‌یابد. فیلم ساز در پلان نخست این فیلم، با تصویر سردی که از یک پلان نشان می‌دهد و جملاتی که پسر در فضایی ملودرام می‌گوید، سعی دارد که احساسات بیننده را در همان ابتدای کار برانگیزد. کارگردان در پلان بعد با رنگ بندی‌های متضاد با رنگ بندی‌های ژانر هرزه نگاری درقالب رنگ‌های تیره قصد دارد که حس بیننده را از این ژانر دور کند و نگاه بیننده به فیلم را به سوی دیگری سوق دهد، به‌گونه‌ای که فیلم را عاشقانه بنگرد.

ساده بیان کردن جریان زندگی و غلو نکردن در عشق و نشان دادن احساسات در زندگی روز مره از نقاط قوت این فیلم به حساب می‌آید به‌گونه‌ای که برای بیننده تمام صحنه‌ها قابل پذیرش و تاثیر زیادی بر احساسات بینند می‌گذارد. درباره ساخت این فیلم می‌توان گفت که برخلاف بسیاری از فیلم‌ها، و تصوراتی که وجود دارد فیلم از کتاب بهتر و تاثیر گذار تر بوده است و این خاصیت فیلم سازی همچون هیلر است. هیلر در فیلم افراد را معمولی نشان می‌دهد و در پایان اطمینان برای بینندگان به‌وجود می‌آید که این مسئله می‌تواند برای همه پیش بیاید. اما از مشخصه‌های هیلر این است که احساسات مخاطب خود را بر می‌انگیزد به طوری که بعد از فیلم هر بیننده‌ای دیگر بر احساسات خود کنترل ندارد و طراوت اشک بر صورتش جاری می‌شود. البته نقش موسیقی در فیلم قصه عشق بسیار مهم است زیرا در روند پیشروی داستان و درک عواطف شخصیت‌ها توسط تماشاگر تأثیر فوق‌العاده‌ای می‌گذارد. مخصوصا آهنگ «در جایی که من آغاز کردم» به خوانندگی «اندی ویلیامز» که بسیار موفق عمل کرد.


۱۱ – فیلم Paris Texas – پاریس تگزاس

کارگردان: ویم وندرس

سال ساخت: ۱۹۸۴

بازیگران: هری دین استنتون، ناستاسیا کینسکی، دین استاکول

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 8.1 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۷ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۷۸ از ۱۰۰

چیزِ زیادی نمی‌شود گفت. شاید زدنِ هر حرفی، به بزرگیِ فیلم لطمه وارد کند. مگر چقدر پیش می‌آید فیلمی‌ تماما تصویرگر و راوی تنهاییِ مردی شود که برای پیدا کردن خودش وارد سفرِ معنوی خودشناسی شود. پاریس تگزاس روایت مردی است به نام تراویس که سر به کوه و بیابان گذاشته است و چهار سال را در دامن طبیعت گذرانده است تا اینکه برادرش والت او را پیدا کرده و به آغوش خانواده برمی‌گرداند.پس از آن تراویس با پسربچه‌اش‌ هانتر دیدار می‌کند که تحت سرپرستی والت است و تراویس تصمیم می‌گیرد او را به مادرش جین که از او جدا شده است برگرداند.

نماهای درخشان طبیعت و مناظر آن، سردی و گرمی ‌فضاسازی درکنار هم، موسیقی متن فوق‌العاده،بازی خوب بازیگران درکنار فیلمنامه‌ای تازه و مدرن، از ویژگی‌های بارز این فیلم است. همینطور قاب‌بندی‌های شاهکار وندرس که یکی از مهم‌ترین دلایل آن، این است که وندرس خود قبلا به حرفه عکاسی مشغول بوده است. مسئله مهم فیلم ازهم پاشیدگی روابط انسانی جامعه مدرن است و فیلم این مفهوم را در سه داستانی سه قسمتی بررسی می‌کند. قسمت اول طبیعت، یعنی بیابان و کوه است که تراویس را در خود پناه داده است تا از گذشته بگریزد و آن را فراموش کند.

گذشته‌ای که وندرس هیچ علاقه‌ای به توضیح آن در این قسمت ندارد. اینجا تراویس همانند یک انسان بدوی تهی از عواطف و ویژگی‌های انسانی است. اما پس از دیدار با برادرش والت و وارد شدن به قسمت دوم داستان به خانواده بازمی‌گردد و با دیدن پسر کوچکش کم کم به گذشته نزدیک می‌شود و رگه‌هایی از انسانیت در وی زنده می‌شود. وقتی وارد قسمت سوم فیلم می‌شویم که تراویس به وسیله فشار حس پدری نسبت به‌هانتر قصد واکاوی گذشته را دارد، پیدا کردن جنی و سپردن‌هانتر به او. درواقع فیلمنامه فیلم در همین بخش پایانی فیلم تعریف و گره گشایی می‌شود و به همین دلیل مهم‌ترین سکانس فیلم همین سکانس پایانی است. وندرس به مدت دو ساعت بیننده را به‌دنبال شخصیت‌ها می‌برد تا به این لحظه برسد. سکانسی که تراویس و جنی با هم ملاقات می‌کنند اما اتاقکی شیشه‌ای و یک طرفه همچون اتاق‌های اعتراف کشیشان در کلیسا. گویی حرف زدن و برقراری ارتباط به‌صورت مستقیم و بی واسطه امکان‌پذیر نیست. باید تلفن وجود داشته باشد. همواره یک نفر در تاریکی قرار می‌گیرد و یک نفر در روشنایی و این نمادی است از گذشته که همواره در یک لحظه زیباست و در لحظه دیگر زشت.


۱۲ – فیلم A Short Film About Love – فیلمی کوتاه درباره عشق

کارگردان: کریستوف کیشلوفسکی

سال ساخت: ۱۹۸۸

بازیگران: گراژینا شاپوووفسکا، اولاف لوباشنکو

میانگین امتیازات در  آی‌ام‌دی‌بی: 8.2 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۵ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۱۰۰ از ۱۰۰

 عشق، گاهی از خواب می‌آید گاهی از خیال و گاهی از یک خیابان آن طرف تر…

«تومک»، جوان نوزده سالهٔ یتیمی ‌است که دل‌باختهٔ «ماگدانا»، همسایهٔ سی سالهٔ آپارتمان ساختمان روبه‌روی خانه‌اش می‌شود. او هر شب با تلسکوپ او را دید می‌زند و به «ماگدالنا» تلفن می‌کند ولی حرف نمی‌زند. «تومک» که در ادارهٔ پست کار می‌کند، رسیدهای جعلی برای «ماگدالنا» می‌فرستد تا او را از نزدیک ببیند و برای شنیدن صدای او بطری‌های شیر را پشت در آپارتمان او می‌گذارد. تا اینکه سرانجام این دو یکدیگر را ملاقات می‌کنند و «تومک» به او می‌گوید که دوستت دارم. فیلمی ‌از مجموعه «ده فرمان» کیشلوفسکی، که از رویاهای «پاکِ» جوانی که آلوده می‌شود سخن می‌گوید و عشق‌هایی که تا به زبان نیامده، زیباتر است.

سبک بصری متین و باوقار کیشلوفسکی، با داستان ساده اما عمیقش کاملاً تناسب دارد و به‌رغم زمان کوتاهش تا مدت‌ها در ذهن تماشاگر می‌ماند. فیلمی‌با شمایل پریشان و داستانی از تنهایی و تکیدگی جوانی که در دام عشقی کابوس‌زده و هذیان‌گو افتاده است. اپرایی غمگین و سرشار از احساس. دست و پا زدن برای رسیدن به عشقی که مقصدش عذاب و تباهی است.روایت تقابل عشق خالص و شهوت. کیشلوفسکی با ساختن دو شخصیت متضاد بهم که هر کدام تعریف متفاوتی از احساسات و رابط انسانی دارند، معمای عشق را طراحی می‌کند. اما این فیلم در مورد «درد» هم است. در دیالوگی تومک از زن صاحبخانه در مورد درد می‌پرسد. ذاتا آدم درد را دوست دارد. هم آن را پس می‌زند و حالت دفاعی می‌گیرد، و هم می‌خواهد تا عمق وجود درد را حس کند و ویران شود.


۱۳- فیلم When Harry Met Sally –وقتی هری با سالی آشنا شد

کارگردان: راب رینر

سال ساخت: ۱۹۸۹

بازیگران: بیلی کریستال، مگ رایان، کری فیشر

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 7.6 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۱ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۷۶ از ۱۰۰

طرفداران فیلم های کمدی رمانتیک به خوبی می‌دانند ارتباط مناسب یا عدم وجود آن، طرح بسیاری از فیلم های این ژانر را تشکیل می‌دهد در فیلم کلاسیک وقتی هری با سالی آشنا شد، دو کاراکتر اصلی نمی‌توانند احساسات خود را کاملا به یکدیگر منتقل کنند و همین به خوبی داستان را رو به جلو هدایت می‌کند. این فیلم به درد افرادی می‌خورد که از دنیای واقعی و آدم‌هاش خسته شدن و مستقیم سراغ دنیای فیلم های حال خوب کن می‌روند.

مهم نیست از چه زاویه‌ای به فیلم نگاه کنید اما ژانر کمدی رمانتیک پس از این فیلم عاشقانه ساخته‌ی راب راینر، به کلی تغییر کرد. می‌توان ادعا کرد که هر فیلم عاشقانه – کمیکی که بعد از این فیلم ساخته شده سعی کرده داستان آن را تکرار کند یا در بهترین حالت تحت تاثیر آن قرار داشته است. این فیلم عاشقانه اگرچه از بازی‌هایی خیره کننده سود می‌برد اما داستان آن خیلی زود شما را جذب می‌کند. «وقتی هری با سالی آشنا شد» داستان زن و مردی را روایت می‌کند که حتی هنگامی‌که عاشق یکدیگر می‌شوند نیز تصمیم می‌گیرند تنها دوست هم باقی بمانند. کمتر کسی را می‌توان یافت که بگوید با تماشای این فیلم تحت تاثیر قرار نگرفته است و همین هم برای قرار گرفتن فیلم در بین بهترین فیلم های عاشقانه تاریخ کافی است!


۱۴- سه‌گانه Before sunrise, Before Sunset, Before Midnight – پیش از طلوع، پیش از غروب، پیش از نیمه شب

کارگردان: ریچارد لینکلیتر

سال‌های ساخت: به ترتیب ۱۹۹۵، ۲۰۰۴، ۲۰۱۳

بازیگران: ایتن هاک، ژولی دلپی

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 8.1، 8.1 و 7.9 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۱۰۰، ۹۵ و ۹۸ از ۱۰۰، میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۷۷، ۹۵ و ۹۴ از ۱۰۰

سه‌گانه‌ای که مجموعا ۱۸ سال طول کشید و در تاریخ سینما برای همیشه ماندگار شد. این سه فیلم سه تصویر از عشق در طی چند سال را تصویرسازی کرده‌اند که باعث شده با یکی از بهترین سه‌گانه‌های تاریخ سینما رو‌به‌رو شویم. اين سه‌گانه داستان زندگى مرد و زنى را از زمان آشنايی‌شان، به مدت ١٨ سال روايت مى‌کند.

عشق می‌تواند بسیار موذی باشد. عشق در اولین تجسمش می‌تواند بسیار ساده ظاهر شود. ممکن است شما با شخصی بسیار شوخ و زیبا رو‌به‌رو شوید و بی‌شک بخواهید باقی عمرتان را کنار او بگذرانید. اما درست زمانی‌که به دنیای واقعی با مشغله‌ها، استرس‌ها و درگیری‌هایش با افراد دیگر بازمی‌گردید، آن وقت عشق می‌تواند به‌شدت پیچیده شود.

هیچ اثر دیگری به خوبی این سه‌گانه (پیش از طلوع، غروب، نیمه شب) نتوانسته مراحل مختلف عشق را به تصویر بکشد

هیچ اثر دیگری به خوبی (سه‌گانه پیش از طلوع، غروب، نیمه شب) نتوانسته مراحل مختلف عشق را به تصویر بکشد. فیلم اول نگاه موشکافانه‌ای نسبت به این موضوع ندارد، اما ظاهرا زوج آلمانی که در قطار مشغول دعوا بودند خیلی خوب دو فیلم بعدی این مجموعه را پیش‌بینی کردند. جسی و سلین به این زوج می‌خندد و جالب است که نمی‌دانند خودشان هم در فیلم سوم در صحنه‌ای که ابتدا بسیار رمانتیک است ناگهان با خشم زیاد شروع به جروبحث خواهند کرد.

 پیش از طلوع قصه‌ی آشنایی و دل‌دادگیِ دو جوانِ پُرشروشور را روایت می‌کرد. یک دخترِ فرانسوی و یک پسرِ آمریکایی که روزی در قطار همدیگر را می‌بینند و از حرف‌زدن باهمدیگر خوش‌شان می‌آید. همه‌چیز برای آن‌ها رؤیایی است: عشقِ تازه‌جوانه‌زده‌شان به همدیگر، فرصتِ محدودی که باهم دارند، آن‌چه از سر می‌گذرانند. همین‌طور عشق‌شان هم عشقی غیرواقعی است. آن‌ها هنوز به هم نرسیده‌اند؛ صرفا دوازده ساعت را در وین گذرانده‌اند و با هم خوش بوده‌اند و همین.

حرف‌هایی هم که باهم می‌زنند درباره‌ی آرمان‌ها و آرزوهایشان است. نگاهِ آن‌ها به آینده است و در آخرین لحظه‌ی باهم‌بودن، قرارِ دیداری را در شش ماهِ آینده می‌گذارند. امّا در پیش از غروب، هر دو کاراکتر پخته‌تر شده‌اند. از دستِ زندگی‌های پُرباخت‌شان به تنگ آمده‌اند و برای هم از رؤیاهای خود تعریف می‌کنند. رؤیاهایی که هرکدام گوشه‌ای از شخصیتِ جسی و سلین را مشخص می‌کنند. جسی کتاب‌ش را نوشته و معروفیت و پولی به هم زده و سلین هم کارهای محیط‌زیستی انجام می‌دهد. هر دو شخصیت نقاب بر چهره دارند و برخلافِ قسمتِ قبلی خودِ واقعی‌شان نیستند.شخصیت‌ها مدام حرفِ خودشان را اصلاح می‌کنند و مدام چیزهایی را می‌گویند که اعتراف می‌کنند واقعی نبوده‌است هرچند معلوم است که دروغ می‌گویند و حرف‌هایشان هم بیشتر درباره‌ی گذشته است و آن‌چه از سر گذرانده‌اند. امّا عشق بینِ آن‌ها هنوز هم مفهومی‌مجرّد و غیرواقعی است. آن‌ها رؤیای همدیگر را دارند، ولی همدیگر را ندارند و در زندگیِ واقعی باهم نبوده‌اند. بنابراین، پیش از نیمه‌شب فیلمِ مهمی می‌شود. فیلمی‌که جسی و سلین را در زندگیِ واقعی کنارِ همدیگر نشان می‌دهد. همان‌گونه که خودِ جسی هم در آن دیالوگ‌های انتهاییِ فیلم می‌گوید: «این عشقِ واقعیه. این زندگیِ واقعیه.»

هر سه فیلم در کم‌تر از یک شبانه‌روز اتفاق می‌افتند. این ویژگی علی‌الخصوص در فیلم های دوم و سوم قابل‌مشاهده است که زمانِ سینمایی در آن‌ها مساوی یا تقریبا مساویِ زمانِ واقعی است و این ماجرا چالش‌هایی را در کارگردانی پیشِ پای لینکلیتر قرار می‌دهد که او به‌خوبی از پس‌شان برآمده‌است. فیلم‌ها روان و راحت پیش می‌روند. برداشت‌ها معمولن بلندند و از برش‌های زیاد غیر از صحنه‌هایی که کاراکترها ساکن‌اند استفاده نشده ‌است تا حسّ سیالیتِ فضا و رؤیاگون‌بودن‌ش مخدوش نشود. فیلمِ اول قصه‌اش را می‌بندد، ولی با یک سؤال خاتمه می‌یابد: آن‌ها 6 ماه بعد همدیگر را خواهند دید؟ این چیزی است که در قسمتِ بعدی پاسخ داده می‌شود. فیلمِ بعدی هم قصه‌ی خودش را در پایان به‌پایان می‌رساند، ولی باز هم سؤالی مطرح می‌کند: آیا جسی به پروازش می‌رسد؟ و این سؤال هم در قسمتِ سوم جواب داده می‌شود. امّا آیا این قسمت سؤالی را هم در انتها مطرح می‌کند یا نه؟ برای من، احتمالن این سؤال این است: آیا آن‌ها به شیکاگو می‌روند؟


۱۵- فیلم Romeo + Juliet – رومئو و ژولیت

کارگردان: باز لومن

سال ساخت: ۱۹۹۶

بازیگران: لئوناردو دی‌کاپریو، کلیر دینز

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 6.7 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۷۲ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۶۰ از ۱۰۰

 همه، عشقی چون رومئو و ژولیت می‌خواهند بدون آن که بدانند این عشق فقط سه روز دوام داشت و جان شش نفر را گرفت…

یک فیلم اقتباسی از نمایشنامه ویلیام شکسپیر که داستان غم انگیز دو عاشق نگون بخت ورونا را که به‌دلیل مشکلات خانوادگی عشقشان به ناکامی تبدیل می‌شود را نمایش می‌دهد. لئوناردو دی کاپریو نقش رومئو و کلیر دنیز نقش ژولیت را ایفا می‌کنند. این فیلم نشان می‌دهد که عشق پرشور آن‌ها چگونه به غم بدل شده و سوتفاهم باعث پایان تراژیک آن‌ها می‌شود.

رومئو و ژولیت اگرچه داستان عشق دو جوان است، اما در عین حال به روایت رقابت میان خانواده‌های پا به سن گذاشته آن‌ها هم می‌پردازد. نکته عجیب این است که با وجود اینکه دشمنی میان دو خانواده کپیولت و مونتیگو یکی از عناصر کلیدی این فیلم/نمایشنامه است، اما هیچ وقت درباره ریشه‌های این کینه قدیمی‌صحبتی به میان نمی‌آید.

علاوه‌بر دشمنی میان خانواده‌ها، به نظر می‌رسد این داستان نیم نگاهی هم به کشمکش میان نسل‌ها دارد. در گذشته والدین معمولا نظرات خود را بر فرزندانشان تحمیل می‌کردند. اما دو عاشق هنجار شکن این قصه می‌خواهند قوانین سخت گیرانه اجتماعی را به نفع خودشان کنار بزنند. این عصیان‌گری جوانانه درنهایت به فاجعه منجر می‌شود. اما شکسپیر توقع دارد ما خودمان مقصر این تراژدی را پیدا کنیم.  فیلم رومئو و ژولیت (Romeo + Juliet) اقتباس آزاد و مدرنی از نمایشنامه تراژدی شکسپیر است. به همین خاطر پلات و دیالوگ‌ها به‌صورت عمده از متن شکسپیر اخذ شده است. با این وجود فیلم چندان قدرتمندی از این نمایشنامه به وجود نیامده است. درواقع کارگردان نتوانسته تکلفی که در متن شکسپیر (به خاطر ذات نمایشنامه ای و قدیمی‌آن) وجود دارد را به شکل مدرن درآورد. این فیلم (Romeo + Juliet) از لحاظ داستانی باید گفت محتوای کلی از شکسپیر اخذ شده است و قوت‌های یک اثر عاشقانه و تراژدی را داراست.


۱۶- فیلم The English Patient – بیمار انگلیسی

کارگردان: آنتونی مینگلا

سال ساخت: ۱۹۹۶

بازیگران: رالف فاینس، ژولیت بینوش، ویلم دفو

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 7.4 از ۱۰ میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۸۵ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۸۷ از ۱۰۰

کشورهای واقعی ما هستیم، نه مرزهای کشیده شده بر نقشه‌ها با اسامی‌مردان مقتدر…

در خلال جنگ جهانی دوم خلبانی گمنام دچار حادثه می‌شود و در شمال آفریقا سقوط می‌کند. او که به سبب زخم‌های هولناک و شوک روانی نام خود و گذشته اش را به یاد نمی‌آورد، با نام بیمار انگلیسی به نیروهای متفقین در ایتالیا تحویل داده می‌شود. در آن‌جا پرستاری به نام‌هانا با اجازه سرپرست بیمارستان او را در صومعه ای در ایالت توسکانی بستری و از او مراقبت می‌کند. با پیدا شدن سر و کله کاراواجیو که خود را وابسته متفقین با نهضت مقاومت ایتالیا معرفی می‌کند و یک ستوان هندی تبار در صومعه، زندگی‌هانا و بیمار انگلیسی دگرگون می‌شود.

داستان اصلی پیرامون دلبستگی بیمار انگلیسی به کاترین که زنی شوهر دار است می‌چرخد. زمانی‌که آلماسی (بیمار انگلیسی) در حال اکتشافات باستانی در صحرا بوده است کاترین و همسرش به آن صحرا می‌آیند و وی در آن‌جا می‌فهمد که عاشق کاترین شده است. در صحرا آلماسی زمانی این موضوع را به کاترین نشان می‌دهد که آن دو طی یک طوفان شن درون ماشین خود محبوس می‌شوند و کاری جز صحبت کردن با هم ندارند.

در ادامه کاترین و آلماسی در قاهره به رابطه خود با یکدیگر به‌طور مخفی ادامه می‌دهند تا اینکه کلیفتون متوجه رابطه همسرش با آلماسی که همکار او بوده است می‌شود؛ اما جالب اینجا است که هیچ عکس العملی از خود نشان نمی‌دهد. این موضوع می‌گذرد تا اینکه جنگ دوباره آغاز می‌شود. کلیفتون، کاترین را به‌دنبال خود بار دیگر به صحرا می‌برد و طی یک عمل جنون آمیز و شاید انتقام جویانه هواپیما را به پناهگاه آلماسی که می‌کوبد. زمانی بیمار انگلیسی گذشته خود را به خاطر می‌آورد که در حال بحث کردن با کارواجیو است. کارواجیو که بیمار انگلیسی را می‌شناسد در صحبت‌های خود از او می‌پرسد که چطور از صحرا فرار کرده است و در این لحظه آلماسی گذشته خود را به خاطر می‌آورد. به یاد آوردن گذشته آلماسی توسط او یکی از غمگین‌ترین صحنه‌های فیلم است که با آهنگی بسیار زیبا همراه می‌شود.


۱۷- فیلم Titanic – تایتانیک

کارگردان: جیمز کامرون

سال ساخت: ۱۹۹۷

بازیگران: لئوناردو دی‌کاپریو، کیت وینسلت

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی 7.8 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۷۵ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۸۹ از ۱۰۰

 قلب زن اقیانوسی عمیق از رازهاست…

تایتانیک یعنی فیلمی‌که زوج جذاب لئوناردو دی کاپریو و کیت وینسلت را به سینما معرفی کرد و تعریف دیگری از عشق را در میان نسل جوان ارائه داد. اما اهمیت تایتانیک فقط محدود به غرب نمی‌شود و در ایران هم جایگاه ویژه‌ای را داراست. تایتانیک فیلمی‌بود که نسخه‌های متعدد سانسور شده و بدون سانسورش روی وی اچ اس‌ها بین جوانان به‌خصوص دهه شصتی‌ها پخش می‌شد و چهره‌‌ی دیگری از عشق را به آن‌ها نشان می‌داد.

اکنون و پس از گذشت ۲۳ سال از ساخته شدن فیلم عظیم تایتانیک و در تماشای چندباره‌اش، هنوز هم می‌توان مسحور عشق و مقهور غرق شدن اندوه‌بارش شد و هنوز تازگی و طراوت خود را حفظ کرده است. داستانی که عشق میان زوجی ناهمگون از لحاظ اجتماعی را برایمان به تصویر کشید و نشانمان داد که عشق فرازمینی و عرفانی ست. بایدها و نبایدها در ذهن عاشقان بی‌معنی است و تنها قلب‌ها هستند که دو نفر را به هم نزدیک می‌کنند، اینکه مقام و منزلت اجتماعی همیشه مهم نیستند و در شرایط سخت تمام انسان‌ها با هم برابرند، انسانیت در همین شرایط به چالش کشیده می‌شوند و نشانگر خلوص نیت افراد می‌شوند.

افرادی که برحسب جایگاه در مقام ازخودگذشتگی قرار می‌گیرند و انسان‌هایی که حتی در زمان مرگ هم احترام افراد را برمی‌انگیزانند. افرادی چون ناخدا و خدمه کشتی یا موزیسین‌هایی که تا آخرین‌نفس برای بالا بردن روحیه افراد جنگیدند و کشیشی که تاآخرین‌نفس برای دیگران طلب آمرزش و آرامش می‌کرد. دیدیم که گشتن به‌دنبال گنجینه‌هایی که سال‌ها به دنبالش بوده‌ایم تنها راه رسیدن به خوشبختی نیست و گاهی با کنار گذاشتن حرص و هوس‌هایی که سال‌ها مشغولمان کرده، می‌توان به آرامش رسید. همانند مدیر پروژه پیدا کردن الماس که با شنیدن داستان رز و دیدن نوه‌ی او دست از گشتن کشید و با پیدا کردن عشق در زندگی پروژه‌ای جدید برای خود تعریف کرد.


۱۸- فیلم Shakespear in Love – شکسپیرِ عاشق

کارگردان: جان مدن

سال ساخت: ۱۹۹۸

بازیگران: گوئینت پالترو، جوزف فینز، جفری راش، کالین فرث، بن افلک

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 7.1 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۲ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۸۷ از ۱۰۰

 به عمقت برو، در بزن و بپرس قلبت چه می‌داند…

فیلم «شکسپیر عاشق» که فیلمنامه‌ی اسکاری‌اش توسط تام نوشته شده و توسط جان مدن کارگردانی شده است، بخشی از عصر الیزابت انگلستان را مورد بازخوانی قرار داده است. تاریخ‌نگاری فیلمنامه از این عصر، به‌طور شبکه وار با بخشی از دوره‌ی زندگی ویلیام شکسپیر، حین نگارش نمایشنامه‌ی تراژدی «رومئو و ژولیت» پیوند خورده است. این پیوند خوردن شبکه‌ای به‌گونه‌ای است که می‌توانیم به خود جرأت دهیم و بگوییم در فیلمنامه‌ی «شکسپیر عاشق» بخشی از تاریخ سیاسی اجتماعی و همچنین، تاریخ نمایش انگلستان عصر الیزابت از منظر تاریخ گرایی جدید مورد بازخوانی قرار گرفته است.

در این فیلمنامه روایتی از منظر فیلمنامه نویس، به‌عنوان دراماتورژیست و تاریخ نگار هم زمان، از این مقطع تاریخی ارائه می‌شود که لزومی ‌ندارد حتماً منطبق بر واقعیت تاریخی باشد، چراکه اساساً هیچ واقعیت تاریخی وجود ندارد و این روایت‌های تفسیرگرانه‌ی مورخان از تاریخ است که واقعیت‌های تاریخی چندگانه و متکثر را برمی‌سازد.

داستان این فیلم در اواخر قرن ۱۶ روایت می‌شود. در لندن نمایشنامه نویس فقیر و جوانی به اسم ویلیام شکسپیر مشغول کار روی آخرین نوشته‌اش «رومئو و ژولیت» است. اما کار او کند پیش رفته و درواقع او هنوز نتوانسته حتی یک خط هم بنویسید. ویلیام در یک آزمایش برای انتخاب هنرپیشه نقش رومئو یک هنرپیشه جدید و با استعداد که پسر جوانی به اسم توماس است را انتخاب می‌کند. ویلیام پس از چندی دختر جوان و زیبایی به اسم ویولا را در همان خانه مجللی که توماس درآنجا زندگی می‌کند ملاقات می‌کند. او به ویولا علاقه‌مند می‌شود و این امر او را ترغیب برای نوشتن داستانش می‌کند.


۱۹- فیلم Amélie – سرنوشت شگفت انگیز آملی پولن

کارگردان: ژان پیر ژونه

سال ساخت: ۲۰۰۱

بازیگران: اودره توتو، متیو کاسوویتس

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 8.3 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۸۹ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۶۹ از ۱۰۰

 همانند گلی بدون آفتاب، یک زن بدون «عشق» پژمرده میشه…

آملی پولن دخترک پرشور و عاشق با آن چشمهای صدفی و موهای کوتاه شیطنت آمیزش با تمام رویا‌ها و خیال‌هایش همان دختری که تمام شور و شوق دنیا را در آغوش گرفته و بی منت به سایرین هدیه می‌دهد. دخترک ساده‌ای که تمام قصه‌اش با کودکی‌ها پر شده با مهربانی و بخشش‌هایش. همان دخترک خوبی که با کوچک‌ترین چیزها شاد می‌شود. وقت‌هایی که دست‌هایش را در گونی حبوبات فرو می‌برد یا در رودخانه مورد علاقه اش سنگ آرزوهایش را رها می‌کند.

وقت‌هایی که به سینما می‌رود و به چشم‌های پشت سری‌هایش خیره می‌شود و حتی از کوچک‌ترین جزییات هم نمی‌گذرد. آملی در چنین دنیای مرده‌ای تصمیم گرفته تا در رویاها زندگی کند و ما را هم سوار بر رویاهایش با خود می‌برد. وقت‌هایی که حتی از شیطنت‌ها و بدی کردن‌های این آدم لذت می‌بری و محبت را از چشمهایش می‌بینی با آن نگاهی که به هنگام انجام دادن کارهایش از ما اجازه می‌گیرد.

در آخر وقتی که آملی تمام محبت‌هایش را بخشیده است می‌بینی حالا نوبت خودش است که مزه آن عشق‌های پاک و شیرین فرانسوی را بچشد و آن وقت که مرد شیشه ای به او می‌گوید : آملی کوچک استخوان‌های تو که مثل من از شیشه ساخته نشدن تو می‌تونی در خونه ات رو باز کنی. اگر به شانس اجازه بدی هرکاری بکنه قلبت سفت و سخت میشه و مثل استخوان من زود می‌شکنه. پس محض رضای خدا برو دنبالش. وقتی آملی عجله کنان به‌دنبال شانس می‌دود آن وقت است که تو هم با خودت تصمیم می‌گیری که به‌دنبال رویاهایت بدوی تا نشکنی. این فیلم در پاریس، اتفاق می‌افتد و داستان نیکوکاری‌های قهرمان اول‌اش، آملی پولن را بیان می‌کند. فیلمی‌حال خوب کن که بدون چهره معصوم «اودره توتو» و موسیقی متن بی نظیر «یان تیرسن» و رنگ بندی قابهایش نمی‌توان آن را تصور کرد.


۲۰- فیلم In The Mood For Love – در حال و هوای عشق

کارگردان: وونگ کار-وای

سال ساخت: ۲۰۰۱

بازیگران: مگی چونگ، تونی لیانگ

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 8.1 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۰ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۸۵ از ۱۰۰

احساسات یواش یواش درون آدم نفوذ می‌کنه… فکر می‌کردم همه چیز تحت کنترله….

با دیدن بعضی فیلم‌ها، ما دیگر همان آدم قبلی نیستیم. تجربه زیسته‌ی آدم‌های آن داستان، تجربه‌ای احساسی است که شما را هم تغییر می‌دهد و در آخر فیلم نیز شما آدم دیگری می‌شوید. گویی تکه‌ای مهم از وجود شما در فیلم به تصویر کشیده می‌شود که بازنمایی همه احساس‌های شما در واقعیت است. با دیدن «در حال و هوای عشق» زبان بی‌کلام نور و صدا به دل‌های ما نفوذ کرده و پنهانی‌ترین احساسات ما را بیدار می‌کند. صد البته که یادگیری تکنیک درک و تحلیل فیلم، لذت درک این تجربه را نیز دوچندان خواهد کرد. به شخصه هر وقت بخواهم با یک فیلم کسی را عاشق سینما کنم و بگویم سینما یعنی چه اصلا عشق یعنی چه، این فیلم را پیشنهاد می‌کنم. برای من سینما خلاصه می‌شود در حال و هوای عشقی ناگفته، سینما معنی می‌شود در درد و دل با سنگ، رازهای سربه آنلاین و قصه‌های نرسیدن، شرم عشق و ملاقات‌های مسکوت و پر از نگاه و درنهایت سینمای عشق و باران و سیگار.

 داستان عاشقانه این فیلم نه بر گفتارها، بلکه بر رنگها، کردارها، حرکات دوربین، موسیقی والس، اسلوموشن‌ها، حتی باران، پله‌ها، دیوارها، لامپ‌های فلوروسنت، دود سیگار، پرده‌های در دامان باد، کفش، داستان، غذا خوردن و درنهایت سکوت و شرم و راز قرار دارد

اين فيلم به شيوه‌ای جدید به یک داستان عاشقانه پرداخته است و درواقع به‌ جای آنچه ما از عاشق شدن در نزدمان هست یک تصویر دیگر می‌دهد داستان این فیلم نه بر گفتارها بلکه بر رنگها، کردارها، حرکات دوربین، موسیقی، اسلوموشن‌ها، حتی باران، پله‌ها، دیوارها، میله، میز بازی، لامپ‌های فلوروسنت و معمولی، دود سیگار، پرده‌های در دامان باد، کفش، داستان، غذا خوردن و درنهایت سکوت و…. قرار دارد. عشقی پاک، معصوم و رمانتیک که در دنیای خشن و بی‌عاطفه امروز غیر واقعی و باورنکردنی به نظر می‌رسد.

فیلم بیشتر از آنکه طرح داستانی مهم و پیچیده‌ای داشته باشد، بر مبنای حس و حال کاراکترها و فضای پیرامون آن‌ها ساخته شده‌است. شخصیت‌پردازی عالی فیلم باعث شده که تماشاگر با این شخصیت‌ها هم‌ذات‌پنداری کرده و در شادی‌ها و غم‌هایشان شریک شود. «در حال‌وهوای عشق» داستان زن و مردی است که به خيانتِ همسران‌شان پی برده‌اند و حالا برخلافِ ميلِ تماشاگرِ نمونه‌ایِ رمانس، که از آن‌ها می‌خواهند يک رابطه‌ی عاشقانه‌ی واقعی را آغاز کنند، مايل‌اند يک رابطه‌ی عاشقانه‌ی خيالی را شروع کنند؛ يعنی هر کدام‌شان نقش همسرِ ديگری را در اين رابطه ايفا کند. نقشِ همسرانی خيانت‌کار در جهانی واقعی اما وفادار در جهانِ خيالیِ ساختگی.

این فیلم از قواعد کلاسیک رومانتیک پیروی نمی‌کند. زن و مرد از شرم به هم نگاه نمیکنند و رفتاری دارند با فاصله گذاریِ ناشی از حجب و حیایی که از عشق ممنوعه می‌آید. انتخاب لحن پراحساسی که کار-وای آن را در ترکیبی از رنگ و نور و حرکت زندگی شهری در روایت فیلم به‌کار می‌گیرد مشهود است و در سراسر فیلم جاری است.


۲۱ – فیلم Lost In Translation – گمشده در ترجمه

کارگردان: سوفیا کاپولا

سال ساخت: ۲۰۰۳

بازیگران: بیل مری و اسکارلت جوهانسون

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 7.7 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۵ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۸۹ از ۱۰۰

 گاهی اوقات باید نصف دنیا رو طی کنی تا بتونی نیمه گم شده‌ت رو پیدا کنی….

فیلم روایت کننده تنهایی دو انسان همجوار است که از فرط ناخودآگاه به یکدیگر نزدیک می‌شوند و با وجود اختلاف سنی زیاد از همان برخورد اول یک رابطه‌ی دوستی مستحکم بین آن‌ها شکل می‌گیرد.یکی باب هریس (بیل مری)، سرشناس و بازنشسته‌ی سینما که برای شرکت در یک برنامه تبلیغاتی به ژاپن سفر کرده و دیگری شارلوت (اسکارلت یوهانسون)، که به خاطر مسائل کاری همسرش که یک عکاس حرفه‌ایست در ژاپن به سر می‌برد.

دو انسانی که گویا در محیطی ناآشنا تنها زبان یکدیگر را می‌فهمند و لاجرم تسلیم یکدیگر می‎شوند. کل فیلم در ۲۷ روز فیلم‌برداری شده است و بخش زیادی از فیلمنامه را کاپولا براساس زندگی شخصی خودش نوشته است. به‌عنوان مثال شخصیت همسر شارلوت(ریبیزی) را ازشخصیت همسر سابق خود (اسپایک جونز) برداشت کرده است. کاپولا شخصيت‌های فيلمش را در طول داستان آرام آرام می‌پروراند، و افسردگی و غربت آن‌ها را به خوبی به بيننده انتقال می‌دهد. فیلمساز کار خود را در ساختن جهانی که تنهایی شخصیت در آن بیداد می‌کند با قرار دادن شخصیت‌ها در محیطی غریب ساده می‌کند. دیالوگ برقرار کردن با سایر انسان‌های پیرامون مشکل و محدود است، ناآشنا بودن کشور به پیدا شدن کاراکتر‌ها توسط یکدیگر کمک شایانی می‌کند.

کشوری که فرهنگی دور نسبت به پرسوناژها دارد و با زبان دیگری حرف می‌زند تنها بودن شخصیت‌ها را برای خودشان و مخاطب فیلم اثبات می‌کند. هر دوی شخصیت‌های اصلی گمشده‌ای دارند که خودشان دقيقا نمی‌دانند چيست. هردو از دو نسل مختلف دچار نوعی افسردگی و بی تفاوتی هستند که فضای شلوغ و آشفته توکيو و ندانستن زبان ژاپنی نيز مزيد بر علت می‌شود. قاب ها و تصاویر تنهایی با پیوندی که در درون شخصیت ها جاریست نوعی همدلی با مخاطب را به همراه دارد که این فیلم را تماشایی و به یکی از بهترین فیلم های عاشقانه تاریخ تبدیل می‌کند.


۲۲- فیلم 3iron – خانه خالی

کارگردان: کیم کی دوک

سال ساخت: ۲۰۰۴

بازیگران: جه هی، لی سونگ-یون

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 8 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۸۷ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۷۲ از ۱۰۰

 خانه‌ی خالی تنهایی، مثل آینه‌ی بی تصویر، در شب تنگ شکیبایی، عکسی آویخته بر دیوار، مثل یادی سبز، مانده در ذهن شب پاییز…

 مشخصه اصلی فیلم های کی-دوک، دیالوگ‌های بسیار کم، انتقال مضمون با استفاده از نشانه‌ها، بازی‌های درون‌گرا و زیر پوستی بازیگران و فضای سرد و ساکت موجود در آثار وی است. «خانه خالی» نیز فیلمی ‌است که یک ساعت اول آن دیالوگی ندارد و در یک سوم پایانی هم فقط چند کلمه دیالوگ شنیده می‌شود. داستان فیلم درباره سان هووا (لی سئونگ یئون ) جوانی درون گرا است که در خانه افرادی که در آن‌جا حضور ندارند به‌طور موقت زندگی می‌کند و چند روز یکبار مکان خود را عوض می‌کند. دو اتفاق مسیر زندگی او را عوض می‌کند. یکی رفتن به خانه ای که زن جوانی به همراه شوهر بداخلاقش زندگی می‌کند و سان هووا عاشق او می‌شود. و دیگری رفتن به خانه ای که پیرمردی که به دور از فرزندانش زندگی را بدرود گفته است که این قضیه باعث دستگیری او می‌شود.

محوریت اصلی فیلم در بر گیرنده دو نیروی عشق و ذهن است که با حداکثر معنا در حداقل کلام بیان شده است. بیانی در رسای عشق و به سبک اکسپرسیونیسم که تجربه‌ای دلپذیر برای طرفداران سینمای خاص کیم کی دوک است. آنچه کیم کی دوک در خانه‌های خالی به آن اشاره دارد درواقع استعاره از «قلب‌های خالی» و در انتظار ناجی است. قلب‌هایی که به امید شکسته شدن قفل روزمرگی و پوچی، به‌دنبال واژه گمگشته عشق در جوامع می‌گردند، و با امید به رسیدن همراه روزها را به شب می‌رسانند. شاید که فردا روز موعود باشد و شوالیه رویاها از آسمان فرود آید و بدون درنگ با او همراه شوند، و فارغ از تعلقات مادی و جسمی‌،در بعدی فراتر از عالم مادیات و درفضایی معطر به محبت خاص، با نیروی عشق وتفکر به پرواز درآیند و به کمال رسند.


۲۳- فیلم Eternal Sunshine of Spotless Mind – درخشش ابدی یک ذهن پاک

کارگردان: میشل گوندری

سال ساخت: ۲۰۰۴

بازیگران: جیم کری، کیت وینسلت، کیرستن دانست، مارک روفالو

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 8.3 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۳ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۸۹ از ۱۰۰

میتونی یک نفرو از ذهنت پاک کنی. ولی بیرون انداختنش از قلبت یه داستان دیگست…

روزها می‌آید و تو بدون آنکه قصد کرده باشی، خیلی‌ها را آزرده‌ای، و ده‌ها برابر این، آدم‌ها تو را آزرده‌اند. چرخه‌ی معیوبی است، می‌گذرد و رحم نمی‌کند، آدم‌های دیگری می‌آیند. آدم‌ها همیشه می‌آیند، می‌خواهی نگه‌داری‌شان، اما می‌گریزند، امان نمی‌دهند. خوش به حال فراموشکاران. انسان هستیم و فراموش نمی‌کنیم، چیزهایی که نباید را یادمان می‌ماند، آن‌ها که باعث می‌شوند گاهی از شدت خشم، نگرانی، ناراحتی، دست‌هایمان بلرزد را فراموش نمی‌کنیم.

این‌ها بلاهای بشری است، به یاد آوردن یک بلا است. آدم‌ها این بلا را سر تو می‌آورند. کاش راهی به درون خاطرات بود، کاش آدم‌ها نمی‌رفتند، یکم می‌ماندند، حتی اگر نمی‌دانستند چرا باید بمانند، فقط یکم بیشتر می‌ماندند. کاش اینقدر دلیل برای رفتن نداشتند، یا اصلا کاش همه شان می‌رفتند، به درک، اگر می‌شد مطمئن شد که همه سر و کارشان به خداحافظی با تو می‌افتد، اینقدر خاطرات معیوب گذشته دردناک نبود.

ما در تمام طول زندگی دشوارمان در به در به‌دنبال خوشبختی می‌گردیم. اما خوشبختی کجاست؟ اصلا خوشبختی چیست؟ آیا وجود دارد؟ به خاطرم بیا تویی که فراموش نمی‌شوی. بیا که بازسازیِ مجازی تن و روحت را زندگی کنم. مگر تا به حال زندگی نکرده‌ام؟ کرده‌ام؟ نمی‌دانم. دیگر به چیزی یقین ندارم. می‌دانم زمانی زندگیت کرده‌ام اما نمی‌دانم. شاید زندگی همان مردن است. مردن در خاطرات. تلفیقی از لبخند و حسرت، اشک و فراموشی. پس به خاطرم بیا که این مردن را با تو زندگی کنم. همه این گفتارها در وصف فیلمی ‌است که در رد و تمنای نوستالژی و خاطره و حافظه است. در این فیلم «جول» با بازی «جیم کری» که آدمی‌ خجالتی و تا حدی ساده است، در یک مسافرت ساحلی با دو نفر از دوستانش، با «کلمنتاین» با بازی «کیت وینسلت»که دختری پرانرژی است آشنا می‌شود. بعد از مدتی این دوستی به پایان می‌رسد و کلمنتاین دست به یک عمل پاک‌سازی حافظه ازطریق شرکت لاکونا می‌زند و سایر داستان که حتما می‌دانید و دیده‌اید.

فیلمنامه محکم و پیچیده‌ درخشش ابدی یک ذهن پاک نوشته چارلی کافمن، دائما ازذهن شخصیت‌ اصلی به جهان بیرون جابه‌جا می‌شود. فیلم درباره روابط انسانی و ارزش رابطه‌ها صبحت می‌کند و اینکه انسان تنها زمانی ‌که همه چیزدر حال نابودی است به ارزش آن‌ها پی ‌‌می‌برد. فیلمی ‌که بارها می‌توان نه‌ تنها در آن خاطره دید بلکه با آن خاطره ساخت. «درخشش ابدی یک ذهن پاک» در حال یاد آوری همین نکته است.

عشق فراموش نخواهد شد، مدام و مدام از راه‌هایی مختلف باز می‌گردد، در تنهایی و در شب می‌خواهد بفهماند زخم را فراموش نمی‌کنند، بلکه با آن زندگی می‌کنند، بزرگش می‌کنند و با خاطره‌اش خاطره سازی می‌کنند

 در ذهنمان دنیا را محدود می‌کنیم. انگار کسی را دیگر نخواهیم دید، نمی‌بینیم، ندیده ایم. در ناخودآگاهمان تصویرش سوسو می‌زند. رنگ‌هایی که فصل به فصل به همان جای خالی هجوم می‌آورند. گاهی آبی، گاهی نارنجی و گاهی سبز.«درخشش ابدی یک ذهن پاک» بر بی داستانی استوار است. پِی ریزی اش را با همین شکل جلو می‌برد. نمی‌خواهد داستان تعریف کند. در عوض رنج را روایت می‌کند. رنجی عاشقانه.گویی جول که در سکانس ابتدایی چشمانش بسته است، همه داستان را خواب می‌بیند. در خواب است که کلمنتاین را پرورش می‌دهد. خودش را بی حضور او ناقص تصویر می‌کند و باز در کابوسش فرا می‌رود.

«درخشش ابدی یک ذهن پاک» فیلمی‌است یخ زده، آتشی است زیر خاکستر، حسی است نگفته و عشقی است از درون فراموش نشده. با لبخندی همراهمان می‌کند، سربه سرمان می‌گذارد، می‌شِکَنَد و درنهایت با گوشه چشمی‌خیس به خاطرات نگاهی می‌اندازد.


‏ ۲۴- فیلم The Notebook – دفترچه خاطرات

کارگردان: نیک کاساوتیس

سال ساخت: ۲۰۰۴

بازیگران: رایان گاسلینک و ریچل مک‌آدامز

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 7.8 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۵۳ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۵۳ از ۱۰۰

 اینکه خودت باشی بهترین راه برای اینه که یه نفرو عاشق خودت کنی…

آن‌ها زیاد با هم تفاهم نداشتن، در حقیقت به ندرت سر چیزی، با هم تفاهم داشتن، و هر روز دعوا میکردن، اما با وجود اختلاف‌هاشون، در یک چیز مهم مشترک بودن، اون‌ها دیوانه‌ی هم بودن. اینبار هم مثل همیشه یک جوان فقیر و احساساتی عاشق دختری ثروتمند می‌شود و به او احساس آزادی می‌دهد. اما آن‌ها خیلی زود به خاطر تفاوت‌های اجتماعی ‌شان از هم جدا می‌شوند. «دفترچه خاطرات» فیلمی ‌اقتباسی با بازی رایان گاسلینگ و ریچل مک آدامز، درباره دو بیمار خانه سالمندان است. دوک برای زن مسنی که یکی از بیماران است دفترچه خاطرات می‌خواند. در این داستان نوآ و آلی که زوج عاشق پیشه‌ای هستند از هم جدا شده و پس از مدت زیاد دوباره به هم می‌رسند.

فیلم چارچوب زمانی دوگانه‌ای از شخصیت‌های واحد را به تصویر می‌کشد. گویا الی از زوال عقلی رنج می‌برد، ازاین‌رو نوا برای آنکه ذهن او را به حرکت وادارد از روی دفترچه، خاطرات پر سروصدا و عاشقانه میانشان را بازگو می‌کند. آن‌ها زمان نوجوانی یکدیگر را در دوران پیش از جنگ جهانی دوم در آمریکا ملاقات می‌کنند. نوا در نگاه اول عاشق الی می‌شود اما مدتی طول می‌کشد تا الی را نسبت به علاقه خود متقاعد کند. آن‌ها به سرعت به‌دلیل عدم تجانس موقعیت اجتماعی مشکل‌ساز می‌شوند زیرا دختر در ناز و نعمت است و پسر از خانواده کارگری. عدم تایید مادر الی باعث بر هم خوردن رابطه آن دو می‌شود. اما سرنوشت آن دو را پس از جنگ دو مرتبه درکنار هم قرار می‌دهد این در حالیست که الی قرار است با سربازی خوش قیافه ازدواج کند.

درست است که عشق الی و نوا مسئله‌ای معمولی است اما کاساوتیس شخصیت‌ها را به خوبی کارگردانی کرده و آن‌ها را خواستنی جلوه داده و میان گاسلینگ و مک آدامز جاذبه مشهودی به چشم می‌خورد. فیلم‌برداری خاطره انگیز است و صدای موسیقی بالا نمی‌رود. این فیلم به اندازه‌ای که احساسات را درگیر می‌کند نمی‌تواند منطق را فریب دهد. این فیلم پادزهری برای محیط خشن امروزی است اما در مورد ناتوانی آن در جنبه‌‌های مدرن داستان باید گفت که به سطح احساسات دراماتیکی که باید به آن برسد نرسیده است.


۲۵ – فیلم Pride And Prejudice – غرور و تعصب

کارگردان: جو رایت

سال ساخت: ۲۰۰۵

بازیگران: کیرا نایتلی، متیو مک‌فادین، برندا بلتین، دونالد ساترلند، تام هالند، رُزمَند پایک

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 7.8 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۸۶ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۸۲ از ۱۰۰

 گاهی آخرین فرد روی زمین که می‌خواهی با او باشی همان کسی است که نمی‌توانی بی او باشی…

خودخواهی و غرور، دو چیز متفاوتند، هر چند که معمولا مترادف گرفته می‌شوند. ممکن است کسی مغرور باشد اما خودخواه نباشد. غرور بیشتر به تصور ما از خودمان بر می‌گردد، خودخواهی به چیزی که دیگران درباره ما می‌گویند. ممکن است بدون قصد بدخواهی برای دیگران بدی کرد و می‌توان از روی سهو و خطا سبب بدبختی دیگران شد. بی فکری، عدم توجه به احساس دیگران و عدم تصمیم باعث چنین کارهایی می‌شود.

«غرور و تعصب» براساس رمانی با همین نام اثر جین آستین که از شاهکارهای ادبیات است توسط جو رایت ساخته شده است. این فیلم داستان پنج خواهر را روایت می‌کند که در انگلستان زندگی می‌کنند. با آمدن یک مرد ثروتمند جوان، «آقای بینگلی» و دوستش «آقای دارسی» به محله‌ی آن‌ها، زندگی این خواهران زیر و رو می‌شود. سال ۱۷۹۷، انگلستان. قبل از مرگ آقای بنت، همسرش کوشیده تا پنج دخترش (جین، الیزابت، مری، لیدیا و کیتی) را برای یافتن شوهری مناسب آماده کند. چون این کار را تنها راه دستیابی یک زن به رفاه و آسایش می‌داند.

یکی از خواهر‌ها به نام جین با آقای بینگلی دوست می‌شود و به نظر می‌رسد که الیزابت نیز به آقای دارسی بی‌توجه نیست. اما رفتار آقای دارسی خودپسند، الیزابت را که در سایه پدر، دختری باشهامت و خودگردان بار آمده، آزرده می‌کند. ازاین‌رو کشمکش و درگیری میان آن‌ها آغاز می‌شود. تأکید فیلم بیشتر بر احساسات عاشقانه زوجهاست تا بر درگیری آن‌ها بر سر خودخواهی یکی و پیش داوری‌های ناخواسته و ناروای دیگری که دست آخر سبب آزار و دلخوری دیگران می‌شود. در این فیلم، بازیگوشی و انضباط، جنب و جوش و خویشتن‌داری، ارزش‌های رمانتیک و فضیلت‌های کلاسیک و بسیاری ویژگی‌های دیگر در تقابل و تعادل قرار گرفته‌اند. نهایتاً غرور جای خود را به سجایای والاتر می‌دهد و تعصب و پیش‌داوری نیز در سیر داستان رنگ می‌‌بازد. در پایان باید به بازی کیرا نایتلی زیبا اشاره کنم. میمیکهای صورت «نایتلی» در این فیلم عالی هستند، حالت صورت وی بازیگوشی و شادابی یک دختر جوان را منعکس می‌کند. همچنین پشت چشمهای دلربا و چهره جذابش سرسختی و لجاجت را می‌توان مشاهده کرد.


۲۶ – فیلم Certified Copy – کپی برابر اصل

کارگردان: عباس کیارستمی

سال ساخت: ۲۰۱۰

بازیگران: ژولیت بینوش، ویلیام شیمل، ژان-کلود کریر

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 7.3 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۸۹ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۸۲ از ۱۰۰

اگه یه کم اشتباهات همدیگه رو تحمل می‌کردیم، کمتر احساس تنهایی می‌کردیم…

آیا اصل یک اثر،تنها با ارزشِ؟ یا کپی برابر اصل هم ‌می‌تواند حتی از نمونه اصلی با ارزش تر باشد؟ بالاخره هر کسی زندگی را از لنز خودش می‌بیند و نه صرفا چیزی که واقعا وجود دارد. اینکه اگه زندگی را از لنز احساس نگاه کنیم، اتفاقات زندگی چه شکلی دیده می‌شوند؟ فیلم داستان نویسنده‌ای (با بازی ویلیام شیمل) است که کتابش برنده جایزه بهترین ترجمه سال شده است، او که برای انجام مصاحبه مطبوعاتی به ایتالیا سفر کرده عنوان می‌کند که ایده اصلی کتاب را در فلورانس الهام گرفته است.

در این سفر وی با زنی آشنا می‌شود (با بازی ژولیت بینوش) که صاحب یک گالری عتیقه‌فروشی است و علاقه زیادی به کتاب این نویسنده دارد، این دو برای گذران روز با هم همراه می‌شوند و بحث‌های زیادی درباره اصل یا کپی بودن اشیای عتیقه بین آن‌ها مطرح می‌شود. داستان، از آن جایی به‌طور جدی آغاز می‌شود که زن خود را به‌جای همسر نویسنده معرفی می‌کند. فیلم به‌خوبی و در لحظات درست و به‌موقع دلایلی برای این بازی خود اعلام می‌کند، فرضیه‌هایی چون فراموشی هر یک از این دو نفر، جدال و قهرهای احتمالی. در نگاهی دیگر فیلم‌ساز علاقه زن به نویسنده را نشان می‌دهد و این فرضیه محتمل می‌شود که شاید تمام ماجرا فقط یک رابطه عشقی یک‌طرفه است. پایان ماجرا اما همان آغاز فیلم است، بحث‌های طولانی و یکنواخت درباره کپی یا اصل بودن، اینکه آیا رابطه این دونفر واقعی و اصل است یا فقط یک کپی زیبا و دقیق از زندگی است؟ این ابهام و تردید همان نگاه خاص کیارستمی ‌است.

جیمز میلر(شخصیت اصلی) به‌عنوان نویسنده در کتاب خود مسئله «اصالت» را در قبال آثار هنری بی‌اهمیت دانسته است، با این استدلال که هر بازتولید یک اثر هنری، خود، اثری است اصیل؛ نیز هر اثر هنری اصل، خود یک نسخه‌برداری است از اثری به فرم دیگر. کیارستمی ‌بحث کپی و اصل را نگاه تئوریک و غیرکاربردیِ هنری در واقعیت، به زندگی زن و مرد و درام می‌برد، تا این مسئله را به سطح و پیچش عمیق‌تر و عینی‌تری ببرد. من دربرابر من، که کپیِ تصویر دیگری‌ست. فیلم درباره اساس اصل بودن و موثق بودن در هنر و اینکه چه چیزی دقیقا نمایانگر بازتولید است (شاید همه چیز) صحبت می‌کند. همچنین فیلم به‌نوعی دگردیسی خود را هم دارد چون وقتی هجوی درباره اینکه این دو نفر ازدواج کرده‌اند حقیقی از آب درمی‌آید، حتی طبیعت رابطه آن‌ها هم بی‌شکل می‌شود.


۲۷ – فیلم Midnight In Paris – نیمه شب در پاریس

کارگردان: وودی آلن

سال ساخت: ۲۰۱۱

بازیگران: کتی بیتس،‌ آدرین برودی، کارلا برونی، اوون ویلسون، ریچل مک‌آدامز، ماریون کوتیار

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 7.7 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۳ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۸۱ از ۱۰۰

نوستالژی یعنی انکار زمان دردناک فعلی،‌نوستالژی یک جور فرارِ، فرار از دردهای امروز…

داستان این فیلم درباره مرد نویسنده‌ای به نام گیل است که رویای زندگی در قرن بیستم را در سر دارد و فکر می‌کند زندگی در آن زمان برایش لذت‌بخش‌تر است. او که در آستانه ازدواج با دختری به نام اینز است، به پاریس سفر کرده و مدام از زیبایی‌های وصف نشدنی این شهر و زندگی در آن می‌گوید؛ درحالی که نامزدش فقط به فکر خوش‌گذرانی و استفاده از مکان‌های تفریحی پاریس است. این تضاد بین خود واقعی گیل و آنچه که اکنون هست، باعث اذیت و آزارش شده و او را در موقعیتی آشفته قرار می‌دهد.

گیل در یکی از شب‌هایی که به‌تنهایی در خیابان‌های پاریس قدم می‌زد، توسط افراد ناشناسی به مکانی می‌رود که بعدا متوجه می‌شود درواقع در زمان سفر کرده و به قرن بیستم میلادی، جایی که همیشه آرزویش را داشته است، سفر کرده است. او در آن‌جا با نویسنده‌های دلخواه‌اش از جمله ارنست همینگوی و فیتز جرالد ملاقات می‌کند و آشنایی او با دختر زیبایی که او هم زندگی در زمان خودش یعنی قرن بیستم میلادی را دوست ندارد، گیل را متوجه موضوع مهمی‌می‌کند که سرآغاز تحول عظیمی‌برای زندگی‌اش می‌شود. همچون دیگر فیلم های آلن، نیمه شب در پاریس هم پر از شات‌های زیبا و چشم‌نواز از بهار شهر پاریس است که با موسیقی زیبای این فیلم همراه شده و راهی جز لذت بردن از لحظه به لحظه‌ی آن را مقابل مخاطب خود قرار نمی‌دهد. این فیلم یکی از فیلم های حال‌ خوب کن و دوست‌داشتنی است که برای فاصله گرفتن از دنیای اطرافتان می‌توانید آن را تماشا کنید.

زیبایی «نیمه شب در پاریس» وقتی دو چندان می‌شود که اشخاص داخل فیلم را بشناسید و با آثارشان زندگی کرده باشید. از بونوئل گرفته تا پیکاسو و دالی و همینگوی. علاوه‌بر این نماهای چشم نوازه داریوش خنجی فیلمبردار این فیلم در ماندگاری این اثر تاثیر بسزایی داشته است. وودی آلن در این فیلم ادای دینی به هنر مدرن اروپا کرده است. از طرفی چالش فرهنگی بین ادوار مختلف صحنه‌های سرگرم کننده‌ای به‌وجود آورده است که تنها از ذهن بارور وودی‌آلن بر‌می‌آید. فیلم چاشنی‌های نوستالژیک و اگزیستانسیالیسم دارد و براساس این ایده پرداخت شده که انسان هرگز از زمان حال راضی نیست و گذشته‌ها را رمانتیک‌تر، خالص‌تر و برای زندگی بهتر می‌داند.


۲۸ – فیلم Amour – عشق

کارگردان: میشائیل ‌هانکه

سال ساخت: ۲۰۱۲

بازیگران: ژان لویی ترنتینیان، امانوئل ریوا، ایزابل هوپر

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 7.9 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۳ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۹۴ از ۱۰۰

پایان زندگی چیز رمزآلودی ست شبیه به هنرپیشه‌گانی که مجبورند نقشی را که مدت‌ها بازی کرده‌اند و بخشی از شخصیت‌شان شده است، ترک گویند….

بی شک عشق را بسیار به ندرت می‌توان در کامل ترین شکل آن یعنی آنچه عشق مجنون وار نامیده‌اند و مرزی تقریبا همیشه دست نیافتنی است، به‌دست آورد. عشق پدیده‌ای ذاتا شکننده است زیرا همواره با خواسته‌هایی مبالغه آمیز همراه است، با برخی دیوانه‌گی‌ها. عشق در عین حال، همواره زیر تهدید بحرانی است که می‌تواند حاصل بازگشت به حسابگری‌های خودخواهانه یا صرفا بدل شدن آن به یک عادت روزمره باشد.

«عشق» اثر ‌هانکه روایتگر یک زوج سالخورده است که سابقا استاد موسیقی بوده‌اند. آن‌ها از دیدن گذشته و زندگی خود شادمان هستند. اما زمانی‌که یکی از آن‌ها دچار حمله ی قلبی می‌شود، زندگی شادشان در معرض نابودی قرار می‌گیرد. فیلمساز این واقعیت را به هر بیننده ای که تجربه‌ای از عشق دارد با بهت یأس آوری تاکید می‌کند که ماهیت تلخ هزار توی دلدادگی چون تکه نانی بیات است که آدمی ‌نه جرأت خوردن آن را دارد و نه آنقدر بی‌نیاز است که از خوردنش امتناع ورزد.

«عشق »مرگ و بیماری را با ما بیگانه نمی‌داند، مایی که تن به عشق زناشویی داده‌ایم و نه واپسین سالیان زندگانیمان مرگ را انتظار می‌کشیم. محتوا آنقدر درهم تنیده است که نمی‌توان از یکی بدون دیگری سخن گفت. عشق فیلم بزرگی‌ست که مالامال از احساس است. ‏اینکه بتوان فقط با یک پیرمرد و پیرزن عاشق و یک آپارتمان سرد, عشق را به بی رحمانه ترین شکل ممکن به تصویر کشید، کاریست که فقط از‌هانکه برمی‌آید. نوشتن از این فیلم یادداشتی مفصل می‌طلبد و این مجال برایش کوتاه است.


۲۹ – فیلم Her – او

کارگردان: اسپایک جونز

سال ساخت: ۲۰۱۳

بازیگران: واکین فینیکس، امی آدامز، رونی مارا، اولیویا وایلد، اسکارلت جوهانسون

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 8 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۵ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۹۰ از ۱۰۰

همش منتظرم که دیگه بهش اهمیت ندم….

هيچگاه به اندازه‌ى وقتى كه عاشق مى شويم آسيب پذير نخواهيم بود و هيچگاه به اندازه‌ى زمانى كه معشوقمان را از دست مى‌دهيم بى دفاع، درمانده و غمگين نخواهيم شد. بدترین جایِ قضیه آنجاست که تویِ خیابان، محلِ کار و هرجا که فکرش را بکنی هستند کسانی که شبیه تواند، مثل تو می‌خندند، مثل تو راه می‌روند و هر کاری می‌کنند تا من را دلتنگِ تو کنند. بدتر از آن ولی وقتی است که همان‌ها که مثل تو نفس می‌کشند، مثل تو می‌بوسند، آنقدر شبیهت نیستند که من را عاشقِ خودشان کنند. آنطور که عاشقِ تو شدم، عاشقِ تو بودم، عاشقِ تو ماندم.

اسپایک جونز و سوفیا کاپولا نزدیک به چهارسال بین سال‌های ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۲ با هم زندگی کردند اما از یکدیگر جدا شدند. کاپولا در سال ۲۰۰۳ فیلم «گمشده در ترجمه» را ساخت که درباره تنهایی یک زن در اجتماع ژاپن بود و اسپایک جونز نیز یک دهه بعد فیلم «او» را در سال ۲۰۱۳ کارگردانی کرد که درباره تنهایی یک مرد در اجتماع بود. شباهت‌های این دو فیلم بسیار است و به نظر می‌رسد این دو کارگردان تجربیات شخصی‌شان را از جدایی در آثارشان ترسیم کرده‌اند

«او»، فیلمی ‌درباره رابطه‌ها، درباره‌ عشق و نیاز ما به برقراری رابطه و شیوه ‌ما در برقراری این ارتباط است

«او» احساساتی که برمی‌انگیزد حقیقی است و از آن دسته آثاری است که مخاطب را به تفکر وا میدارد. اینکه سیستم‌عامل‌های هوشمند بتواند روزی جایگزین معشوقه‌های یک انسان در زنگی واقعی باشد. داستان فیلم در آینده‌ای نامعین اتفاق می‌افتد. تئودور مرد جوانی است که به‌جای تجربه یک عشق واقعی، عاشق یک سیستم‌عامل می‌شود. «او»، فیلمی‌درباره رابطه‌ها، درباره‌ عشق و نیاز ما به برقراری رابطه و شیوه ‌ما در برقراری این ارتباط است. بدیهی است که تکنولوژی به بخش مهم و جدایی‌ناپذیر زندگی مردم تبدیل شده اما احساسات ما درباره تکنولوژی و روابط انسانی متناقض اند «او» نشان می‌دهد که فضای مجازی چقدر اصالت دارد و تا چه حد می‌تواند واقعی باشد و عواطف ما را درگیر کند.

یکی از بهترین نکات فیلم صدای فوق‌العاده و با احساس اسکارلت یوهانسون است. حسی که اسکارلت فقط با صدایش در این فیلم به ما منتقل می‌کند کافی است تا ما هم عاشق شویم. «او» در وصف جامعه مدرنی‌ست که روزبه‌روز بیشتر از واقعیت‌ها دور می‌شود، همگی ما به دورانی نزدیک می‌شویم که جایگاه‌های عاطفی/انسانی را ممکن است چیزهای دیگری پر کنند و تئودور یکی از همین افراد است. «او» ترسیم‌کننده مثلثی با 3 راس خیالی و واقعی و حقیقی است و تمام مناسبات درونی و بیرونی جهان خود را درون این مثلث محاط می‌کند. به عبارت دیگر دنیای «او» هم ذهنی است و هم واقعی و هم گاها حقیقی، و فاصله‌ها در آن، میان آرمان و واقعیت و گاها حقیقت به حداقل ممکن رسیده است به‌گونه‌ای که دراین‌میان، دیگر مرز متعارفی وجود ندارد و این مهم، بی‌تردید از انتخاب هوشمندانه مقطع زمانی فیلم توسط جونز نشأت می‌گیرد. فیلم بی‌تردید میدان تقابل میان حقیقت و واقعیت و یکی از بهترین فیلم های عاشقانه تاریخ است.


۳۰- فیلم Only Lovers Left Alive – تنها عاشقان زنده می‌مانند

کارگردان: جیم جار موش

سال ساخت: ۲۰۱۳

بازیگران: تام هیدلستون، تیلدا سوئینتن، میا واشیکوفسکا، جان هرت، جفری رایت

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 7.3 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۸۵ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۷۹ از ۱۰۰

 سال‌ها است که مرده است، انسانیت، سال‌ها است که مرده است، عاشقی…

داستان «تنها عاشقان زنده می‌مانند» درباره آدام موزیسین گوشه‌گیرِ خون‌آشامی‌ است که قرن‌ها در دیترویت زندگی کرده و بر زندگی تعداد غیر قابل شماری موزیسین و دانشمند اثر گذاشته است. او اعتقاد دارد در دنیای مدرن انسانیت مرده است و در فیلم بارها به انسان با عنوان زامبی ارجاع می‌دهد. سکانسِ آغازین از نمایشِ و تعریفِ زندگی دو شخصیتِ اصلی فیلم. که از حرکتِ دایره‌وار در کهکشان شروع می‌شود و به آرامی‌در نمایِ بعدی با تکنیک برش شکلی به یک حلقه گرامافون می‌رسیم.

این حرکتِ چرخشی، که در ادامه هر دو شخصیتِ زن و مرد را نیز با نمای کرین به ما نشان می‌دهد، در تلاش برای القایِ حسِ آن‌هاست. برش از حرکتِ چرخشی در کهکشان به صفحه دایره‌ای شکلِ گرامافون و القایِ حسِ تکرار و تسلسل در زندگیِ بشر. حسی از خلصه، گیجی، و در عینِ حال، چرخشی که گویی دارد آن دو را در هم ترکیب و یکی می‌کن.، زن و مردی که انگار مکملِ یکدیگر هستند و حضورِ یکی تکمیل کننده حرکت و حضورِ دیگری است. و چون نمایِ آغازین از آسمان آغاز شد، می‌توان گفت این دو آدم و حوا هستند، که بر زمین هبوط کرده‌اند و حالا در این دنیا، گیج و سرگردان هستند و از آنجاییکه هر دو در اتاق‌هایی تنها نشان داده می‌شوند، انگار که بیگانگانی هستند که در تنهایی خود فرو رفتنه‌اند.

خون آشامان در «تنها عشاق زنده می‌مانند» نشانی از دراکولا ندارند بلکه تنها نمادی از جاودانگی یا شاید کهنگی‌اند. خون آشامان در این فیلم علاقمند به فرهنگ و هنر و از انسان‌ها گریزانند، نه به‌دلیل ترس، که به‌دلیل سقوط اخلاقی و سلیقه هنری انسان‌ها؛ سقوطی که حاصل ویرانگری، غارتگری و مصرف‌گرایی انسان معاصر، و به قول آدم و حوا زامبی‌ها، است. آدم و حوا، تنها عشاقی که زنده مانده‌اند، قرن‌هاست که عاشق یکدیگرند، گر چه دور از هم زندگی می‌کنند. جارموش در این فیلم به زیبایی‌شناسی پست‌مدرنیستی فیلم های گذشته‌اش وفادار مانده‌است. او از خون‌آشامها و زامبی‌ها استفاده می‌کند، اما به قواعد ژانر فیلم های خون‌آشام-زامبی پایبند نیست و اینگونه از آن‌ها آشنایی‌زدایی می‌کند. ارجاعات هجوآمیز فراوان به شخصیت‌ها و آثار مدیوم‌های هنری دیگر از دیگر عناصر زیبایی‌شناسی پست‌مدرن این فیلم است.


31 – فیلم The Fault in Our Stars – بخت پریشان ما

کارگردان: جاش بون

سال ساخت: ۲۰۱۴

بازیگران: شیلین وودلی، انسل الگورت

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 7.7 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۸۱ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۶۹ از ۱۰۰

 آدم توی این دنیا واسه شکسته شدن دلش حق انتخابی نداره، ولی میتونه انتخاب کنه که کی دلش رو بشکنه…

فیلم تقصیر ستاره بخت ماست درباره‌ی دختر نوجوانی‌ به نام‌هازل (شیلی وودلی) است. او شانزده سال دارد و سه سال است که از سرطان رنج می‌برد، اما توانسته با استفاده از دارویی جدید به ثبات برسد.‌هازل به توصیه والدینش به جمع گروهی می‌پیوندد که در آن کودکان سرطانی شرکت دارند. در آن‌جا با آگوستوس (انسل الگورت) آشنا می‌شود.این دو اوقات زیادی را با هم می‌گذرانند و روابط‌شان به مرور نزدیک‌تر می‌شود. اما ‌هازل سعی می‌کند آگوستوس را تا آن‌جا که می‌تواند از واقعه مرگ زودهنگام خود مصون نگه دارد. او خودش را همچون نارنجک می‌بیند که بالاخره منفجر خواهد شد و هرکسی که در نزدیکی اوست را زخمی‌خواهد کرد، ازاین‌رو تصمیم می‌گیرد دیگر با آگوستوس ارتباطی نداشته باشد.

شیلی وودلی و انسل الگورت در این فیلم موفق به خلق دو کاراکتر کاملاً انسانی و ملموس شده‌اند. کاراکتر‌هایی خود ویرانگر، ناکامل و عاشق در عین حال جذاب و دوست داشتنی. رابطه بین این دو کاراکتر نیز اگرچه در عالم واقعیت بی نهایت ما به ازای بیرونی دارد اما در‌هالیوود ندرتاً موفق به خلق و انعکاس این نوع رابطه‌های نوجوانانه روی پرده سینما می‌شود. فیلم تا اواخر داستان خوب پیش می‌رود ولی در انتها بدجوری می‌خواهد اشک مخاطبان را دربیاورد. فیلمساز آگاهانه تا اواخر فیلم نمی‌گذارد فیلم‌اش به ورطه ملودرام‌های اشک‌آلود بیافتد، ولی در انتهای فیلم سنگ تمام می‌گذارد و حسابی اشک تماشاگران را در می‌آورد. فیلم نمی‌خواهد هیچ چشمی بی‌اشک سالن سینما را ترک کند.


۳۲- فیلم The Lobster – خرچنگ

کارگردان: یورگوس لانتیموس

سال ساخت: ۲۰۱۵

بازیگران: کالین فارل، ریچل وایس

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 7.2 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۸۷ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۸۲ از ۱۰۰

وانمود کردن به دوست داشتن کسی که دوستش نداری از وانمود کردن به دوست نداشتن کسی که دوستش داری سختره…

«خرچنگ» یک کمدی سیاه و خشک و بی‌روح و عجیب و تماشایی است که داستانش در واقعیت جایگزین دیگری اتفاق می‌افتد. در دنیای دستوپیایی فیلم، بزرگسال‌ها فقط ۴۵ روز وقت دارند تا فرد مناسبی را برای رابطه‌ی عاشقانه و ازدواج پیدا کنند. اگر آن‌ها به ضرب‌الاجلی که برایشان تعیین شده برسند و کماکان مجرد باشند، به حیوانی که از قبل تعیین کرده‌اند تبدیل شده و در طبیعت رها می‌شوند. پیام روشن است مجردها ننگ جامعه و مجرم محسوب می‌شوند. به‌طوری که پلیس در مکان‌های عمومی‌از آن‌ها درخواست مدرک ازدواج هم می‌کند. با این خلاصه‌ی داستانی، «خرچنگ» به کندو کاو تامل‌برانگیزی در باب جنبه‌ی ترسناک «عشق» تبدیل می‌شود.

لانتیموس سینما و امضای خود را دارد؛ صاحب‌سبکی نامتعارف و بی‌قاعده، سورئال‌بلد، منتقد ذات آدمی ‌و غرایز و مقوله‌های انسانی-فلسفی، دارای دیدی نمادگرا و طنزآمیز و متضاد. در «The Lobster” تمسخرِ زوج‌بودن و تنهایی انسان و اسارت جسم دربرابر ذهن را نشان داد. فضای «خرچنگ» سرد، مالیخولیایی، آزار دهنده و دردناک با رگه‌هایی از یک طنز تلخ و گزنده و ارجاعات مدام به زمانه و ارزش‌های مسلط جامعه مدرن از داشتن یک کار پردرآمد تا ایماژ خانواده خوشبخت هست. اما مسئله اصلی فیلم ارتباط است، شاید هم عدم ارتباط، انسان‌هایی چنان سرخورده از دیگران که ترجیح می‌دهند اسب یا دلفین بشوند ولی با انسانِ دیگر زندگی نکنند. «خرچنگ» شاید غیرعاشقانه‌ترین فیلم عاشقانه‌ای است که دیده‌ام و در همه‌جای آن ردی از سستی و ظلم عشق به چشم می‌خورد.


۳۳- فیلم La La Land – لا لا لند

کارگردان: دیمن شزل

سال ساخت: ۲۰۱۶

بازیگران: اما استون، رایان گاسلینگ، جی‌کی‌سیمونز، جان لجند

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 8 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۱ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۹۴ از ۱۰۰

 زندگی یه رویاست؛

اما بعضی وقتها این رویا، یه چاله بی انتهاست…

ما ده‌ها فیلم را دیده‌ایم که سعی دارند جذابیت‌ هالیوود را تصویر بکشند اما موفق نشده‌اند. درحالی که این فیلم موفق شده‌است و ادای احترامی ‌به فیلم های موزیکال قدیمی‌تر کرده‌است بدون اینکه مستقیما از آن‌ها تقلید کند. به‌راحتی دنیا می‌تواند شما را ناامید کند، آسان است که فکر کنیم رویاها تحقق نمی‌یابند و عشق فقط در فیلم‌ها وجود دارد. اما لالالند به ما یادآوری می‌کند که فیلم‌ها هنوز هم می‌توانند متفاوت باشد. روز آن‌ها خورشیدی نیست، همان‌طور که شخصیت‌ها مشغول آواز و حرکت هستند رویای کارشان به واقعیت می‌پیوندد اما از رویای عاشقانه‌ی خود هر روز دورتر می‌شوند. داستان در زمان حال و در شهر لس آنجلس می‌گذرد.

لالا لند یا عالم هپروت، یک فیلم موزیکال دیدنی‌ست که شاید گاهی از ریتم بیفتد و کمی‌حوصله‌تان را سر ببرد؛ ولی در پنج دقیقه آخر جبران مافات می‌کند و آن‌وقت است که متوجه می‌شوید این فیلم، ارزش وقت گذاشتن و دیدن را داشته‌است. لالا لند مخاطبینش را همراه ‌با پرسوناژهایش در عالم هپروت و واقعیت می‌برد تا بدانیم رویا داشتن و جدا شدن از جهان هستی و سپس دنبال کردن آرزوها در جهان حقیقی،‌ لازم و ملزوم‌اند؛ فقط کافی‌ست همراه خوبی داشته باشید و از زمان و فرصت‌ها،‌ بهترین بهره را ببرید.

فیلم در اوج زیبایی و لذت، غم‌انگیز و دردناک است. کمتر کسی می‌تواند دربرابر لوکیشن‌های اغراق‌آمیز، رقص و موسیقی و پایکوبیِ آدم‌های جلوی دوربین مقاومت کند. مخصوصا آن نگاه آخر؛ تقابلِ واقعیت و رویا. اینکه برای به‌دست آوردن، باید تاوان داد. درواقع این یک داستان درباره‌ی علاقه‌ی شدید به هنر است و اینکه چقدر آسان می‌شود از مسیر رسیدن به رویاهایت خارج شوی. گاهی اوقات شخص دیگری انتخاب می‌شود و تو به عقب هل داده می‌شوی، تا دوباره آرزوهایت را دنبال کنی. طبیعی است که گاهی اوقات به دنیا اجازه بدهی تو را پایین بکشد؛ به‌ویژه در این سال‌ها. طبیعی است، فکر کردن راجع به اینکه رویاها برآورده نمی‌شوند و عشق تنها در فیلم‌ها وجود دارد.


۳۴- فیلم On Body And Soul – در جسم و جان

کارگردان: ایلدیکو انیدی

سال ساخت: ۲۰۱۷

بازیگران: الکساندرا بوربئی، گزا مورژانی

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 7.6 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۰ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۷۷ از ۱۰۰

 عشق وصل است یا مسیر؟

به راستی آیا جز این است که عشق فقط در مسیر انتظار وصل جریان دارد و خیال انگیز است و به هنگام وصل دیگر به واقعیت می‌رسد و خبری از رویای مشترک دیگر نیست؟ داستان فیلم جدید خانم ایلدیکو انیدی پاسخی شاعرانه در بستری متفاوت به این سؤال است. فیلم در یک کشتارگاه اتفاق می‌افتد، جایی باورنکردنی برای یک ملودرام عشقی. در این کشتارگاه زنی کار می‌کند که مسئول کنترل کیفیت گوشت است. بهره‌گیری از اعداد و رعایت کامل مقررات جهان او را می‌سازند.

منزوی بودن، حافظه قوی، برخوردی جدی و خشک و سرد و عدم ارتباط با دیگران به‌نوعی اوتیسم در روابط از خصوصیات شخصیت زن است. در خشن‌ترین محیط کار، داستانی عاشقانه در حال تکوین است که پذیرش آن تنها در افسانه‌ها امکان‌پذیر است. آندره، سرپرست کشتارگاه و ماریا هر شب رویایی یکسان را تجربه می‌کنند. این راز پس از سرقت دارو از آزمایشگاه کشتارگاه برملا می‌شود. یک روانکاو به توصیه پلیس مسئولیت می‌یابد ضمن گفت‌وگو با کارکنان کشتارگاه بررسی کند که چه کسی احتمالاْ به‌دلیل مشکلات یا اختلالات جنسی می‌تواند دزد این داروها باشد. وقتی روانکاو از رویا‌های کارکنان می‌پرسد به یکسانی رویاهای شبانه ماریا و سرپرست کشتارگاه پی می‌برد. اما در این فیلم لایه‌های عشق و بیان آن بسیار پیچیده و تو در تو هستند. پس از آنکه این دو رویا‌های شبانه خود را با یکدیگر مقایسه می‌کنند، تردیدی نمی‌ماند که رویاهای این دو حتی در جزئیات یکسان هستند. آندره در شکل گوزن نر و ماریا در هیئت گوزن ماده در اصل یک زوج در جهان رویاها هستند.

 کارگردان به شکلی زیبا و شاعرانه نزدیکی این گوزن‌ها به یکدیگر را به روی پرده می‌آورد. طنز دلچسبی نیز در دیالوگ‌ها نهفته است که فیلم را تا پایان همراهی می‌کند. رویا نقطه اتصال این فرد با جهانی دیگر است. تجربه‌ای استثنایی که بر واقعیت تاثیر می‌گذارد و آن را تابع خود می‌کند. فیلم از پرسپکتیو یا نگاه آندره و ماریا این رابطه عاشقانه را در رویا و واقعیت به نمایش می‌گذارد. فراز و نشیب‌های این فیلم همگی قابل تامل و بحث‌برانگیز هستند. فیلمی که روزها و شاید ماه‌ها ذهن تماشاگر را به خود مشغول کند و بدین ترتیب به یکی از بهترین فیلم های عاشقانه تاریخ تبدیل شود.


۳۵ – فیلم Phantom Thread – رشته خیال

کارگردان: پل توماس اندرسون

سال ساخت: ۲۰۱۷

بازیگران: دانیل دی-لوئیس، لسلی منویل

میانگین امتیازات در آی‌ام‌دی‌بی: 7.5 از ۱۰ | میانگین امتیازات در راتن تومیتوز: ۹۱ از ۱۰۰ میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۹۰ از ۱۰۰

عاشق همانقدر که به وصال محتاج است همانقدر به آزار!

در سالی که گذشت او تمام لحظه‌هایش را انتظار کشید، انتظار کشید تا شاید لحظه ای زندگی کند،‌ انتظار کشید تا به مرگ برسد، صبر می‌کرد که او خوابش ببرد تا در تمام خیال بافی‌هایش خود را برنجاند و او را! تهش شب شد و تب کرد تا او بیدار شد. مثل همه زمان‌های انتظار که به باران فکر می‌کرد، موقع باران که می‌شد، به اندازه تمام قطره‌هایی که نمی‌توانست در دستش بگیرد.

خیال‌هایش را با نخ می‌بافت، رشته خیال را بر اندام او تن کرد، قلاب احساس را بر کمر او انداخت و کلافه وار کلاف را از هم گستت، خود را می‌بافت بر اندام‌اش تا بچسبد به گردنش، تا همان حوالی جان دهد، فکر می‌کرد تنهایی تلخ ترین بلا بود، اما چیزهای بدتری هم هست، روزهای خسته‌ای که در خلوت، بیمار و پیر می‌شد، خستگی که بر قلب او مانده بود او را به کام مرگ در نیستی می‌کشاند، به یک جایی رسیده بود که خود را رها کند خلاص کند و با تیغ رگ احساسش را بزند و تمام رشته‌های خیال و نخ‌های بافته شده را از هم پاره کند، اما او اینکار را نکرد، او به‌جای اینکه خودکشی کند راه بهتری پیدا کرد، او فقط قید احساسش را زد.

رینولدز وودکاک (دانیل دی لوئیس)، که یک طراح مد باوقار و آرام شخصیت اصلی فیلم رشته خیال است. وودکاک مردی است که به هر چیزی که می‌خواسته دست یافته است. در خانه‌ای پنج طبقه در لندن زندگی می‌کند که دیوارهای کرم رنگی دارد. این خانه محل کار او هم هست. او هر روز صبح زود از خواب بیدار می‌شود، چای و شیرینی‌های خود را آماده می‌کند و مشغول کار می‌شود. او یک رویاپرداز است و هم چون یک هنرمند کار می‌کند. خیال بافی می‌کند، وسواس دارد و کمال گراست. رشته خیال در ۱۹۵۵ رخ می‌دهد. ولی رینولدز حتی در این مقطع زمانی هم شیک و مد روز است و همچون افراد طبقه بالای جامعه رفتار می‌کند.

او یک لذت گرای مجرد است. این فیلم همانند آثار قبلی اندرسون مبهوت کننده. بزرگ و عظیم است. پر از ارجاع به سینمای کلاسیک بی آنکه تقلیدی در کار باشد. یک سازه بزرگ و ظریف و مستقل که هرگوشه‌اش تداعی کننده یک عمارت زیبای دیگر است. سینمای نرم و مخملین استادان قدیمی‌، در تقاطع با جهان بینی نکته سنج و سرد اندرسون. کلاسیک اما از مغز استخوان امروزی. کاری که تاد هینز در کارول می‌خواست انجام دهد را تامس اندرسون در رشته خیال به نقطه انتهایی خود می‌رساند و بی باکانه از سرمشق‌های کلاسیک خود فراتر می‌رود و ناگهان آن سرمشق‌ها را به دنیای سادومازوخیستی مشابه سینمای‌هانکه پیوند می‌زند.


مجله خبری ای بی سی مگ

ای بی سی مگ یک وب سایت خبری و علمی در حوزه فیلم و سینما، تکنولوژی و لوازم خانگی با جدیدترین اخبارهای این حوزه می باشد. خوشحالیم بتوانیم مطالب مفیدی را برای شما ارائه دهیم.
دکمه بازگشت به بالا