هرآنچه که باید در مورد آزمون رایتینگ جن

13 آگوست برابر با 22 مرداد، روز جهانی چپ دست ها است. هدف از نام گذاری این روز آگاهی رسانی درباره ی مشکلاتی است که چپ دست ها در دنیایی که برای راست دست ها طراحی شده با آن ها مواجه می شوند. اگر چپ دست هستید، حتما می دانید که چه حسی دارد وقتی در مدرسه و کنکور از شما می پرسیدند که چپ دست هستید یا نه و در آخر همان صندلی راست دست ها را در اختیارتان قرار می دادند!

چپ دست بودن با وجود اینکه انجام بعضی کارها را برایتان دشوار می کند، اما به شما حس خاص بودن می دهد. جالب است بدانید که دانشمندان باور دارند چپ دست ها ویژگی های منحصربه فردی دارند؛ برای مثال این افراد به دلیل اینکه باید خودشان را با محیط اطراف و وسایلی که برای راست دست ها ساخته شده تطابق دهند، مستقل تر هستند. مقاله ی امروز را به مناسبت روز جهانی چپ دست ها به این افراد اختصاص داده ایم و قصد داریم چند راز جالب را در اختیارتان قرار دهیم. تا پایان مقاله همراه ما باشید  .

1. تقریبا 12 درصد از جمعیت را تشکیل می دهند

به طور میانگین 12 درصد از جمعیت جهان چپ دست و 87 درصد راست دست هستند و 1 درصد با هر دو دست می نویسند. هرچند درصد افراد چپ دست رو به افزایش است. شاید باورتان نشود، اما هنوز هم افرادی پیدا می شوند که فرزندان چپ دست خود را مجبور به یادگیری نوشتن با دست راست می کنند! خوب است تعداد گیتاریست های چپ دست را هم بدانید! بر اساس آخرین آمار ها در سال 2015، فقط 0٫5 درصد از افرادی که گیتار می نوازند، چپ دست هستند.

2. احتمالا بیشتر دچار آلرژی ها می شوند

محققان در یک مطالعه به این نتیجه رسیدند که افراد چپ دست 11 برابر بیشتر از راست دست ها در معرض ابتلا به حساسیت ها قرار می گیرند. این مطالعه همچنین نشان داد که چپ دست ها 2 برابر بیشتر گرفتار اختلالات خودایمنی مانند آرتریت روماتوئید می شوند.

3. بیشتر مستعد ابتلا به میگرن هستند

در یک مطالعه ی علمی نشان داده شد افرادی که چپ دست بودند، در مقایسه با راست دست ها دو برابر بیشتر در معرض میگرن قرار گرفتند.

4. احتمالا بیشتر از بی خوابی رنج می برند

مشخص شده است که چپ دست بودن ممکن است روی کیفیت خواب افراد اثر بگذارد.

در یک مطالعه در سال 2011 نشان داده شد که 94 درصد از چپ دست ها اختلال حرکت دوره  ای اندام را تجربه کردند. این در حالی است که این میزان در افراد راست دست فقط 69 درصد بود. در این اختلال انگشتان دست یا پا به طور غیرارادی هنگام خواب حرکت می کنند.

  • بهترین و بدترین خوراکی ها برای داشتن خواب با کیفیت

5. چپ دست ها از سمت راست مغزشان بیشترین استفاده را می کنند

سمت راست مغز سمت چپ را کنترل و سمت چپ مغز سمت راست را مدیریت می کند. باور بر این است که سمت راست مغز سمت چپ را هماهنگ کرده و کارهای هنری و خلاقانه را کنترل می کند. چپ دست ها بیشتر از نیمکره ی راست مغز خود استفاده می کنند.

6. چپ دست ها باهوش تر هستند یا راست دست ها؟

نظرات در این زمینه متناقض هستند. با این حال یک مطالعه در سال 2007 به این نتیجه رسید که افراد چپ دست IQ بالاتری دارند. هرچند یک مطالعه ی دیگر در سال 2010 نتایج برعکسی را در این زمینه نشان داد. یک بررسی دانشگاهی در یونان مطالعات مختلف را بررسی کرد تا به یک نتیجه ی خوب در این زمینه برسد

نتایج این مطالعه نشان داد که راست دست ها به طور میانگین کمی (و نه به طرز قابل توجهی) باهوش تر از چپ دست ها هستند . IQ راست دست ها به طور متوسط 101٫5 است. یک مطالعه در سال 2018 به این نتیجه رسید که تفاوت بین هوش افراد چپ دست و راست دست ناچیز است.

  • 13 ویژگی عجیب افراد بسیار باهوش

7. چهار تا پنج ماه زودتر از راست دست ها به بلوغ می رسند

با وجود اینکه هیچ مدرک علمی یا مطالعه ای در این زمینه وجود ندارد، اما بسیاری از چپ دست ها این موضوع را تأیید کرده اند.

8. احتمالا بیشتر از مشکلات تکلم رنج می برند

یک مطالعه در سال 2009 به بررسی مشکلات تکلم در کودکان پرداخت. محققان در این مطالعه به این نتیجه رسیدند کودکانی که برای استفاده از بعضی کارها تمایل به استفاده از دست خاصی داشتند (به طور مثال دست چپ برای برداشتن وسایل از روی زمین)، بیشتر از دیگران در معرض مشکلات تلکم و تحصیلی قرار داشتند.

این مشکلات تا بزرگسالی ادامه پیدا کرد. یک مطالعه ی قدیمی 734 کودک چپ دست را بررسی کرد . نتایج این مطالعه نشان داد که رابطه ی قابل توجهی بین خوانش پریشی (عارضه ای که خواندن و تلفظ کلمات را دشوار می کند) و چپ دست بودن وجود دارد.

9. مردان درصد بیشتری از چپ دست ها را تشکیل می دهند

بر اساس نتایج یک بررسی در سال 2008 روی 144 مطالعه که در مجموع روی تقریبا 2 میلیون شرکت کننده انجام شد، تعداد مردان چپ دست 23 درصد بیشتر از زنان بود.

10. در انجام چند کار هم زمان بهتر هستند

داده های جمع آوری شده در سال 2008 نشان داد زمانی که از افراد خواسته شد دو کار را هم زمان انجام دهند، چپ دست ها عملکرد بهتری داشتند. علت این موضوع این است که راست دست ها برای حل مسأله آن را تجزیه کرده و به طور جداگانه هر کدام را بررسی می کنند. این در حالی است که چپ دست ها به مسأله به عنوان یک کل نگاه می کنند.

11. به طور میانگین 9 سال کمتر از راست دست ها زندگی می کنند

این موضوع جدیدا از لحاظ علمی رد شده است، اما هنوز هم خیلی از افراد به این حقیقت باور دارند. یک مطالعه ی قدیمی هزار مرده را در کالیفرنیا بررسی کرد. محققان به این نتیجه رسیدند میانگین سن فوت راست دست ها 75 سال و چپ دست ها 66 سال بود. البته همان طور که گفتیم، در اوایل دهه ی 1900 میلادی بسیاری از والدین فرزندان چپ دست خود را مجبور می کردند با دست راست بنویسند. این افراد هنگام مرگ به عنوان چپ دست شناخته نمی شدند.

بنابراین یافته های این مطالعه ی قدیمی بی اعتبار هستند. البته بعضی از شواهد نشان می دهند احتمال اینکه چپ دست ها دچار تصادف های جزئی شوند، بیشتر از راست دست ها است.

12. بعد از ابتلا به سکته سریع تر بهبود پیدا می کنند

در بیشتر افراد، سمت چپ مغز عملکرد زبان را کنترل می کند؛ به همین دلیل است که سکته یا آسیب های مغزی که در سمت چپ مغز رخ می دهند، اثرات منفی روی تکلم می گذارند. زمانی که صحبت از کنترل تکلم می شود، 95 درصد از راست دست ها نیم کره ی راستشان غالب است، در حالی که این میزان در چپ دست ها 70 درصد است.

این یعنی چپ دست ها بعد از ابتلا به سکته، بهبود سریع تر مشکلات تکلم را تجربه می کنند. این ویژگی یکی از ویژگی های مثبت چپ دست ها است.

13. در بعضی از ورزش ها مهارت چشمگیری دارند

چپ دست ها به طور ویژه در بیسبال، شنا، بوکس و شمشیر بازی مهارت دارند. جالب است بدانید که تقریبا 40 درصد از بهترین بازیکنان تنیس، چپ دست هستند. شرط می بندیم که نمی دانستید که تنیس باز معروف و حرفه ای به نام رافائل نادال راست دست است، اما یاد گرفت چگونه با دست چپ بازی کند تا از این مزیت بهره مند شود.

14. خلاق تر هستند

دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که چپ دست ها خلاقیت بیشتری نسبت به راست دست ها دارند. یک مطالعه در سال 2007 نشان داد که طراحان و موسیقی دانان مشهور بیشتر چپ دست هستند. یک مطالعه ی دیگر به این نتیجه رسید که درصد زیادی از معمارها چپ دست  هستند.

15. انجام بعضی از کارهای روزانه برایشان دشوار است

به عنوان یک چپ دست همیشه بریدن کاغذ و پارچه برای بنده (نویسنده) سخت بوده است! اگر چپ دست باشید، حتما این موضوع را خوب درک می کنید . چپ دست ها اغلب با چالش های روزانه ی مختلفی  مواجه می شوند، چون تقریبا همه ی وسایل از جمله قیچی، ماوس کامپیوتر، صندلی دسته دار و… برای راست دست ها درست شده اند. البته امروزه وسایل مخصوص چپ دست ها طراحی شده اند ، اما یا گران قیمت هستند یا پیدا کردن آن ها در فروشگاه ها دشوار است.

16. در ریاضی عالی هستند

به نظر می رسد حساب کردن در مقایسه با نوشتن برای چپ دست ها آسان تر است. مطالعات به این نتیجه رسیده اند که افراد چپ دست معمولا در حل مشکلات ریاضی بهتر هستند. یک مطالعه که به تازگی انجام شده به این نتیجه رسید که عملکرد چپ دست ها در آزمون های سخت ریاضی، 5 تا 10 درصد بهتر از راست دست ها است. باور بر این است که چپ دست ها در حل مسأله عالی هستند، چون این افراد معمولا از نیم کره ی راست مغز خود بیشتر استفاده می کنند.

17. استفاده از بعضی وسایل ورزشی براشان دشوار است

اگرچه چپ دست ها ورزشکاران خوبی هستند، اما یک مشکل دارند و آن اینکه پیدا کردن وسایل ورزشی مانند دستکش بیسبال و چوب هاکی که مخصوص چپ دست ها باشد، برایشان سخت است.

18. چپ دست ها برای خودشان شهر دارند

به احتمال زیاد این موضوع را نمی دانستید. در غرب ایالت ویرجینیا شهری به نام «left-hand» وجود دارد. البته این شهر نام خود را از افراد چپ دست نگرفته است، اما با این حال خوب است بدانید که چنین شهری وجود دارد.

افراد مشهور و نوابغی که چپ دست بوده اند

شاید برایتان جالب باشد که بدانید بسیاری از افراد مشهور و نوابغ چپ دست بوده اند و هستند . در ادامه تعدادی از افراد معروف چپ دست را معرفی کرده ایم.

  • آلبرت انیشتین
  • هلن کلر
  • باراک اوباما
  • اپرا وینفری
  • بیل گیتس
  • ماری کوری
  • ولفگانگ آمادئوس موتسارت
  • لیدی گاگا
  • لئوناردو داوینچی
  • لودویگ فان بتهوون
  • سیلوستر استالونه
  • هنری فورد
  • مارک زاکربرگ
  • چارلی چاپلین
  • آنجلینا جولی
  • استیو جابز
  • نیکول کیدمن

کلام آخر

مقاله ی امروز ای بی سی مگ را به چپ دست ها اختصاص دادیم و 18 راز جالب درباره ی این افراد را در اختیارتان قرار دادیم. گفته  می شود چپ دست ها خلاق تر از راست ها هستند و عملکرد بهتری در حل مسائل ریاضی دارند. البته چپ دست ها مشکلات خاص خودشان را دارند؛ برای مثال استفاده از بعضی وسایل مثل قیچی یا ماوس کامپیوتر برایشان دشوار است و البته در نوشتن هم با سختی هایی مواجه می شوند.

منبع: lefty fretz, cheapism, cheapism

در این قسمت از سری مقالات معرفی شخصیت های کتاب های کمیک، به سراغ قهرمان عنکبوتی تیم انتقام جویان شرکت مارول کامیکس یعنی پیتر پارکر ملقب به اسپایدرمن می رویم.

این مقاله اولین بار در آنلاین ماه 1397 منتشر شده و در تاریخ 28 تیر با اعمال تغییراتی به روزرسانی شده است.

پیش از اینکه به سراغ مقاله معرفی شخصیت های دنیای کمیک این هفته برویم، نقل قولی از شخصیت مرد عنکبوتی را باهم بخوانیم:

امیدوارم که این مدت من را نگاه کرده باشی، عمو بن. چون که من همه آن ها را به خاطر تو انجام دادم. همه را ایمن نگه داشتم. نگذاشتم که از چیزی بترسند. کاری کردم که جالب و سرگرم کننده به نظر برسد. اصلا مهم نیست که اکثر آن ها حتی یک کار کوچک هم برای پیتر پارکر انجام نداده اند. این نباید دلیل این باشد که تو کاری را انجام بدهی. تو این کار را انجام می دهی، زیرا انجام آن کار درست است. زیرا اگر تو هم بودی همین کار را انجام می دادی. تو برای من خیلی بیشتر از یک پدر بودی، بن پارکر. تو بیشتر از یک الگو و نقش بودی… تو قهرمان من بودی. حالا نوبت من است. زیرا از همین حالا به بعد، من قرار است قهرمان تو باشم. حالا می بینی! من می خواهم تمام سعی و تلاش خودم را بکنم! به ما یک عالمه خوش می گذرد! من هیچوقت جا نمی زنم… قرار است شگفت انگیز باشد!

پیتر پارکر، زمانی که در سن نوجوانی بود، توسط یک عنکبوت رادیواکتیوی نیش زده شد. همین موضوع باعث شد که او قدرت هایی شبیه به قدرت های عنکبوت به دست بیاورد. بعد از مرگ عمو بن (اتفاقی که او می توانست از رخ دادنش جلوگیری کند)، پیتر متوجه شد که «با قدرت های بزرگ، مسئولیت های بزرگی هم می آیند». بعد از رخ دادن این اتفاق، پیتر به خودش قول داد تا همیشه از بی گناهان دربرابر خطر محافظت کند. بعد از آن، پیتر پارکر تبدیل به مرد عنکبوتی شگفت انگیز شد!

مرد عنکبوتی یک ابرقهرمان ساختگی به حساب می آید که توسط نویسنده و ویراستاری به نام استن لی و نویسنده و هنرمندی به نام استیو دیتکو خلق شده است. او اولین بار قسمت 15 سری آنتولوژی کتاب کمیک Amazing Fantasy که در ماه اوت سال 1962 منتشر شده بود و بخشی از دوران نقره ای کتاب های کمیک به حساب می آمد، حضور یافت. او در کتاب های کمیک آمریکایی که توسط شرکت مارول کامیکس منتشر می شود، حضور می یابد. این شخصیت بسیار محبوب، علاوه بر اینکه در کتاب های کمیک بسیار زیادی حضور یافت، در انواع مختلف رسانه مانند فیلم های سینمایی، برنامه های تلویزیونی و بازی های ویدئویی اقتباسی که در دنیای مارول ساخته می شود، حضور داشته است.

مرد عنکبوتی در حال پرواز بر سطح شهر نیویورک در کمیک

در داستان ها، اسپایدرمن نام مستعار پیتر پارکر است؛ پسر یتیمی که بعد از مرگ پدر و مادرش یعنی ریچارد و مری پارکر در یک سانحه هوایی کشته شدند، توسط عمو بن و همچنین زن عمو می در شهر نیویورک بزرگ شد. استن لی و استیو دیتکو این شخصیت را به گونه ای خلق کردند که باید با مسائل دوران نوجوانی و همچنین مشکلات مالی دست وپنجه نرم کند. در داستان این شخصیت، کاراکترهای مختلف زیادی مانند «جی. جوناه جیمزسون»، «فلش تامپسون» و «هری آزبورن» وجود دارند. پیتر پارکر همچنین در طی زندگی اش، به «گوئن استیسی» و «مری جین واتسون» علاقه مند شده بود. «دکتر اختاپوس»، «گرین گابلین» و «ونوم» از بزرگ ترین دشمنان اسپایدرمن به حساب می آیند. همان طور که در ابتدای متن هم به آن اشاره شد، بعد از اینکه پیتر توسط یک عنکبوت خاص نیش زده شد، توانایی هایی شبیه به عنکبوت به دست آورد؛ توانایی هایی مانند چسبیدن به سطوح، پرتاب تارهای عنکبوت از دستگاه های متصل شده به مچ دستش و همچنین شناسایی خطر با استفاده از «حواس عنکبوتی اش».

زمانی که اسپایدرمن اولین بار در اوایل دهه 1960 در کتاب های کمیک حضور یافت، خوانندگان نوجوان کتاب های ابرقهرمانی معمولا او را در دسته بندی همکاران و دوستان یکی از شخصیت های مثبت دیگر قرار می دادند. سری کتاب کمیک Spider-Man توانست موفقیت زیادی را به دست بیاورد؛ مجموعه ای که شامل حضور پیتر پارتر، یک دانش آموز دبیرستانی از کویینز بود. این شخصیت در این مجموعه، او با عقده ها و وسواس های درونی، نادیده گرفته شدن، بی کفایتی و همچنین تنهایی دست وپنجه نرم می کرد. این ویژگی ها، درست همان چیزهایی بود که در آن زمان، نوجوانان بسیار زیادی می توانستند با آن دست وپنجه نرم کنند. با اینکه شخصیت اسپایدرمن تمام ویژگی هایی را که یک همراه و یار باید داشته باشد، داشت، اما برخلاف قهرمانان نوجوان دیگر مانند باکی و رابین، هیچ مربی ای مانند کاپیتان آمریکا و بتمن را درکنار خود نداشت تا نکات لازم و ضروری را به او آموزش دهد. بنابراین، او مجبور شد تا خودش به مرور زمان متوجه شود که «با قدرت های بزرگ، مسئولیت های بزرگی هم می آیند».

شرکت مارول تا به امروز، سری کتاب های کمیک مختلفی را تولید کرده که شخصیت اسپایدرمن در مرکز آن قرار دارد اما به عنوان اولین و طولانی ترین سری کتاب کمیک این شخصیت می توان به مجموعه ی The Amazing Spider-Man اشاره کرد. در طی سال های اخیر، شخصیت پیتر پارکر از یک نوجوان و دانش آموز دبیرستانی خجالتی و وسواسی از شهر نیویورک، به یک دانش آموز کالج مشکل دار اما دوست داشتنی تبدیل شد. در دهه 2010، او به تیم انتقام جویان، تیم ابرقهرمانی فوق العاده محبوب دنیای مارول پیوست. در حدود سال 2012 تا 2014 بود که دشمن اسپایدرمن یعنی دکتر اختاپوس هم در طی خط داستانی آن زمان معرفی شد.

اسپایدرمن یکی از محبوب ترین و همچنین از لحاظ تجاری یکی از موفق ترین شخصیت های ابرقهرمانی به حساب می آید. درست همانند دیگر شخصیت های مهم و تأثیرگذار دنیای مارول، اسپایدرمن هم علاوه بر کتاب های کمیک بسیار زیاد، در انواع مختلف رسانه ها مانند تعداد زیادی از انیمیشن ها، لایو اکشن های سریالی، مجموعه کمیک های روزنامه ای و چندین سری فیلم حضور داشت. اسپایدرمن در طی این سال ها، به عنوان یک ابرقهرمان و شخصیت کمیکی به شدت خوب عمل کرده است. او اغلب اوقات لقب یکی از بهترین و موفق ترین شخصیت های کتاب های کمیک تاریخ را به دست می آورد؛ جایگاهی که در مقایسه با ابرقهرمان های محبوب دنیای شرکت دی سی کامیکس، با بتمن، سوپرمن و واندر وومن برابری می کند.

در خط داستانی حال حاضر، رویداد اسپایدر-ورس به پایان رسیده و اسپایدرمن به خانه اش بازگشته تا دوباره همانند قبل روند اصلی زندگی اش را در پیش بگیرد. در ابتدا، پیتر قصد داشت تا یک زندان مخصوص و ویژه ایجاد کند تا مجرمان ابرانسان را به آن جا بیاندازد. بااین حال این نقشه و برنامه ها، زمانی که مجرمی به نام «گوست» به شرکت Parker Industries حمله کرد، نابود و خراب شد. اسپایدرمن درنهایت توانست گوست را متوقف کند اما شرکتِ او دیگر تقریبا با خاک یکسان شد.

پیتر بنجامین پارکر ثمره ی ازدواج دو مامور سازمان سیا به نام های ریچارد و مری پارکر بود. زمانی که پیتر بسیار کوچک و کم سن و سال بود، پدر و مادرش کشته شدند. بعد از مرگ ریچارد و مری، پیتر توسط عمو بن و همچنین زن عمو می در یک خانه ی متواضعانه که در فارست هیلز شهر نیویورک قرار داشت، بزرگ شد. همان طور که در خط داستانی قسمت 15 سری کتاب کمیک Amazing Fantasy (انتشار در ماه اوت سال 1962) نشان داده شده بود، زمانی که پیتر هنوز در دبیرستان به سر می برد، به یک نمایشگاه علمی که در رابطه با رادیولوژی بود، رفت.

همانجا، او توسط یک عنکبوت رادیو اکتیوی (به اشتباه به عنوان یک حشره در پنل طبقه بندی شده بود) نیش زده شد؛ نیشی که توانایی، چابکی و انعطاف پذیری یک عنکبوت را به او اعطا کرد. بعد از این نیش زدگی، پیتر یک «حس عنکبوتی» هم به دست آورد که درباره ی خطرهای نزدیک به او اخطار می داد. علاوه بر توانایی های ورزشی بالاتر، پیتر دیگر می توانست به سقف ها و همچنین سطوح مختلف بچسبد. از آنجایی که او علاقه و البته هوش زیادی در زمینه ی مسائل علمی داشت، یک گجت برای خود درست کرد تا به وسیله ی این دستگاه کوچک مچی ساخته شده بتواند تارهای عنکبوتی چسبناک را پرتاب کند.

پیتر برای اینکه بتواند از این توانایی های جدید خود استفاده کند و کمی هم پول به دست بیاورد، در یک مسابقه ی کشتی علیه فردی به نام «کراشر هوگان» شرکت کرد. او به راحتی توانست در این مسابقه و مبارزه برنده شود. بعد از این مسابقه، او توجه رسانه های زیادی را به خود جلب کرد. بعد از آن و در پشت صحنه، پیتر دزدی را دید که کنار او می گذرد اما هیچ اقدامی علیه او انجام نداد زیرا اعتقاد داشت که این دزد، مشکل او نیست. مدتی بعد در همان شب، زمانی که پیتر به خانه بازگشت، توسط اطلاعات یک افسر پلیس متوجه شد که عمو بن توسط فردی که مخفیانه به خانه ی آن ها وارد شده بود و قصد دزدی داشت، به قتل رسیده است. این پلیس به این موضوع هم اشاره کرد که آن ها ردِ قاتل را تا یک انبار زده اند. پیتر که به شدت از این موضوع عصبانی بود، لباس کشتی خود را بر تن کرد و تصمیم گرفت که در رابطه با این قاتل، خودش دست به کار شود. بعد از اینکه پیتر به این انبار رسید، خیلی راحت توانست قاتل عمو بن را شکست دهد. پیتر متوجه شد که قاتل عمو بن، درست همان دزدی است که در میدان مسابقه از کنارش رد شده بود اما او متوقفش نکرد.

القاب و اسامی مستعار: پیتر پارکر، کاپیتان یونیورس، داسک هورنت، پاروجی، ریکِشی، Bombastic Bag-Man، پویزن، پستیلنز، اسپایدی، وال کراولر، وب اسلینگر، وب هد، اسپایدرمن همسایه دوست داشتنی شما، اوندروس، بن رایلی، اسکارلت اسپایدر، آیرون اسپایدر و غیره.

اعضای خانواده: ریچارد پارکر (پدر، مرحوم)، مری پارکر (مادر، مرحوم)، تریسا پارکر (خواهر)، بنجامین پارکر (عمو، مرحوم)، مری پارکر جیمزسون (زن عمو)، می پارکر (دختر، مرحوم) و غیره.

تیم ها: دوستان شگفت انگیز، انتقام جویان، انتقام جویان بروکلین، قهرمانان کیهانی، دیلی باگل، دیلی گلوب، دیفندرز، پنج شگفت انگیز، چهار شگفت انگیز، فرانت لاین، آزمایشگاه های هورایزن، اسب سواران آخرالزمان، زامبی های مارول، انتقام جویان جدید، چهار شگفت انگیز جدید و غیره.

متحدان: اسپینر، ایب جنکینز، اکسس، ایس اسپنسر، ادم وارلاک، مامور اسمیت، آماندا رایلی، امبر گرنت، اندرو دیویس، انجل، انا پارکر، اطلس، زن عمو می، باراک اوباما، بتمن، بتس، بتوینگ، بیست، بن رایلی، بیاندر، بیشاپ، بلک بولت، بلک کت، بلک فاکس، بلک پنتر، بلک ویدو، بلک یارد و غیره.

دشمنان: مرد جاذب، افتر شاک، اگاموتو، اپوکالیپس، اپوکس، اپریل فول، ارکید، ارسنال، اسایلم، بارون موردو، بسیلیسک، باتروک، بیتل و غیره.

در سال 1962، بعد از موفقیت سری کتاب کمیک Fantastic Four، ویراستار و همچنین سرپرست نویسندگان شرکت مارول کامیکس یعنی استن لی، به دنبال یک ایده ی جدید برای خلق یک ابرقهرمان جدید بود. او تصمیم گرفت تا مرد عنکبوتی را به عنوان شخصیتی که خوانندگان نوجوان بتوانند او را بشناسند و درک کنند، خلق کند. در آن زمان، موج تقاضای نوجوانان برای کتاب های کمیک به شدت افزایش یافته بود و استن لی قصد داشت تا شخصیتی برای این قشر از جامعه خلق کند. استن لی در زندگی نامه ی شخصی خود و همچنین مصاحبه های مختلف اعلام کرد که ظاهرا با مشاهده ی یک عنکبوت که در حال بالا رفتن از یک دیوار بود، طرح اولیه ی کاراکتر جدید خود را به دست آورد و همان عنکبوت را منبع الهام خود قرار داد. او آنقدر این داستان را برای دیگران تعریف کرده بود که بعد از یک برهه زمانی خاص، دیگر نمی دانست واقعا این اتفاق رخ داده یا ساخته ذهن خودش است. از آنجایی که در آن برهه زمانی، نام تمام شخصیت های ابرقهرمانی نوجوان با «پسر» به پایان می رسید، لی عنوان کرد که او نام «مرد عنکبوتی» را انتخاب کرده زیرا او قصد داشت تا این کاراکتر، به مرور زمان و با پیشروی داستان های کتاب های کمیک، بزرگ شود. او همچنین اعتقاد داشت که اگر اسم این کاراکتر را «اسپایدر بوی» می گذاشت، احساسی به خواننده می داد که انگار از درجه اهمیت پایین تری نسبت به سایر ابرقهرمانان برخوردار است.

لی مجبور بود تا ناشر آن زمان یعنی مارتین گودمن را متقاعد کند تا اسپایدرمن در آخرین قسمت از سری کتاب کمیک Amazing Adult Fantasy که انتشار آن متوقف شده بود، معرفی شود. نام این مجموعه که در قسمت آخر به Amazing Fantasy تغییر یافت، در ماه اوت سال 1962 منتشر شد. بعد از اینکه استن لی توانست تایید مارتین گودمن را برای استفاده از مرد عنکبوتی به دست آورد، به سراغ طراح افسانه ای شرکت مارول یعنی جک کربی رفت و از او خواست تا طراحی اولیه ی این شخصیت را انجام دهد. بااین حال، استن لی از تلاش های و طراحی اولیه ی جک کربی اصلا راضی نبود زیرا شخصیت طراحی شده به شدت قهرمانانه بود اما لی قصد داشت اسپایدرمن یک پسر نوجوان با همان خلق و خوی نوجوانانه باشد. لی در رابطه با این طراحی عنوان کرد: «من روشی که برای طراحی این شخصیت در پیش گرفته بود، متنفر بودم! نه برای اینکه او کارش را بد انجام داده باشد. موضوع این بود که این شخصیت، آن چیزی نبود که من می خواستم؛ خیلی قهرمانانه به تصویر کشیده شده بود». به همین دلیل استن لی به سراغ استیو دیتکو رفت و درنهایت تلاش ها و طراحی های او، توانست رضایت خالق اسپایدرمن را جلب کند. استیو دیتکو در یکی از صحبت های خود، درباره ی این جریان توضیح داد و گفت:

یکی از اولین چیزهایی که من به سراغ آن ها رفتم و کارم را با آن ها آغاز کردم، طراحی یک لباس برای این شخصیت بود. یک بخش حیاتی و بصری برای این شخصیت. من باید به این نتیجه می رسیدم که او چه شکل و ظاهری دارد… پیش از اینکه بخواهم هر کار مهمی انجام دهم یا شکست بخورم. به طور مثال، این شخصیت توانایی چسبیدن به سطوح را دارد بنابراین نباید کفش یا چکمه های سفت و محکم داشته باشد، او یک پرتاب کننده ی مچی دارد و غیره. من مطمئن نبودم که استن لی درنهایت از ایده ی پوشاندن صورت این شخصیت خوشش بیاید اما طبق نظر خودم پیش رفتم و آن را انجام دادم زیرا این کار، صورت کاراکتر را که مشخص بود یک پسر نوجوان است، می پوشاند. همچنین این کار مرموزی خاصی به شخصیت اضافه می کرد.

اگرچه طراحی تمام تصاویر داخلی برعهده ی خودِ دیتکو بود، اما لی تصویری را که او برای جلد طراحی کرده بود نپسندید و این کار را برعهده ی کربی گذاشت. استن لی در سال 2010 علت این کار خود را توضیح داد و گفت: «فکر کنم که من طراحی جلد این کتاب را برعهده ی جک کربی گذاشتم زیرا من همچنین اطمینان و اعتماد زیادی به طراحی جلد های کربی داشتم». کربی مدتی بعد، نسخه ای از داستان را که لی ساخته بود، انکار کرد. او ادعا داشت که لی نقش کوچکی در خلق این شخصیت داشته است. براساس گفته های کربی، ایده ی شخصیت اسپایدرمن اولین بار توسط خودش و همچنین جو سایمون مطرح شده بود. مثل اینکه آن ها در دهه 1950 شخصیتی به نام «سیلور اسپایدر» را برای سری کتاب کمیک Black Magic شرکت Crestwood Publications، خلق کرده بودند؛ شخصیتی که بعد از خلق، مورد استفاده قرار نگرفت. سایمون در زندگی نامه ی شخصی خود در دهه 1990 این حکایت کربی را مورد بحث قرار داده بود. سایمون اعلام کرد که خودش اسم مرد عنکبوتی (بعدها به سیلور اسپایدر تغییر یافت) را خلق کرده بود و بعد از آن هم جک کربی کارهای داستان این شخصیت و قدرت های او را تعیین کرد. استیو دیتکو هم عنوان کرده بود که لی نام «هاوک من» از شرکت دی سی کامیکس را دوست داشت و اسپایدرمن از همان علاقه سرچشمه می گیرد.

سایمون همچنین اعلام کرده بود که کربی نسخه اصلی اسپایدرمن را به استن لی نشان داده بود. او از این ایده خوشش آمد و از کربی خواست تا صفحات نمونه ای را برای او طراحی کند اما درنهایت از طرح های او خوشش نیامد. از طرف دیگر، نویسنده ای به نام مارک اونیر عنوان کرده که دلیل های لی برای قبول نکردن طراحی های کربی مبنی بر زیاد قهرمانانه بودن، بعید به نظر می رسد زیرا او همچنان وظیفه ی طراحی جلد قسمت 15 سری کتاب کمیک Amazing Fantasy و همچنین اولین قسمت سری کتاب کمیک The Amazing Spider-Man را برعهده داشت. مارک اونیر درنهایت توضیح داد که احتمالا تنها دلیل اصلی و قابل قبول این تغییرات ناگهانی، گودمن یا یکی از دستیاران او بوده است؛ شاید آن ها اینگونه تصمیم گرفتند که اسپایدرمن، به آن شکلی که توسط کربی طراحی شده، شباهت بسیار زیادی به شخصیت «فلای» از شرکت آرچی کامیکس دارد (سایمون بعد از اینکه از شخصیت سیلور اسپایدر خود استفاده نکرد، آن را منبع الهامی برای خلق شخصیت فلای قرار داد).

درنهایت، بعد از تمامی این کشمکش ها، طراحی صفحات داخلی این مجموعه به دست استیو دیتکو افتاد. در همان زمان، دیتکو اعلام کرد که «من هنوز نمی دانم ایده ی اولیه ی اسپایدرمن متعلق به چه کسی بوده است». کربی در سال 1971 در طی مصاحبه ای عنوان کرد که دیتکو عامل اصلی موفقیت اسپایدرمن بوده و هر محبوبیت و موفقیتی که این شخصیت دارد، به خاطر کاری است که دیتکو انجام داده بود. لی، درحالی که معتقد بود ایده ی اولیه متعلق به خودش است، نقش مهم و تأثیرگذار دیتکو را تایید کرد و گفت «اگر استیو بخواهد به عنوان یکی از خالقان این شخصیت شناخته شود، به نظر من لیاقتش را دارد». او همچنین در ادامه عنوان کرد که طراحی لباس دیتکو، عامل اصلی موفقیت اسپایدرمن بوده است؛ از آنجایی که این لباس به طور کامل بدن اسپایدرمن را می پوشاند، افراد زیادی از هر قشری می توانستند خودشان را درون آن لباس تصور کنند. همین موضوع باعث می شد تا آن ها بتوانند بهتر با این شخصیت ارتباط برقرار کنند. این شخصیت در 12786 کتاب کمیک حضور داشت و تنها در قسمت 15 سری کتاب کمیک Amazing Fantasy به نام  Spider-Man! / The Bell Ringer / The Man in the Mummy Case / There are Martians Among Us جان خود را از دست داده است.

پیتر پارکر در ابتدا تصمیم گرفت که از قدرت هایش در جهت به دست آوردن پول استفاده کند. اما بعد از اینکه عمو بن به قتل رسید، تصمیمش تغییر کرد. او دیگر تصمیم گرفت که از قدرت هایش در جهت انجام کارهای خود و کمک رسانی استفاده کند. به طرق مختلف، این موضوع باعث می شد که مرد عنکبوتی، شباهت بسیار کمتری نسبت به آن «پسر پیش آهنگی» که مردم تصور می کردند، داشته باشد؛ این واقعیت که او در ابتدا از قدرت های خود برای سرگرمی استفاده می کرد، چیزی است که مردم می توانستند با آن ارتباط برقرار کنند. در ابتدا، پیتر پارکر یک پسر خجالتی و ترسو به حساب می آمد اما هویت دیگر او یعنی اسپایدرمن، معنی آزادی و قهرمانی را زنده می کرد. همین موضوع باعث می شد که پیتر پارکر از این هویت خود استفاده کند و میزان اعتماد به نفسش را بالا ببرد. بااین حال، طولی نکشید که او متوجه شد، اگرچه این کار اعتماد به نفسش را بالا می برد و همچنین مفهوم آزادی را زنده می کرد، اما کم کم او را تبدیل به یک فرد باهوش اما نسبتا خشن کرده بود.

به همین دلیل او تصمیم گرفت که یک سری خطوط اخلاقی را برای خود در نظر بگیرد. همین موضوع باعث شده بود که او، فعالیت های خود را برای طرح ثبت نام قانونی متوقف کند. اگرچه دوستان و همچنین مربی خود در سمت حمایت از این طرح بودند، اما پیتر تصمیم گرفت که سمت مقابل را انتخاب کند. لازم به ذکر است که پیتر پارکر و اسپایدرمن، تا حد زیادی مهربان و دلسوز هستند. به طوری که گفته شده، اگر او مهربان ترین فرد در دنیای مارول به حساب نیاید، قطعا یکی از مهربان ترین شخصیت های این دنیای ساختگی است. شاید بتوان گفت بزرگ ترین چیزی که اسپایدرمن برای آن معروف شده، حس شوخ طبعی ای است که او دارد. این خلق و خوی، چیزی است که او به شدت به کار می برد؛ برخی اوقات باعث می شود تا دشمنانش بیش ازپیش عصبانی شوند و برخی اوقات هم اجازه می دادند تا او مبارزه را پیروز شود. علاوه بر این، ترکیب تعهدات اخلاقی، مهربانی و دلسوزی و همچنین حس شوخ طبعی ای که پیتر پارکر دارد، باعث شده که او به یکی از قابل اعتمادترین افراد خوبی که می توان با آن ها دوست شد، تبدیل شود.

 

30 سال بعد از اینکه سری کتاب کمیک Amazing Fantasy در قسمت 15 به پایان رسید، در سال 1995 دوباره از سر گرفته شد و نویسندگی داستان های آن توسط کرت بوسیک بود (قسمت 16 تا 18 این مجموعه در ماه دسامبر سال 1995 تا مارس 1996 منتشر شد). پیتر بعد از اینکه به سراغ دزدی که عمو بن را کشته بود، رفت و او را دستگیر کرد، از اسپایدرمن بودن دست کشید و به طور کل این هویت را کنار گذاشت. زیرا مدام رفتار بد و بی مسئولیتی اش را که درنهایت منجر به کشته شدن عمویش شده بود، به یاد می آورد. بعد از آن جریان، پیتر دیگر نمی خواست هیچ ارتباطی با زندگی اسپایدرمنی داشته باشد. عمو بن تنها فردی بود که پیش از مرگش خرج زندگی را در می آورد و بعد از مرگ او، پیتر و زن عمو می تا مدت ها با مشکلات مالی دست وپنجه نرم می کردند تا بتوانند شرایط خود را بهبود ببخشند. در آن برهه زمانی، یک فروشنده در تلاش بود تا می را به خرید مبلمانی که ظاهرا عمو بن پیش از مرگش برای خرید آن بیعانه گذاشته بود، راضی کند. با اینکه در آن زمان به نظر می رسید که حرف های این فروشنده کاملا واقعی است، اما پیتر زمانی که با لباس مخصوص خود در حال چرخ زدن در شرح بود تا ذهنش را از هر چیزی خالی کند، متوجه شد که «آقای ویل» قصد دارد دقیقا همین ترفند را روی یک بیوه ی پیر هم پیاده کند. اسپایدرمن، اقای ویل را تا یک انبار دنبال کرد. در آن جا او متوجه شد که یک باند کامل و سازمان یافته از جنایتکارانی زیر نظر فردی به نام «اندر تیکر» فعالیت می کنند، حضور دارند. اسپایدرمن آن ها را به چالش کشید و بعد از یک مبارزه، آن ها را به پلیس تحویل داد.

می توان گفت که این اولین باری بود که اسپایدرمن توسط یک اسلحه تهدید شده بود. در طی این مبارزه، به طور قابل توجهی، او برای اولین بار به حس عنکبوتی خودش پی برد؛ حسی که پیش از آن اصلا از وجودش خبر نداشت. دستگیر کردن این مجرمان باعث شد که پیتر به این باور برسد که اینگونه می تواند مرگ غم انگیز عمو بن را جبران کند. به همین دلیل او تصمیم گرفت که از قدرت هایش در جهت کمک کردن به دیگران استفاده کند.

بعد از این تصمیم، اسپایدرمن دیگر تبدیل به یک نیروی قوی برای اتفاقات خوب شده بود. او در ابتدا کارهایی از قبیل متوقف کردن خلافکاران خرده پا تا نجات کارگردان در محل های ساخت و ساز را انجام می داد. این کارهای قهرمانانه ی شاید کوچک، باعث شد که او بتواند توجه مثبت رسانه ها را به خود جلب کند بااین حال، او هنوز هم نمی خواست که به صورت حرفه ای کاری را انجام دهد و شهرت زیادی را کسب کند. حتی بعد از اینکه فردی با نام «مکسی شیفمن» به او گفت که آن ها می توانند پول زیادی از این راه کسب کنند، او قبول نکرد و گفت که مسئولیت برای او از درجه ی بالاتری نسبت به پول قرار دارد. کارهای قهرمانانه ی او همچنین باعث شد که یک طرفدار واقعی به نام فلش تامپسون را به دست بیاورد. طولی نکشید که اسپایدرمن با یک نوجوان دیگر که قدرت های ابرانسانی در وجودش داشت، برخورد کرد. او و «جوئی پولاسکی» خیلی زود تبدیل به دوستان یکدیگر شدند. بااین حال، بعد از مدتی مشخص شد که جوئی برای «کینگ پین» کار می کند به همین دلیل دوستی آن ها ناگهان قطع شد. همین موضوع باعث شد که جوئی خیلی زود شکست بخورد و درنهایت دستگیر شود. با اینکه جوئی پولاسکی به عنوان یک دوست ناباب به تصویر کشیده شده بود، اما در آن برهه زمانی اولین موجود ابرانسانی به حساب می آمد که اسپایدرمن با او برخورد کرده بود.

بعد از شکست دادن جوئی، شهرت و محبوبیت اسپایدرمن بیش ازپیش زیاد شد. یک روز، پیتر بعد از اینکه متوجه شد که زن عمویش همچنان با مشکلات مالی دست وپنجه نرم می کند، بالاخره تصمیم گرفت زمان آن رسید که او هم پولی برای این خانه دربیاورد و به زن عموی خود کمک کند. به همین دلیل او با مکسی شیفمن تماس گرفت و آن ها با هم یک قرار مصاحبه تلویزیونی را با یکدیگر تنظیم کردند. درست در همان زمان که میزبان برنامه در حال معرفی کردن مهمانانش بود، اسپایدرمن توسط یک شخصیت شرور ابرانسان به نام «سوپر چارجر» مورد حمله قرار گرفت؛ او عنوان کرد که تمام افراد بینندگان را می کشد تا اثبات کند که موجودات ابرقدرت و ابرانسان چقدر قدرتمند و خطرناک هستند. اسپایدرمن پیش از این با هیچ شخصیت شرور ابرانسانی روبه رو نشده بود و تصور می کرد که ابرقهرمانان واقعی باید با چنین افرادی مقابله کنند. او در تلاش بود تا با اعضای تیم چهار شگفت انگیز تماس بگیرد اما بعد از اینکه سوپر چارجز به یکی از افراد حاضر در سالن حمله کرد، اسپایدرمن بالاخره وارد جریان شد و اولین ابرشرور زندگی خود را متوقف کرد. «زیرا این کاری است که ابرقهرمانان انجام می دهند».

  • تبدیل شدن به یک قهرمان:

اولین ابرشروری که پیتر با او برخورد کرد، با یک جاسوس کمونیستی به نام «کمیلین» در ارتباط بود. این شرور می توانست خود را به شکل هر فردی در بیاورد. او تلاش کرد تا خود را به شکل اسپایدرمن در بیاورد و چندین مورد از اسناد و اطلاعات مهم را بدزدد اما توسط همین قهرمان تازه کار شکست خورد و پیتر توانست هر لکه ای را از نام خود پاک کند. پیتر برای اینکه بتواند در به دست آوردن پول به زن عمویش کمک کند، به دیلی باگل رفت تا به عنوان یک عکاس در آن جا استخدام شود. پیتر تصاویرش را به جی. جوناه جیمزسون فروخت؛ هرچند که این تصاویر معمولا در مورد خودش بودند. مدت زیادی طول نکشید که اسپایدرمن با دومین ابرشرور زندگی خود یعنی «ولچر» روبه رو شد و با او به مبارزه پرداخت. از آنجایی که اسپایدرمن تجربه ی کافی در اینگونه مبارزه ها نداشت، شکست خورد اما زمانی که این شرور به کرده ی خودش مغرور شد و دیگر فکر می کرد که پیروز میدان شده، اسپایدرمن از یکی از گجت های خود استفاده کرد و ولچر را شکست داد. بعد از این جریان و بعد از گذشت نه چندان طولانی ای، اسپایدرمن بالاخره برای اولین بار با یکی از خطرناک ترین شخصیت های شرور تاریخ روبه رو شد.

این مرد دیوانه و بازودار با نام دکتر اختاپوس شناخته می شد. دکتر اختاپوس که تا حد زیادی از اسپایدرمن قوی تر بود، توانست قهرمان داستان ما را در اولین مبارزه شان شکست دهد. همین موضوع و شکست باعث شد که پیتر برای اولین بار به خودش شک کند. زمانی که پیتر صحبت های زیبای «هیومن تورچ» را شنید، تشویق شد و بیش ازپیش شجاعت پیدا کرد و تصمیم گرفت که دست از کارش نکشد و این مسیر قهرمانانه را ادامه دهد. اسپایدرمن در مبارزه ی بعدی خود با این شرور، با وارد کردن یک مشت محکم به فکِ او و همچنین بیهوش کردنش، توانست او را شکست دهد. زیرا قدرت های او از بازوهای مکانیکی اش نشأت می گرفت. در پی این پیروزی، از آنجایی که اسپایدرمن تا حد زیادی به خود امیدوار شده بود، به مبارزه با شخصیت هایی مانند «سند من» تغییر شکل دهنده، «لیزارد» مرگبار (درواقع همان کورت کانر، مربی و دوست پیتر محسوب می شد)، «اینفورسرز»، «الکترو»، «میستریو»، «کریون شکارچی»، دکتر دووم و مهم تر از همه گرین گابلین رفت.

بعد از اینکه دکتر اختاپوس در دو نبرد دیگر توسط اسپایدرمن شکست خورد، بیش ازپیش مصمم شد تا این دشمن خود را شکست دهد. به همین علت او تیم «سینیستر سیکس» را تشکیل داد. گروهی که درکنار خودش، پنج شخصیت شرور دیگر هم حضور داشتند؛ افرادی که هدف مشترکی با یکدیگر داشتند و می خواستند هرچه زودتر این قهرمان جوان را از میان بردارند. اتو اکتاویوس هر کدام از این شخصیت های شرور را به سراغ اسپایدرمن فرستاد تا هر عضو بتواند پیروز و لذت مرگ این ابرقهرمان عنکبوتی را به دست بیاورد. در همین حین، خودش به طور مخفیانه از طراحی این نقشه این قصد را داشت تا مطمئن شود که تمام این اعضا از اسپایدرمن شکست می خورند. بعد از اینکه هر کدام از اعضای تیم سینیستر سیکس به سراغ اسپایدرمن رفتند، با او به مبارزه پرداختن و درنهایت او را خسته کردند، اکتاویوس با دزدیدن زن عمو می و همچنین «بتی برند»، پیتر را فریب داد تا او را به میدان مبارزه بیاورد.

با اینکه مرد عنکبوتی پیش از این مبارزه نبردهای زیادی داشت و تا حد زیادی خسته بود، اما باز هم توانست از این میدان پیروز بیرون بیاید و دو اسیر اکتاویوس را نجات دهد. اسپایدرمن در فارغ التحصیلی دبیرستانش، مجبور شد با فرد دیگری به نام «مولتن من» مبارزه کند؛ فردی که بعدا مشخص شد، برادر ناتنی «لیز آلن» بوده است. اسپایدرمن در اوایل دوران فعالیت حرفه ای خودش، غالبا با قهرمانان دیگری مانند دردویل، تیم مردان ایکس، تیم چهار شگفت انگیز و خودِ هیومن تورچ متحد می شد. بعد از گذشت مدتی، زمانی که برادر بتی به قتل رسید، رابطه ی بین پیتر و بتی هم به هم خورد. او اصلا نمی توانست تصور کند که یکی دیگر از افراد دوست داشتنی زندگی اش را از دست بدهد. بتی مدام از این می ترسید که پیتر، زمانی که در حال عکس گرفتن از اسپایدرمن است، جانِ خود را از دست بدهد. بعد از مدتی، بتی با «ند لیدز» ارتباط برقرار کرد.

  • سال های کالج:

پیتر پارکر بعد از اینکه از دبیرستان فارغ التحصیل شد، در دانشگاه ESU ثبت نام کرد؛ جایی که فلش تامپسون، او را به هری آزبورن و گوئن استیسی معرفی کرد. در طی این برهه زمانی، زن عمو می از یک حمله ی قلبی جدی رنج می برد. پیتر که خیلی تحت فشار بود، مدام با دوستانش بحث می کرد و آن ها این موضوع را یک توهین می دیدند. زمانی که پیتر بیش ازپیش با هم سن و سالان خود ارتباط برقرار کرد و در مسائل مربوط به آن ها داخل شد، ارتباطی که بین آن ها وجود داشت نسبت به قبل خیلی بهتر شد. طولی نکشید که پیتر و هری تبدیل به بهترین دوست و هم اتاقی یکدیگر شدند.

پیتر همچنین در آن برهه زمانی با گوئن استیسی وارد رابطه شده بود. او همچنین با یکی از فامیل های نزدیک «آنا واتسون» یعنی مری جین هم ملاقات کرد. اگرچه پیتر تا حد زیادی به مری جین جذب شده بود، اما تصمیم گرفت که ارتباط خود را با گوئن به پایان نرساند زیرا مری جین تا حدودی ایده آل های پیتر را نداشت. با اینکه پیتر واقعا گوئن را دوست داشت اما رابطه ی آن ها به این خاطر که پیتر مدام به سراغ مبارزه با جرم و جنایت می رفت، کمی با مشکل روبه رو شده بود. رابطه ی بین پیتر و گوئن توسط پدر گوئن یعنی کاپیتان پلیس «جورج استیسی» نجات داده شد. جورج استیسی یکی از متحدان مرد عنکبوتی به حساب می آید و پیتر از نظر او تایید شده بود. بعد از گذشت مدتی، پدر گوئن در طی مبارزه ای که بین اسپایدرمن و دکتر اختاپوس رخ داده بود، به قتل رسید. او درحالی که برای نجات یک کودک در تلاش بود، زیر آوار ماند. زمانی که جورج آخرین لحظات عمرش را سپری می کرد، اسپایدرمن را با نام «پیتر» خواند. او با این کار نشان داد که در تمام این مدت، درباره ی دو هویتی بودنِ او و همچنین هویت واقعی اش خبر داشته است. جورج از پیتر خواست که از گوئن مراقبت کند. مرگ جورج، باعث شد که مشکلات زیادی در رابطه ی بین گوئن و پیتر به وجود بیاید زیرا او مدام اسپایدرمن را مقصر مرگ پدرش می دانست و همیشه او را سرزنش می کرد. درنهایت گوئن برای مدت زمانی پیتر را ترک کرد تا با عمویش در شهر لندن زندگی کند.

  • دشمن اصلی: گرین گابلین:

گرین گابلین، بعد از اینکه چندین بار به دست اسپایدرمن در مبارزه های مختلف شکست خورده بود، به خودش قول داد که یک برای همیشه، این دشمن خود را شکست دهد و بعد او را نابود کند. از یک گاز مخصوص استفاده کرد تا حس عنکبوتی پیتر را متوقف کند. پیتر تصمیم گرفت که پیتر را تعقیب کند. بعد از انجام این کار، او به هویت واقعی این قهرمان جوان پی برد.

حال گرین گابلین دیگر می دانست که پیتر درواقع همان مرد عنکبوتی است، او را گروگان گرفت. با اینکه گرین گابلین یک فرصت بسیار خوب برای کشتن پیتر به دست آورده بود، اما در عوض تصمیم گرفت که هویت واقعی اش را آشکار کند. او همان نورمن آزبورن بود؛ یک تاجر بی رحم که پدر هری آزبورن هم به حساب می آمد. نورمن تصمیم گرفت که اسپایدرمن را آزاد کند و او را میدان مبارزه شکست دهد. او قصد داشت تا با انجام این کار، برتری خود را نسبت به او نشان دهد. این قهرمان عنکبوتی باز هم موفق شد که او را شکست دهد. پیتر بعد از شکست گرین گابلین، او را به درون یک سری مواد شیمیایی انداخت. همین موضوع باعث شد که نورمن فراموشی بگیرد و هیچ خاطره ای از هویت دوم خودش و پیتر نداشته باشد.

اسپایدرمن همچنین با «راینو»، «شاکر» و «اسکورپین» مبارزه کرده است. در یک نقطه زمانی، پیتر احساس کرد که دیگر نمی تواند این بار سنگین اسپایدرمن بودن را به دوش بکشید. او مدام به این موضوع فکر می کرد که خود را از عرصه ی ابرقهرمانی و فعالیت های سنگین آن بازنشسته کند. زمانی که کینگ پین جنایتکار تصمیم گرفت که اقدامات خود در جهت به دست گرفتن کنترل شهر را آغاز کند، پیتر می دانست که این همچنان وظیفه ی او است تا از افراد بیگناه دفاع کند به همین دلیل او به سراغ کینگ پین رفت، او را شکست داد و باری دیگر به عرصه ی مبارزه با جرم و جنایت بازگشت.

  • مرگ گوئن استیسی و اتفاقات بعد از آن:

در پایان دوران نقره ای کتاب های کمیک، خاطرات نورمن آزبورن به مرور زمان در حال پدیدار شدن و بازگشتن بودند. زمانی که خاطرات نورمن به طور کامل بازگشتند، او تصمیم گرفت تا در قالب هویت گرین گابلین، تا جایی که می تواند و از دست برمی آید، به پیتر آسیب بزند. به همین دلیل، او به سراغ گوئن استیسی رفت و او را گروگان گرفت. گرین گابلین، گوئن را به عنوان گروگان خود به پل بروکلین برد. زمانی که اسپایدرمن از این موضوع با خبر شد، به سراغ گوئن رفت تا او را نجات دهد. با اینکه پیتر در آن زمان بیمار بود، اما باز هم توانست گابلین را شکست دهد. گوئن از اینکه شکست خورده بود، عصبانی شد به همین دلیل گوئن را از پل پایین انداخت. اگرچه در حین افتادن، اسپایدرمن پای او را با تار عنکبوت چسبناک خود گرفت، اما همین افتادن و فشاری که به بدن گوئن وارد شده بود، باعث شد به گردن او آسیب زیادی وارد شود و جانِ خود را از دست بدهد. زمانی که اسپایدرمن بدن بی جان و مرده ی گوئن را در آغوش گرفته بود، به خود قول داد که گابلین را به قتل برساند. اسپایدرمن ردِ گرین گابلین را زد و متوجه شد که او در یکی از انبارهایش حضور دارد. زمانی که اسپایدرمن به گرین گابلین رسید، به طرز وحشیانه ای او را مورد ضرب و شتم قرار داد اما درنهایت توانست خودش را کنترل کند و او را به کشتن ندهد. دیگر چیزی نمانده بود تا او در این مبارزه بتواند به پیروزی دست پیدا کند که نورمن، گابلین گلایدر خود را فرستاد تا از پشت به اسپایدرمن حمله کند. پیتر که از قصد گابلین با خبر شد، در مقابل این وسیله ی به خصوص جای خالی داد و به نظر می رسید که گابلین توسط گلایدر مخصوص خودش، به قتل رسیده است.

بعد از این جریانات مری جین مدتی برای آرام کردن پیتر در مورد مرگ گوئن با او در ارتباط بود. بعد از گذشت این دو جوان با یکدیگر وارد رابطه ای احساسی شدند. پیتر درنهایت از مری جین خواستگاری کرد اما او این پیشنهاد ازدواج را نپذیرفت و درنهایت منجر به پایان یافتن رابطه ی آن ها شد. در همین برهه زمانی، یکی از اساتید و پروفسورهای کالج به نام «مایلز وارن» که علاقه ی زیادی به گوئن داشت و نسبت به او وسواس پیدا کرده بود، بعد از شنیدن خبر مرگ فرد مورد علاقه اش، کم کم تبدیل به فرد شروری به نام «جکل» شد. او پانیشر را استخدام کرد تا اسپایدرمن را به قتل برساند. او همچنین نسخه های کپی ای از گوئن و پیتر تولید کرد. نسخه ی کپی پیتر فرار کرد و نسخه ی کپی گوئن درنهایت به سمت مایلز بازگشت. هری آزبورن هم که پدرش را از دست داده بود، تصمیم گرفت که پا جای پای پدرش بگذارد و بعد از مدتی تبدیل به گرین گابلین جدید شد. هری، پیتر را مقصر مرگ پدرش می دانست و او را سرزنش می کرد. هری بعد از یک مبارزه با اسپایدرمن حافظه ی خود را از دست داد. روانشناس هری، یعنی «بارت همیلتون» در تلاش بود که لباس گرین گابلین را بر تن کند و نسخه ی جدیدی از این شخصیت شرور باشد اما زمانی که در حال مبارزه با پیتر بود، توسط یکی از بمب های خودش، به قتل رسید.

  • جنگ های مخفی و سیمبیوت:

در این خط داستانی، «بیاندر»، اسپایدرمن را به همراه دیگر قهرمانان و شروران به محلی به نام بتل ورلد منتقل کرد. در این سیاره ی بیگانه، مبارزه ای بین اصلی ترین ابرقهرمانان دنیا و همچنین شروران اتفاق افتاد. در طی این مبارزه ی بزرگ، لباس مخصوص اسپایدرمن تا حد زیادی آسیب دید به طوری که او دیگر نمی توانست از آن لباس استفاده کند و به نسخه ی جدیدی نیاز داشت. پیتر به سراغ دستگاهی رفت که ماده ی مشکی رنگی تولید می کرد. این ماده ی مشکی رنگ روی بدنش ریخته شد و تمام سطح بدن او را پوشش داد. این لباس مشکی و سفید رنگ که شباهت زیادی به لباس مخصوص «Arachne» داشت، جایگزین لباس قدیمی او شد. درست زمانی که تیم قهرمانان در این مبارزه ی بزرگ و عظیم پیروز شدند، تمامی آن ها به زمین بازگردانده شدند. با اینکه انتظار می رفت که اسپایدرمن لباس جدید خود را با همان طراحی سابق عوض کند، اما او تصمیم گرفت که همچنان این لباس را بپوشد زیرا قدرت، سرعت و چابکی او را افزایش می داد. او به مرور زمان، کم کم نشانه های عجیبی از خستگی را در خود دید. این موضوع زمانی عجیب و جالب شد که پیتر دریافت این لباس، تار عنکبوت ارگانیک و طبیعی تولید می کند. به همین دلیل پیتر تصمیم گرفت که این لباس را برای «رید ریچاردز» ببرد.

رید ریچاردز زمانی که این لباس را بررسی کرد، به پیتر گفت که این لباس درواقع یک سیمبیوت بیگانه و زنده است. او توضیح داد که این سیمبیوت درواقع تنها زمانی می تواند زنده بماند که به یک میزبان متصل باشد و نیروی زندگی آن ها را تخلیه کند. به همین دلیل رید از یک دستگاه صوتی مخصوص استفاده کرد تا پیتر را از این لباس جدا کند. در آن زمان اسپایدرمن دیگر لباس خاصی نداشت و «جانی استورم» در قالب یک شوخی، یک لباس قدیمی از تیم چهار شگفت انگیز را به همراه یک کیسه ی کاغذی که درون آن یک ماسک بود، به پیتر داد. او همچنین نام «Bombastic Bag-Man» را به او داد. از آنجایی که اسپایدرمن تا حد زیادی این لباس مشکی و طراحی آن را دوست داشت، «بلک کت»، یک نسخه ی جدید از لباس پیتر را که شباهت بسیار زیادی به این لباس داشت، با رنگی مشکی برای او طراحی کرد تا او بتواند از این لباس مشکی استفاده کند، درحالی که هیچ ضرری برای او نداشته باشد.

بلک کت در برهه ای از زمان یکی از همکاران اسپایدرمن در زمینه ی مبارزه با جرم و جنایت بود و بعد از مدتی با پیتر وارد رابطه ای عاشقانه شد. بعد از اینکه بلک کت این لباس را برای اسپایدرمن طراحی کرد، او برای مدتی این لباس را استفاده کرد. سیمبیوت به طریقی توانست باری دیگر راهش را به سمت پیتر پیدا کند. زمانی که این سیمبیوت به پیتر رسید، تلاش کرد تا به طور دائمی ارتباط و اتصالش را با او برقرار کند اما پیتر از صدای زنگ کلیسا استفاده کرد تا به ظاهر این لباس را از بین ببرد. این لباس از این اتفاق هم جانِ سالم به در برد و توانست میزبان دیگری را برای خود پیدا کند. این میزبان که «ادی براک» نام داشت، بعد از ترکیب شدن با این لباس، تبدیل به یکی از مرگبارترین دشمنان همیشگی اسپایدرمن به نام «ونوم» شد.

  • مرگ جین د وولف:

در این برهه از زمان، یکی از دوستان نزدیک و صمیمی پیتر به نام «جین د وولف» توسط یک جنایتکار به نام «سین-ایستر» به قتل رسید. اسپایدرمن مصمم شد که این جنایتکار را پیش از اینکه فرد دیگری کوچک ترین آسیبی ببیند، دستگیر کند. به همین دلیل او با دردویل متحد شد؛ کسی که کینه ی بزرگی نسبت به جنایتکاران داشت. بعد از رویارویی با سین-ایستر، که به یک فرد بیگناه دیگر آسیب رسانده بود، پیتر کم کم به سمت بُعد تاریک خود کشیده شد. اسپایدرمن بعد از اینکه بتی برند را از دست این جنایتکار نجات داد، در تلاش بود تا او را به قتل برساند اما توسط دردویل متوقف شد. این دو قهرمان درنهایت توانستند این جنایتکار را دستگیر و ماسک را از روی صورت او بردارند. در طی همین جریان، ارتباط دوستانه ی بسیار خوبی بین دردویل و اسپایدرمن برقرار شد و اعتماد بین آن ها جریان یافت.

  • ازدواج:

بعد از گذشت مدتی، اسپایدرمن هویت خود را برای بلک کت آشکار کرد. بعد از این اتفاق، بلک کت هم ارتباط خود را با اسپایدرمن به هم زد. او نمی توانست تحمل کند اسپایدرمن بیشتر از اینکه در لباس مخصوصش بماند و به مبارزه علیه جرم و جنایت بپردازد، دوست دارد یک زندگی عادی و معمولی با هویت پیتر پارکر داشته باشد. از طرف دیگر، مری جین هم به شهر نیویورک بازگشت و به خانه ی پیتر رفت تا با او ملاقات کند. در همین حین، شخصیتی به نام «پوما» ردِ اسپایدرمن را پیدا کرد و به سراغ او رفت اما پیتر با استفاده از حس عنکبوتی خود، حضور او را حس کرد.

پیتر که در رابطه با امنیت مری جین نگران بود و می ترسید، او را از خانه ی خود بیرون کرد تا بتواند خودش به تنهایی در قالب اسپایدرمن با پوما مبارزه کند بدون اینکه هویتش برای او آشکار شود. مری جین با اینکه در محل مبارزه نبود، اما صدای آن ها می شنید. بعد از اینکه پیتر توانست پوما را شکست دهد، مری جین اعتراف کرد که نمی تواند خطری را که پیتر خودش را در آن قرار می دهد، تحمل کند. او در میان صحبت هایش اعلام کرد که در تمام این مدت می دانسته که او همان اسپایدرمن است. در همین حین، بلک کت هم به سمت پیتر بازگشت تا با او آشتی کند و ارتباطش را ادامه دهد، همین موضوع باعث شد که مری جین گریه کنان، از آن جا فرار کند. مری باری دیگر به این موضوع فکر کرد که دوباره شهر را ترک کند اما طولی نکشید که تصمیم گرفت تا با پیتر روبه رو شود. این دو با هم رو در رو شدند و همه چیز را به یکدیگر گفتند. بعد از اینکه آن ها احساسات مخفی خود را بروز دادند، پیتر هم از مری جین خواستگاری کرد. با اینکه او در ابتدا پیشنهاد ازدواج پیتر را رد کرد، اما درنهایت درخواستش را پذیرفت. با وجود اینکه این می دانستند که برای تشکیل زندگی خیلی جوان هستند و زندگی دوگانه ی پیتر ممکن است مشکلاتی را به وجود بیاورد و برخی مسائل را سخت کند، اما آن ها تصمیم خود را گرفتند و مراسم ازدواج را برگزار کردند.

  • آخرین شکار کریون:

بعد از برگزاری مراسم ازدواج، زندگی پیتر پارکر اصلا آسان تر از قبل نشد. به محض اینکه او از ماه عسل خود بازگشت، تو کریون شکارچی مورد حمله قرار گرفت. این اتفاق، یکی از بدترین و دردناک ترین رویدادهای زندگی پیتر و مری جین را رقم زد. کریون به شدت به دنبال راهی بود تا افتخاری را که خانواده اش از دست داده بودند، بتواند دوباره بازگرداند. برای انجام این کار، او باید برتری خود را نسبت به بزرگ ترین دشمن زندگی اش که اسپایدرمن بود، اثبات می کرد. کریون بعد از حمله کردن به پیتر، با یک اسلحه از ناحیه سر او را مورد اصابت گلوله قرار داد. بعد از این کار، کریون او را دفن کرد. طولی نکشید که بعد از دفن کردن اسپایدرمن، کریون لباس مشکی رنگ اسپایدرمن را گرفت، آن را بر تن کرد و تبدیل به یک پارتیزان بی رحم شد. او حتی توانست در طی این مدت، شخصیتی به نام «ورمن» را هم شکست دهد؛ شروری که خودِ اسپایدرمن در طی زندگی خود نتوانست او را شکست دهد. بعد از گذشت دو هفته، مشخص شد که اسپایدرمن درواقع زنده است و کریون به جای استفاده از گلوله واقعی، از گلوله ی آرامبخش استفاده و به سرِ او شلیک کرد. پیتر بالاخره توانست به سرزمین کریون راه پیدا کند و بعد از آن، این شکارچی را به طرز وحشیانه ای مورد ضرب و شتم قرار داد. کریون که دیگر هیچ نگرانی و دغدغه فکری خاصی نداشت، ورمن را از زندانش آزاد کرد؛ زیرا او در گذشته ای نه چندان دور، برتری خود نسبت به بزرگ ترین دشمنش را اثبات کرده بود. بعد از اینکه اسپایدرمن، کریون را تنها گذاشت تا خودش ورمن را دستگیر کند، کریون هم خود را کشت.

  • تولد ونوم و کارنیج:

در این خط داستانی، ادی براک به عنوان یک فرد خبرنگار، سین-ایستر را به متهم کرده بود. زمانی که اسپایدرمن خود را به سین-ایستر رساند، ماسک او را برداشت و مشخص شد که او درواقع فرد دیگری است، ادی براک به شدت از دست اسپایدرمن عصبانی شد. همین موضوع باعث شد که براک از لحاظ حرفه ای و کاری تحقیر شود و بعد از آن هم کار خود را از دست داد. زمانی که ادی با سیمبیوت مخصوص خودش ترکیب و بعد از آن تبدیل به ونوم شد، تصمیم گرفت که به سراغ زندگی پیتر برود. او چندین حمله ی مختلف را روی زندگی پیتر پیاده کرد و حتی باعث ترس و وحشت مری جین هم شد. از آنجایی که مری جین از پیتر خواسته بود که دیگر لباس مخصوص مشکی رنگش را بر تن نکند، پیتر هم تصمیم گرفته بود که طبق خواسته ی همسرش پیش برود. سیمبیوت ادی، دارای یک فرزند بود که او هم با فردی به نام «کلیتوس کسدی» پیوند خورده بود؛ یک قاتل روان پریش که بعد از ترکیب شدن با سیمبیوت، به «کارنیج» تبدیل می شد. ونوم و مرد عنکبوتی در این خط داستانی مجبور شدند تا با یکدیگر متحد شوند، بلکه بتوانند این دشمن جدید را شکست دهند. بعد از گذشت مدتی، پیتر و ادی یک آتش بس انجام دادند. آن ها به یکدیگر قول دادند که هیچ وقت دیگر، در زندگی هم دخالت نخواهند کرد.

  • مرگ هری آزبورن:

با اینکه هری آزبورن حافظه ی خود را از دست داده بود، اما در این خط داستانی، خاطرات او از اینکه هویت دیگرش گرین گابلین است، به مرور زمان کم کم بازگشت. او بعد از اینکه خاطرات خود را به دست آورد، تصمیم گرفت که زندگی پیتر را یک بار دیگر خراب کند و به هم بریزد. پیش از نابود شدن ساختمانی که پیتر، مری جین و پسر آن ها یعنی «نورمی» حضور داشتند، هری باری دیگر سلامت عقلی خود را به دست آورد و توانست این سه نفر را که در معرض خطر بودند، نجات دهد. بلافاصله بعد از انجام این کار، هری به خاطر مسمومیتی که به واسطه ی فرمول گابلین در بدنش به وجود آمده بود، جانِ خود را از دست داد.

  • Maximum Carnage:

بعد از مرگ هری، پیتر تصمیم گرفت که خودش را از عرصه ی ابرقهرمانی بازنشسته کند. بااین حال کارنیج هم از طرف دیگر دست به کار شد و تیمی متشکل از یک سری اعضای روان پریش را تشکیل داد. کارنیج به همراه تیم دیوانه ی خود به سرتاسر شهر نیویورک رفت و حمله ی جنون آمیزی را انجام داد. بعد از این این اتفاق، اسپایدرمن مجبور شد تا یک بار دیگر با دشمن قدیمی خود یعنی ونوم متحد شود. این دو شخصیت درکنار قهرمانان دیگر، توانستند کارنیج و تیم دیوانه وار او متوقف کنند.

 

  • والدین پیتر:

در برهه ای از زمان، پدر و مادر پیتر ناگهان وارد زندگی او شدند و ادعا کردند که در تمام این مدت، در اسارت کمونیست ها قرار داشتند. از آنجایی که آن ها هنوز هم والدینش محسوب می شدند، به شدت عشقی از طرف پیتر نسبت به آن ها به وجود آمد. او حتی هویت مخفی خود را هم برای پدر و مادرش فاش کرد. طولی نکشید که مشخص شد این دو نفر، ربات هایی بیش نبودند. این ربات ها توسط کمیلین اختراع شده بودند و هدف آن ها این بود تا به زندگی پیتر نفوذ کنند، ارتباطات او را با اسپایدرمن متوجه شوند و بعد از این دستیابی به این اطلاعات، او را بکشند. رباتی که در قالب پدر پیتر یعنی ریچارد ظاهر شده بود، با کمال میل قصد داشت با کشتن پیتر، عملیات و وظیفه ی خود را به پایان برساند اما رباتی که در قالب مادر یعنی مری ظاهر شده بود، نسبت به پیتر احساساتی پیدا کرد و متوجه شد که او فرد خوبی است. ریچارد تبدیل به یک موتور نابودگر پست و شرور شد. پیش از اینکه ریچارد بتواند کارِ پیتر را یک سره کند و او را به قتل برساند، مری با استفاده از یک کابل الکتریکی، او را به قتل رساند. در عوض، خودِ مری هم توسط ولچر که با کمیلین همدست شده بود، به قتل رسید. اسپایدرمن که با دیدن این اتفاقات به شدت عصبانی شده بود، به ولچر حمله کرد و او را به طرز وحشیانه ای مورد ضرب و شتم قرار داد اما به خاطر گریه های «مادر» در حال مرگش، متوقف شد. او در آخرین لحظه های زندگی اش به پیتر گفت که با وجود هر چیزی، او همچنان پسرش را دوست دارد. اسپایدرمن به خودش قول داد که کمیلین را ردیابی کند و با کارهای خود او را آزار دهد؛ کاری که او درنهایت انجام داد و بعد از گذشتن و مبارزه با قاتل های زیادی که توسط آن کمونیست فرستاده شده بودند، توانست به هدف خود برسد. پیتر، درنهایت از کمیلین را که از لحاظ احساسی شکسته شده بود و او را به دست مقامات سپرد.

  • قصه ی کلون:

در خط داستانی های بالاتر، ما به این موضوع اشاره کردیم که شخصیت جکل، یک نسخه کپی از پیتر پارکر ایجاد کرده بود اما او فرار کرد. حال در این خط داستانی حماسی، این شخصیت بازمی گردد. برای سال ها، اینگونه تصور می شد که او بعد از رویارویی اش با پیتر پارکر واقعی، جانِ خود را از دست داده است. این کلون که نام خود را «بن رایلی» گذاشته بود، در طی این سال ها به دور دنیا سفر کرد زیرا می دانست بعد از اتفاقاتی که رخ داده بود، دیگر هیچ جایگاهی در شهر نیویورک ندارد. زمانی که او دیگر به این باور رسیده بود که زن عمو می او در حال مرگ است، به شهر نیویورک بازگشت و درنهایت با پیتر پارکر برخورد کرد. در ابتدا، این دو نفر بعد از برخورد، با یکدیگر مبارزه کردند و پیتر، بن را درست همانند یک تهدید و خطر می دید اما بعد از مدتی این دو تصمیم گرفتند که با یکدیگر متحد شوند و با هم کار کنند. حتی زمانی که تصور می شد که پیتر قدرت های خود را از دست داده، بن پذیرفت که برای مدت زمانی نقش سوپرمن را قبول کند و در قالب او به فعالیت بپردازد.

در همین برهه زمانی بود که زن عمو می، به علت کهولت سن جانِ خود را از دست داد. پیش از اینکه او از دنیا برود، به پیتر گفت که مدتی است که از فعالیت های پنهانی او خبر دارد و کاملا می داند که او همان اسپایدرمن است. سال ها بعد، مشخص شد که این رن عمو می نبود که جانِ خود را از دست داد بلکه به گونه ای، این هم یکی از کارهای شرورانه ی نورمن آزبورن بود. پیتر برای مدتی، خود را از عرصه ی فعالیت های ابرقهرمانی دور کردو این موضوع تا زمانی که قدرت های او ظاهرا به جسمش بازگشتند، ادامه داشت. بعد از اینکه او توانست قدرت های خود را مجدد به دست بیاورد، لباس اسپایدرمن را به تن کرد و برای مدتی درکنار «اسکارلت اسپایدر» به مبارزه پرداخت. این خط داستانی برای دو سال ادامه داشت و درنهایت با مرگ بن رایلی به پایان رسید. نورمن آزبورن که تصور شده بود مرده، در پایان این خط داستانی بازمی گردد و با دستان خودش بن رایلی را به قتل می رساند. او درست از همان زمانی که همه فکر می کردند او مرده، زنده بود و نقشه ی بازگشت خودش را طراحی می کرد. آنقدر در طی این مدت پیتر و بن به یکدیگر نزدیک شده بودند که در آن روز، پیتر احساس می کرد که برادر خودش را از دست داده است. بااین حال، نورمن آزبورن در این مبارزه شکست خورد. پیتر که دیگر به طور کامل قدرت های خود را به دست آورده بود، دوباره فعالیت های خود را در قالب اسپایدرمن شگفت انگیز آغاز کرد.

  • بحران هویت:

بعد از این خط داستانی، قصه ی بحران هویت به میان آمد. در این خط داستانی اسپایدرمن توسط نورمن آزبورن که به تازگی بازگشته بود، متهم به ارتکاب قتل شد و حتی جایزه ای هم برای سرِ او گذاشت. این کار توسط نورمن آزبورن انجام شد. او زمانی که اعلام کرد که درواقع گرین گابلین نیست و همین جنایتکار برای او پاپوش درست کرده است، لکه هایی را که به عنوان یک جنایتکار روی اسمش بود، پاک کرد. او کنترل دیلی باگل را در دست گرفت و در روزنامه ها، جایزه ای را برای اسپایدرمن قرار داد. همین موضوع باعث شد تا شکارچیان جایزه بگیر مختلف و زیادی، به سمت اسپایدرمن حمله ور شوند. پیتر که احساس می کرد اگر در نقش این قهرمان بماند، خطرهای زیادی برای خودش و افرادی که دوست دارد به وجود می آید، خود را از اسپایدرمن بودن بازنشسته کرد و چهار هویت مختلف ساخت. او از این هویت های مختلف در جهت کمک کردن به مردم استفاده می کرد تا شاید در همین حین هم بتواند نام خود را از هرگونه لکه ای پاک کند. درنهایت لکه های نام پیتر از بین رفت و او دوباره به عرصه ی اسپایدرمن بودن بازگشت.

  • Gathering of the Five:

اینگونه به نظر می رسید که مرد عنکبوتی بالاخره توانسته در همان مسیری که دوست داشته، بیوفتد؛ نام او دیگر از لکه ای پاک شده بود و درنهایت زندگی او هم نسبت به چندین ماه اخیر، کمی بهبود یافته بود و آرامش داشت. بااین حال، حضور موجودی به نام نورمن آزبون، باعث می شد که پیتر و مری جین به طور کامل آرامش نداشته باشند و او به نوعی مخلِ آسایش آن ها بود. او یک مراسم با نام Gathering of the Five را آغاز کرد؛ مراسمی که در آن، یکی قدرت نهایی را به دست می آورد، یکی جانِ خود را از دست می داد، یکی دیوانه و مجنون می شد و غیره. نورمن فکر می کرد که در این مراسم، او قدرت نهایی را به دست می آورد اما مشخص شد، دیوانگی و جنون تنها چیزی بود که نورمن از این مراسم به دست آورد. او به پیتر حمله کرد و او را ربود. پیتر درحالی که در اسارت به سر می برد، زن عمو می خود را دید که زنده و سلامت مقابلش ایستاده بود. در ابتدا او تصور کرد که این تصویر تنها یک رویا است. بعد از اینکه اسپایدرمن خود را آزاد کرد و نورمن آزبورن را، ظاهرا برای همیشه، شکست داد و به یک بیمارستان روانی فرستاد، متوجه شد که آن اتفاق رویا نبود و زن عمو می او سالم و سلامت است.

او نه یک کلون بود نه یک شوخی زشت. ظاهرا نورمن زن عمو می را سال ها پیش ربوده بود. او یک بازیگر را انتخاب و روی او عمل ها زیبایی انجام داد تا شبیه به زن عمو می بشود و نقش او را در مقابل پیتر ایفا کند. به همین خاطر بود که «زن عمو می» درباره ی هویت اسپایدرمن و همچنین فعالیت های پیتر خبر داشت. او توسط نورمن آزبورن استخدام شده بود تا نقش زن عمو می را ایفا کند! رید ریچاردز از تیم چهار شگفت انگیز به پیتر اطمینان داد که آن زن واقعا زن عمویش است. پیتر این اتفاقات را یک نشانه ی بزرگ دید و اسپایدرمن بودنِ خود را متوقف کرد. او درنهایت تصمیم گرفت که یک زندگی خوب درکنار زن عمو و همچنین همسرش یعنی مری جین بگذراند.

  • یک فصل جدید در زندگی و یک اسپایدر وومن جدید:

همان طور که بالاتر هم عنوان شد، پیتر بعد از پشت سر گذاشتن این اتفاقات بد، مرد عنکبوتی بودن را برای همیشه کنار گذاشت. او در یک خانه ی جدید، زندگی خوب خود را درکنار زن عمو می و مری جین آغاز کرد. تمام مردمی که ساکن نیویورک بودند، مدام درباره ی این موضوع صحبت می کردند که اسپایدرمن بعد از مبارزه ی ظاهرا نهایی اش با گرین گابلین، کجا می تواند رفته باشد. پیتر حتی نسبت به پیام هایی که توسط دوست خوبش هیومن تورچ ارسال می شد، واکنشی نشان نمی داد. پیتر در یک مرکز علمی توانست یک شغل پیدا کند. او خیلی خوب کارش را پیش می برد و تا جایی که می توانست، از زندگی ابرقهرمانی فاصله گرفته بود؛ اگرچه مشخص شد این کار خیلی بیشتر از آن چیزی که به نظر می رسید، سخت و دشوار بود. در همین برهه زمانی بود که یک اسپایدرمن جدید، وارد داستان و زندگی پیتر شد. طولی نکشید که مشخص شد او فردی به نام «متی فرانکلین» است. فرانکلین یکی از افرادی بود که در مراسم Gathering of the Five حضور داشت؛ کسی که توانست نعمت قدرت را به دست بیاورد. او درست همانند اسپایدرمن و بعدها به عنوان اسپایدر وومن فعالیت کرد؛ زمانی که پیتر بالاخره قبول کرد که جامعه به او به عنوان اسپایدرمن نیاز دارد. زمانی که پیتر به این نتیجه رسید، دوباره زندگی ابرقهرمانه ی خود را از سر گرفت.

به نظر می رسید که همه چیز خوب پیش می رود و اعضای خانواده در امن و امان هستند، تا اینکه مری جین تصمیم گرفت که دوباره حرفه ی بازیگری خود را از سر بگیرد و در همین برهه توسط یک تعقیب کننده یا به اصطلاح استاکر، مورد تهدید قرار گرفت. این جریان با تماس های تلفنی آغاز شد اما زمانی که مری جین برای رفتن به محل دیگری سوار هواپیما شد، این هواپیما میان آسمان و زمین ترکید و ظاهران مری جین را به قتل رساند. در ابتدا، پیتر اصلا گریه و زاری نمی کرد و درواقع باورش نمی شد که همسرش مرده است. او می دانست که این اتفاق، باید یک ارتباطی با همان تعقیب کننده ی خاص داشته باشد به همین دلیل او تصمیم گرفت که هر طور شده، حقیقت پنهان شده در این ماجرا را پیدا کند. همین موضوع باعث شد که او به لاتوریا برود و با هالک مبارزه کند. درنهایت، پیتر متوجه شد که تمامی این اتفاقات تقصیر همان تعقیب کننده بوده است.

او در ابتدا مرگ مری جین را جعل کرد و بعد از آن او را گروگان گرفت و تمام این مدت او را درکنار خود نگه داشت. این تعقیب کننده، جهش یافته ای بود که خاطرات را جذب می کرد. زمانی که او توسط اسپایدرمن در طی یکی از مبارزه های قهرمانانه اش در خیابان های نیویورک نجات داده شد، این جهش یافته تمام خاطرات پیتر را جذب کرد. این استاکر به همین دلیل مری جین را نیاز داشت زیرا احساس می کرد که کاملا او را می شناسد. اسپایدرمن درنهایت توانست مری جین را نجات و استاکر را شکست دهد. مری جین که به شدت به خاطر این اتفاق تحت تاثیر قرار گرفته و آسیب دیده بود، اعلام کرد که مدت زمانی را احتیاج دارد تا به زندگی اش به عنوان همسر یک ابرقهرمان فکر کند. به همین دلیل قرار بر این شد که این دو نفر برای مدت زمانی ار یکدیگر جدا باشند و به زندگی خود فکر کنند.

  • یک مرگ در خانواده:

در این خط داستانی که A Death in the Family نام داشت، نورمن آزبورن توانست از زندان بیرون بیاید. بعد از این کار، او نام خود را از هرگونه لکه ای که به گرین گابلین ارتباط می یافت، پاک کرد. او قصد داشت پیتر را به وارث خود تبدیل کند. اما بعد از اینکه در این کار شکست خورد، تصمیم گرفت که او را نسبت به کشتنش تحریک کند. نورمن دیگر از زندگی اش خسته شده بود و قصد داشت با دستان اسپایدرمن بمیرد. او تلاش کرد تا پیتر را آنقدر عصبانی کند تا درنهایت این اتفاق بیوفتد و پیتر، نورمن را به قتل برساند. اول از همه، او تصاویری از مرگ گوئن را در اختیار رسانه ها قرار داد و ادعا کرد که اسپایدرمن با اعمال خودخواهانه ی خود باعث شد تا گوئن جانش را از دست بدهد. نورمن برای اینکه شرایط و اوضاع را بدتر کند، فلش تامپسون را که در حالت طبیعی نبود، مجبور کرد که با ماشین رانندگی کند؛ اتفاقی که باعث شد فلش دچار حادثه شود و بعد از آن به کما برود. اسپایدرمن و گرین گابلین در یکی از انبارهای آزبورن ملاقات کردند؛ جایی که اسپایدرمن باری دیگر گرین گابلین را شکست داد. اگرچه نورمن به شدت قصد داشت تا پیتر را به کشتنش تحریک کند، اما خود پیتر این کار را نپذیرفت و نخواست که بخشی از بازی گابلین باشد. به همین دلیل به نورمن پیشنهاد داد که با هم آتش بس کنند. نورمن این پیشنهاد را پذیرفت اما زمانی که او به یکی از دفاتر خود بازگشت، اسلحه ای را در دهانش قرار داد تا خود را بکشد. بااین حال، او اصلا جرئت نکرد که ماشه را بکشد.

  • ازیکیل:

در این برهه زمانی، اسپایدرمن با یک فرد عجیب و غریب به نام «ازیکیل» ملاقات کرد. ازیکیل از همان ابتدا می دانست که اسپایدرمن درواقع همان پیتر پارکر است. او به پیتر پارکر درباره ی یک دشمن بسیار قدرتمند اخطار داد؛ دشمنی که قصد دارد او را به قتل برساند و «مورلون» نام دارد. پیتر به دنبال ازیکیل رفت و دوست داشت بداند که چرا این فرد عجیب، آنقدر اطلاعات درباره ی او دارد. ازیکیل به اسپایدرمن گفت که او بخشی از « Spider-Totem» به حساب می آید، به همین دلیل است که تمام دشمنان اسپایدرمن هم به نوعی حیوان هستند؛ مانند راینو (کرگدن)، لیزارد (مارمولک)، دکتر اختاپوس (هشت پا) و ولچر (کرکس). اسپایدرمن اصلا اهمیتی برای این داستان های عجیب و غریب قائل نبود اما از اینکه می توانست از کمکی که ازیکیل مهیا می کرد، استفاده کند، خوشحال بود. او می توانست با این کمک ها، خودش را برای رویارویی با مورلون آماده کند. اسپایدرمن در مبارزه با مورلون، به سختی توانست دشمن خود را شکست دهد و بعد از این نبرد، با سختی به شدت زیاد خود را به خانه بازگرداند. او زمانی که به خانه رسید، با همان لباس نابود شده ی اسپایدرمنی خود به روی تخت رفت و خوابید.

در همین زمان، زن عمو می وارد اتاق شد و پیتر را درون لباس اسپایدرمن دید. این راز آخر فاش شد! زن عمو می که این حقیقت را فهمید، از اتاق خارج شد و پیش از اینکه با پیتر برخورد کند، یک روز کامل برای فهمیدن و درک کردن این حقایق زمان گذاشت. پیتر تمام تلاش خود را کرد تا به نوعی خود را از این ماجرا جدا کند اما درنهایت متوجه شد که هیچ فایده ای ندارد و زن عمویش دیگر هیچ دروغی را باور نمی کند به همین دلیل تصمیم گرفت که تمام حقیقت و همچنین اینکه چرا تبدیل به اسپایدرمن شده، برای او توضیح دهد. در طی همین برهه زمانی بود که پیتر و مری جین باری دیگر رابطه ی خود را از سر گرفتند و زندگی زناشویی خود را ادامه دادند. مری جین باری دیگر به زندگی با پیتر بازگشت و این زن و شوهر باری دیگر تبدیل به یک زوج خوشبخت شدند.

  • انتقام جویان جدید:

زمانی که یک شورش در زندان رفت اتفاق افتاد و رهبری آن را فردی به نام «الکترو» برعهده داشت، اسپایدرمن با دیگر ابرقهرمانان تیمی تشکیل دادند تا این زندانیان را رام کنند. از آنجایی که نسخه ی اصلی و سابق تیم انتقام جویان منحل شده بود، آیرون من و کاپیتان آمریکا تصمیم گرفتند که یک تیم جدیدی از انتقام جویان را تشکیل دهند. این تیم که شامل اسپایدرمن هم می شد، با این هدف تشکیل شد که این شورش را متوقف کنند.

پیتر به عنوان یک انتقام جو، توانست بیش ازپیش با جامعه ی ابرقهرمانی آشنا شود و قهرمانان زیادی مانند تیم چهار شگفت انگیز، «هنک پیم» و دکتر استرنج آشنا شود. او در این برهه زمانی به دوستان خود و همچنین هم تیمی هایش اعتماد کرد هویت واقعی خود را به آن ها نشان داد. او همچنین در شرکت Stark Industries مشغول به کار شد و کار خود را برای تونی استارک آغاز کرد. زمانی که خانه ی زن عمو می به دست یکی از دوستان قدیمی دوران مدرسه ی پیتر خراب شد، خودِ پیتر، مری جین و همچنین زن عمو می به دعوت تونی استارک ملقب به آیرون من به برج انتقام جویان رفتند و قرار بر این شد که برای مدتی همانجا زندگی کنند. پیتر و اعضای خانواده اش ابتدا درباره ی این موضوع شک و تردید داشتند اما درنهایت پذیرفتند تا به عنوان فصل جدیدی از زندگی شان به آن جا نقل مکان کنند و ماجراجویی جدیدی را تجربه کنند. پیتر به عنوان یک عضو خوب و کارآمد درکنار دیگر اعضای تم انتقام جویان مبارزه کرد. این در حالی بود که عمه می به گونه ای ارتباط احساسی و عاشقانه ای را با خدمتکار انتقام جویان یعنی «جارویس» آغاز کرد.

  • The Other:

درست در همین برهه زمانی بود که پیتر متوجه شد از یک بیماری ناشناخته رنج می برد؛ بیماری ای که کم کم در حال کشتنِ او بود. او در دنیای مارول، به دنبال بهترین دانشمندان می گشت تا شاید آن ها بتوانند درمانی برای این بیماری پیدا کنند اما هیچ کدام از آن ها نمی توانستند به قهرمان داستان ما کمک کنند. به همین دلیل او تصمیم گرفت که این اتفاق اجتناب ناپذیر را بپذیرد. طولی نکشید که اسپایدرمن باری دیگر مورد حمله ی مورلون قدرتمند قرار گرفت. بعد از یک مبارزه ی وحشیانه، خورنده ی توتم چشم پیتر را درآورد، آن را خورد و تا حد مرگ، او را مورد ضرب و شتم قرار داد. بعد از اینکه بدن پیتر به بیمارستان برده شد، مورلون تلاش کرد تا از او تغذیه کند اما بعد از اینکه مری جین در این جریان مداخله کرد و مورلون تصمیم گرفت که او را بکشد، شکل اسپایدرمن ناگهان تغییر کرد. از چشمان او نور قرمز بیرون می زد، دندان های او به شدت تیز و برنده شد و دو نیش حشره ی زهرآگین از دستانش بیرون زد. پیتر به مورلون حمله ور شد، یکی از نیش هایی را که از دستش بیرون آمده بود، به شانه ی او وارد کرد و گردن او را گاز گرفت. بعد از این اتفاق، ظاهرا در آغوش مری جین جانِ خود را از دست داد. طولی نکشید که او خودش را در مقابل یک هیولای عنکبوتی دید. این هیولای عنکبوتی به پیتر گفت که او یا باید بُعد عنکبوتی خود را بپذیرد و تکامل یابد یا اینکه بمیرد. مرد عنکبوتی هم که این صحبت ها را شنید «دیگری» را قبول کرد و به زندگی بازگشت. او باری دیگر به دوستان و همچنین اعضای خانواده اش پیوست و به آن ها اعلام کرد که قدرت های جدیدی دریافت کرده است.

  • جنگ داخلی:

در طی خط داستانی جنگ داخلی، اسپایدرمن به تیم آیرون من پیوست. او با پیوستن به این تیم توانست یک لباس عنکبوتی آهنی دریافت کند و به سرعت هم این لباس را پوشید. او از طرح ثبت نام قانونی ابرقهرمانان حمایت کرد. با انجام این طرح، او باید هویتش را در ملاء عام افشا می کرد. اینگونه همه او را می شناختند و می توانست محبوبیت زیادی به دست آورد اما در عوض زندگی شخصی اش خراب می شد؛ او از کارش اخراج می شد، دوستان قدیمی اش به او پشت می کردند و افرادی که در زندگی اش مهم بودند، هدف دشمنان می شدند زیرا دیگر آن ها هم می دانستند که اسپایدرمن درواقع همان پیتر پارکر است. درنهایت، او دلیل مخالفت برخی از ابرقهرمانان سرکش با دولت را متوجه شد. او فهمید که جبهه ی اشتباهی را انتخاب کرده است به همین دلیل او به آیرون من خیانت کرد و تیم انتقام جویان مخفی کاپیتان آمریکا پیوست. در پی اتخاذ این تصمیم، پیتر لباسی را که تونی استارک به او داده بود کنار گذاشت زیرا احتمال اینکه توسط جبهه ی مقابل هک شود خیلی زیاد بود. همچنین او دوست نداشت که بعد از خیانت به آیرون من، همچنان از لباسی استفاده کند که تونی استارک آن را ساخته بود. به همین دلیل او باری دیگر به همان لباس سنتی و اصلی خود بازگشت.

  • بازگشت به سیاهی:

بعد از جنگ داخلی، پیتر دیگر به عنوان یک فراری به حساب می آمد و زن عمو می او، توسط یک تیراندازی که به وسیله ی کینگ پین استخدام شده بود، مورد اصابت گلوله قرار گرفت. پیتر خود را در جایگاهی دید که در گذشته هرگز در آن جا نبوده است. او لباس مشکی رنگ خود را بر تن کرد. بعد از این کار، او شورش کرد و به شدت به دنبال فردی می گشت که به زن عمویش تیراندازی کرده بود. بعد از اصابت گلوله، می به کما رفت و در یک وضعیت بحرانی قرار داشت. درنهایت، پیتر متوجه شد کخ کینگ پین مقصر اصلی این اتفاق است. به همین دلیل محلی را که او در آن قرار داشت ردیابی کرد و متوجه شد که این ارباب جرم و جنایت در زندان جزیره ای رایکر قرار دارد. پیتر به طرز وحشیانه فیسک را مورد ضرب و شتم قرار داد به حدی که او به شدت خونریزی داشت اما درنهایت تصمیم گرفت که او را با یک شکست تحقیرآمیز رها کند؛ اسپایدرمن معتقد بود که یک شکست تحقیرآمیز چند برابر بدتر از مرگ است. پیتر به دیگر زندانیان هم هشدار داد که از خانواده ی او دوری کنند و به فیسک گفت، اگر زن عمو می جانِ خود را از دست بدهد، به سراغش می آید و کارش را یک سره می کند. از آنجایی که اسپایدرمن در این برهه زمانی یک فراری محسوب می شد، نمی توانست کمک مناسب و خوبی برای زن عمو می درخواست کند به همین دلیل مجبور شد جرم هایی را مرتکب شود، تلاش خود را بکند و زن عموی خود را نجات دهد. بعد از این تصمیم، پیتر متوجه شد که درست به همان چیزی تبدیل شده که تمام زندگی اش در حال جنگیدن بود و تلاش می کرد تا آن را ریشه کن کند؛ یک مجرم و جنایتکار.

  • One More Day و Brand New Day:

پیتر دیگر در نجات زن عمو می ناامید و مستاصل شده بود. او با «مفیستو» یک معامله کرد. قرار بر این شد که مفیستو زن عمو می را نجات دهد و باری دیگر پنهان بودن هویت مخفی اش را بازگرداند اما در عوض ازدواج پیتر و مری جین را از بین می برد. از آنجایی که تصمیم گیری درباره ی این موضوع بسیار سخت بود، مفیستو به این زن و شوهر یک روز بیشتر (عنوان این خط داستانی) فرصت داد تا تصمیم بگیرند. درنهایت پیتر با اکراهِ تمام، این معامله را قبول کرد. بعد از این معامله، پیتر در خانه ی می بیدار شد و دید که زن عمویش سالم و سلامت است؛ درحالی که هیچ خاطره ای از این معامله در ذهنش وجود نداشت. همین وقایع، آغازی برای دوران خط داستانی روز کاملا جدید بود؛ خط داستانی ای که در آن هری آزبورن همچنان زنده بود و اسپایدرمن با دوستان و دشمنان جدید خود ملاقات می کرد. او در این خط داستانی با شخصیت های شرور جدیدی مانند «مستر نگاتیو»، «اسکروبال»، «اسپایدر ماگر»، «منس» که نامزد هری محسوب می شد، دختر کریون به نام «آنا کریوینوف» مبارزه کرد. زمانی که تهاجم مخفی اتفاق افتاد، اسپایدرمن به دوستان ابرقهرمان خود کمک کرد تا با اسکرال های مهاجم، مبارزه کنند.

  • سلطنت تیره:

بعد از تهاجم اسکرال ها، داستان جریانات سلطنت تیره به میان آمد. نورمن آزبورن به عنوان یک قهرمان دیده می شد. او به رهبر امنیت ملی تبدیل شده بود و قهرمانان را در سرتاسر دنیا شکار می کرد. اسپایدرمن در خط داستانی پسر آمریکایی تلاش کرد تا با نفوذ کردن به برج استار، آزبورن را متوقف کند. او با آزبورن یک بار دیگر مبارزه کرد. از آنجایی که اسپایدرمن دیگر یکی از اعضای فهرست آزبورن شده بود، یک ویدئو از این رهبر دروغین در فضای اینترنت منتشر شد؛ ویدئویی که در آن آزبورن در حال انجام آزمایش های وحشتناک بود. بعد از این اتفاق، اسپایدرمن به کاپیتان آمریکا پیوست تا با یکدیگر در مقابل حمله ی نورمن آزبورن به آزگارد بایستند و سلطنت تیره ی او را به پایان برسانند. تمامی این اتفاقات باعث شد که دوران قهرمانی آغاز شود؛ دورانی که در آن، اسپایدی تبدیل به یکی از اعضای تیم جدید شکل گرفته ی انتقام جویان شد.

 

  • پسر آمریکایی:

اسپایدرمن با کمک های زن نامرئی و همچنین برخی از تکنولوژی های همسر او، توانست «مک گارگن» را برباید و او را زندانی کند؛ آن ها در یک خیابان تاریک به او حمله کردند و در یک نیروی میدانی نامرئی او را گیر انداختند. بعد از این کار، اسپایدرمن از او استفاده کرد تا بتواند به برج انتقام جویان نفوذ کند. در همین حین، نورمن هم یک نقشه ی بسیار شیطانی خود را برای انتقام جویانش توضیح داد؛ طرح و برنامه ای که پسرش هری، عنوان پسر آمریکایی را گرفته بود. اسپایدرمن درحالی که در آن جا تنها بود، توسط «دیکن» مورد حمله قرار گرفت. با اینکه اسپایدرمن به وسیله ی لباس مخصوصی که رید ریچاردز ساخته شده بود خود را به شکل گارگن درآورد، اما دیکن متوجه شد که او گارگن نیست. دیکن به اسپایدرمن حمله کرد با استفاده از ماده ی شیمیایی ای به نام فرومون کاری کرد که حواس پیتر غیرفعال شود. بااین حال، پیتر روی حس عنکبوتی خود تمرکز کرد و درنهایت دیکن را شکست داد؛ او دیکن را به درون یک ماشین الکتریکی انداخت.

بااین حال، هری مقابل نورمن آزبورن و همچنین اعضای تیم انتقام جویان او، هویت اسپایدرمن و اینکه خود را به شکل فرد دیگری درآورده بود، آشکار کرد (هرچند که نورمن در تمام این مدت این موضوع را می دانست و به این خاطر که می خواست از جانب پسرش مطمئن شود، این موضوع را فاش نکرد). بعد از این اتفاق، مرد عنکبوتی توسط «بولز آی» دستگیر و مورد شکنجه قرار داده شد. از آنجایی که اسپایدرمن ماسک خوبی داشت، هویتش فاش نشده باقی ماند به همین دلیل تا فرصت مناسبی پیدا کرد، تلاش کرد تا فرار کند. متاسفانه، اسپایدرمن به خاطر آن مدتی که اسیر بود، بسیار ضعیف شد اما توسط هری که از دست پدر خود به شدت عصبانی بود و احساس گناه می کرد، به پیتر کمک کرد. بعد با همان لباس مخصوص پسر آمریکایی، نورمن را مورد ضرب و شتم قرار داد. پیتر در حال تماشای مبارزه ی این پدر و پسر بود، تا اینکه منس وارد جریان شد. زمانی که هری توانست در این مبارزه پیروز شود، قصد داشت پدر خود را به قتل برساند اما اسپایدرمن او را قانع کرد که دست از این کار بردارد زیرا این درست همان کاری بود که این مرد دیوانه می خواست.

  • دستکش آهنی و شکار گریم:

اسپایدرمن در طی خط داستانی دستکش آهنی با دشمنان کلاسیک خود مبارزه کرد. خانواده ی کریوینوف نقشه ای را طرح ریزی کرده بودند تا آن را به وسیله ی آن بتوانند کریون شکارچی را به زندگی بازگردانند؛ نقشه ای که آن ها قصد داشتند در خط داستانی شکار گریم به آن دست بیابند. در طی خط داستانی شکار گریم، پیتر به شدت به خاطر حجم مبارزه هایی که در داستان دستکش آهنی داشت، خسته شده بود. بعد از اینکه او وارد خانه شد، کلون خود به نام «کین» را دید که کتک خورده و خونی در آن جا قرار دارد. کین پیش از اینکه جانش را از دست بدهد، به پیتر گفت که «عنکبوت ها» در حال شکار شدن هستند. طولی نکشید که صدای مهیب یک انفجار که نزدیکی آپارتمان آن ها بود، بلند شد و پیتر به آن جا رفت تا اتفاقات را بررسی کند. در آن جا، پیتر به Arachne برخورد که در حال مبارزه با آنا و آلیوشا کریوینوف بود.

پیتر به خاطر آنفولانزای خوکی ای که گرفت، ضعیف شده بود. او به سختی تلاش کرد تا در این مبارزه شرکت کند. زمانی که به نوعی آلیوشا را شکست داد، وقت کافی به دست آورد برای همین به سراغ Arachne رفت، او را پس گرفت و از آن جا فرار کرد. بعد از اینکه آن ها عقب نشینی کردند، به خانه ی متی فرانکلین رفتند. او به اسپایدرمن و Arachne گفت که آن ها باید عجله کنند و به نجات «ارانا» از درون چنگال های کریوینوف ها بروند. زمانی که آن ها بالاخره به او رسیدند، تعداد اعضای حریف بیشتر شد به همین دلیل آن ها خیلی سریع شکست خوردند و Arachne و ارانا هم دستگیر شدند. کین بالاخره توانست خود را به میدان مبارزه برساند اما دیگر برای ایجاد تغییرات در نتیجه ی نبرد، خیلی دیر شده بود. او تلاش کرد تا در رابطه با ازیکیل به پیتر اخطار دهد اما پیتر با عصبانیت بسیار زیاد بحث را تمام کرد. بعد از این اتفاق، این دو نفر تلاش کردند تا پایگاه کریون را پیدا کنند.

زمانی که آن ها درنهایت به پایگاه رسیدند، ناگهان اسپایدرمن مورد حمله ی نیروهای کریوینوف قرار گرفت و به قتل رسید. زمانی که کریون از مرگ بازگشت، به شدت از دست «ساشا» عصبانی شد و خشم خود را به او نشان داد. کریون به ساشا گفت که او اسپایدرمن واقعی را نکشته و این خون درواقع متعلق به کلونش یعنی کین است. زمانی که پیتر بیدار شد، بدن کین را در یک تابوت پیدا کرد که روی آن یادداشت «من را شکار کن» گذاشته شده بود. علاوه بر این، لباس مشکی اسپایدرمن هم درکنار تابوت قرار داشت. اسپایدرمن در همان زمان، عملیات شکار اعضای کریوینوف را آغاز کرد. او یکی یکی آن ها را شکار می کرد؛ اسپایدرمن، کمیلین را گرفت و ولادمیر را با استفاده از یک سنگ قبر بزرگ کشت. بعد از این کارها، اسپایدرمن به سقف عمارت رفت و به ساشا حمله کرد و علامت کین را هم روی صورتش گذاشت تا با این کار، انتقام کلون و «برادر» خودش را بگیرد. طولی نکشید که در طی مبارزه ای اسپایدرمن مقابل کریون قرار گرفت. پیتر کاملا تصمیم داشت که حریف خود را به قتل برساند اما در همان لحظه Arachne سر رسید و قسمتی از آینده را به اسپایدرمن نشان داد که اگر کشتن کریون را انتخاب کند، چه اتفاقاتی رخ می دهد. به همین دلیل اسپایدرمن از کشتن کریون گذشت و به او گفت که این دومین و آخرین شانسش برای زندگی کردن است.

  • Big Time:

در این خط داستانی، اسپایدرمن از شانس بیشتری برخوردار است و حتی پیتر دیگر در جامعه ی ابرقهرمانی از احترام و اهمیت بیشتری برخوردار می شد. به علاوه، به لطف کمک های مارلا جیمزسون، پیتر به یک دانشمند خلاق و مغز متفکر در آزمایشگاه های هورایزن شده بود و زیر نظر کارفرمایی به نام «مکس مودل» فعالیت می کرد. فردی به نام «رودریک کینگزلی» توسط یک فرد دیوانه به نام «فیل اوریچ» که هویت و لباس «هاب گابلین» را در اختیار داشت، به قتل رسیده بود. او ماموریتی را که کینگ پین در ابتدا برعهده ی کینگزلی قرار داده بود، در اختیار گرفت؛ ماموریتی که در طی آن، او باید به آزمایشگاه های هورایزن دستبرد می زد و فلز خاصی به نام ریوربیوم را می دزدید. در روز اولی که پیتر به آزمایشگاه رفته بود، آن جا توسط هاب گابلین جدید که اسلحه های جدیدی هم داشت، مورد حمله قرار گرفت. بعد از یک مبارزه با اسپایدرمن، فیل فلز را دزدید و برای کینگ پین برد. اسپایدرمن برای خود یک لباس مخصوص مخفی کاری درست کرد (به او توانایی نامرئی شدن را می داد) تا بتواند بر گابلین لف فیل غلبه کند؛ چیزی که در مبارزات قبلی اسپایدرمن را ناتوان می کرد.

به همراه بلک کت، اسپایدرمن تلاش کرد تا کینگ پین و هاب گابلین را شکست دهد و فلز مخصوصشان را به آزمایشگاه بازگردانند. در برج فیسک، اسپایدرمن به همراه بلک کت با هاب گابلین، کینگ پین و افراد او یعنی هند نینجاز مبارزه کردند. فلز ریوربیوم به همراه برج فیسک نابود شد و هاب گابلین و کینگ پین هم فرار کردند. در این خط داستانی، «الستیر اسمایت» و اسپایدر-اسلیرهای او بازگشته بودند. آن ها شهردار جی. جوناه جیمزسون و همچنین پسر فضانوردش یعنی جان را باری دیگر هدف خود قرار داده بودند. اسمایت، مک گارگن را به هویت اسکورپین خود بازگرداند و به نقطه ی پروازی حمله کرد که جان در آن جا حضور داشت. در همین لحظه هم اسپایدرمن وارد جریان شد تا همه چیز را تحت کنترل بگیرد. اسمایت تنظیمات کنترلی را قفل کرد در تلاش بود تا این راکت ها را پیش از خارج شدن از جو، منفجر کند. برای اینکه همه چیز بدتر از پیش شود، اسکورپین تکامل یافته در صحنه حضور یافت و تلاش کرد تا اسپایدرمن را به قتل برساند. بااین حال، اسپایدرمن با کمک های اتو اکتاویوس توانست جان را نجات دهد. اسپایدرمن از اعضای انتقام جویان جدید کمک گرفت تا از جوناه دفاع کند اما اسمایت ارتش حشرات خود را به طرف افرادی که جوناه به آن ها علاقه داشت، فرستاد. با اینکه اسپایدرمن و دوستانش در تلاش بودند تا این ارتش حشره ای را متوقف کنند، اما حتی نتوانستند به آن ها دست بزنند زیرا اسمایت به هر کدام از آن ها، حس عنکبوتی داده بود. پیتر با کمک مکس مودل، توانست یک دستگاه اختلال در حس عنکبوتی بسازد. او چاشنی را دریافت کرد اما زمانی باید آن را منفجر می کرد که خودش فاصله ی بسیار زیادی با مرکز آن داشته باشد زیرا ممکن بود که حواس خودش هم درگیر این انفجار شود.

بااین حال، در طی دومین مبارزه با اسکورپین، اسکورپین این چاشنی را نابود کرد و اسپایدرمن مجبور شد تا خودش به صورت دستی این کار را انجام دهد. زمانی که این انفجار اتفاق افتاد، خود اسپایدرمن هم در مرکز این حادثه قرار داشت. ارتش حشرات با این انفجار حس عنکبوتی خود را از دست دادند اما این اتفاق برای اسپایدرمن هم رخ داد. بعد از اینکه اسپایدرمن در مبارزه اش اسکورپین را شکست داد، به سراغ سایر رفت تا از اوضاع آن ها با خبر شود اما اسمایت ناگهان ظاهر شد و اسپایدرمن آمدن او را متوجه نشد زیرا دیگر حس عنکبوتی ای وجود نداشت. بااین حال، مارلا جیمزسون متوجه حضور اسمایت شد به همین دلیل مقابل جوناه پرید و جانِ او را نجات داد اما در همین حین، جان خود را از دست داد. اسپایدرمن در پایان توانست اسمایت را شکست دهد و جوناه برای اولین بار دیگر اسپایدرمن را مقصر نمی دانست و خودش را سرزنش می کرد. بعد از مراسم تشییع جنازه ی مارلا، پیتر یک کابوس وحشتناک داشت؛ کابوسی که باعث شد روش های خود را در مبارزه با مجرمان، زیر سؤال ببرد. مردم اطرافش کم کم در حال مردن بودند زیرا مجرمان مدام بازمی گشتند و رفتن آن ها دائمی نبود. اسپایدرمن بعد از اینکه بیدار شد، تصمیم گرفت که وضعیت به این صورت باقی نماند و به خودش قول داد که هر زمان او در هر کجا قرار دارد، هیچکس نباید جانش را از دست بدهد.

جزیره عنکبوت:

در این دوران نشان داده شد که پیتر در حال یادگیری «راه عنکبوتی» از شانگ چی است. بعد هم چندین ماجرای سرقت مختلف را خنثی کرد و از بین برد. همین زمان بود که مشخص شد جکل در حال کار کردن روی یک نقشه خاص است. او برای این نقشه خود یک سری جنایتکار مختلف را که قدرتی عنکبوتی داشتند، استخدام کرد تا پروژه خود را به مقصد برساند. بعد از گذشت مدتی، زمانی که پیتر و «کارلی کوپر» در حال صحبت کردن با یکدیگر بودند، کاری افشا کرد که یک سری قدرت های عنکبوتی دارد. زمانی که خبر رسید که صدها نفر از مردم نیویورک قدرت های عنکبوتی را به دست آوردند و اتفاقات مختلفی برای آن ها رخ داده، کارلی با همان تارهای عنکبوتی خود چرخید و به سمت آن ها رفت تا کمکی بکند.

پیتر هم از فرصت استفاده کرد و اینگونه نشان داد که یکی دیگر از شهروندان تصادفی شهر نیویورک است که قدرت های عنکبوتی به دست آورده است. به همین ترتیب تلاش کرد تا در قالب این شخصیت جدید، از شهر خود دربرابر شرورهایی که قدرت عنکبوتی پیدا کرده بودند، دفاع کند؛ البته درکنار دیگر اعضای تیم انتقام جویان. در طی این مدت، آنتی ونوم نشان داد که می تواند مردم را درمان کند و قدرت های عنکبوتی را در آن ها از بین ببرد؛ او در رویداد New Ways to Die هم این توانایی خود را نشان داده بود. در همین حین نشان داده شد که جکل در حال کار کردن روی پروژه اسپایدر-کینگ است؛ چیزی که پر از جنین های ریز و کوچک بود.

از آنجایی که شرایط بسیار بدی پیش آمده بود، آزمایشگاه های هورایزن و همچنین اعضای گروه چهار شگفت انگیز با هم همکاری کردند تا یک راه درمانی را کشف کنند. این در حالی بود که اعضای تیم انتقام جویان منهتن را قرنطینه کرده بودند تا از ویروس بیشتر از این به مناطق دیگر گسترش پیدا نکند. پیتر و کاری درحالی که در آزمایشگاه بودند، توسط «چنس»، «اسکورچر» و «وایت ربیت» مورد حمله قرار گرفتند؛ هر سه تای آن ها هم قدرت های عنکبوتی داشتند. پیتر توانست به واسطه چیزهایی که از شانگ چی آموخته بود، آن ها را شکست دهد. جکل که این مبارزه را ضبط کرده بود، آن را به تارانتولا داد تا مطالعه و بررسی لازم را انجام دهد. رید ریچاردز بالاخره توانست یک واکسنی را تولید کند که مانع از این می شد تا مردم قدرت های عنکبوتی بگیرند.

البته این واکسن، آنهایی را که آلوده شده بودند، درمان نمی کرد. جی جوناه جیمزسون هم یکی از کسانی بود که در این مدت متوجه شد، قدرت های عنکبوتی دریافت کرده است. آنتی ونوم همچنان مشغول درمان کردن مردم بود. از طرف دیگر هم از آنجایی که مردم خیلی زیادی به «شبکه زندگی» دسترسی پیدا کرده بودند، مادام وب از هوش رفت. از آنجایی که کارلی و اسپایدرمن هر دو در تلاش بودند که شاکر را شکست دهند، با یکدیگر برخورد کردند؛ شاکر در این زمان، 6 دست بیشتر درآورده بود. آن ها بعد از اینکه ماسک شاکر را برداشتند، متوجه شدند که صورت او کم کم در حال تغییر پیدا کردن و تبدیل شدن به صورت یک عنکبوت بود. بدن او هم کم کم در حال پشت سر گذاشتن همین تغییرات بود و تبدیل می شد.

آن ها متوجه شدند که کارلی دارد همین تغییرات را می کند و تبدیل به عنکبوت می شود. در همین زمان بود که اسپایدر کویین به جکل اعلام کرد که در آینده ای نزدیک تمام مردم شهر نیویورک تبدیل به عنکبوت می شوند و او کنترل این شهر را در دست می گیرد. مدت زیادی طول نکشید که رید و آزمایشگاه هورایزن بالاخره توانستند یک راه درمانی را برای این ویروس پیدا کنند. آن ها به واسطه توانایی های سیمبیوتیکی آنتی ونوم به این درمان رسیدند. این راه درمانی ویروس را از بین می برد و روند جهش را برعکس می کرد. همین موضوع باعث می شد تا عنکبوت ها دوباره تبدیل به انسان های معمولی شوند. بااین حال، اسپایدر کویین، تارانتولا را فرستاد تا این سرم را مسموم کند. پیتر که به این موضوع پی برده بود، به مبارزه با تارانتولا پرداخت.

رید و هورایزن هم توانستند آن حس های عنکبوتی مخصوص را به پیتر بازگردانند. پیتر که دیگر حالا قدرت کامل خود را به دست آورده بود، تارانتولا را شکست داد و او را به درون استخری از سرم پرتاب کرد. این سرم باعث شد تا روند نابودی تارانتولا کاملا متوقف شود و از بین برود. این سرم حتی باعث از بین رفتن کنترل ذهنی اسپایدر کویین هم شد؛ به همین ترتیب، کین که دیگر سلامتی خود را به دست آورده بود، به پیتر پیشنهاد کرد که در این ماجرا به او کمک کند. بعد از این اتفاق، مادام وب و اسپایدر کویین، هر دو دوباره به شبکه متصل شدند. بنابراین اسپایدر کویین تبدیل به الهه عنکبوتی شد. اسپایدر کویین بعد از این تغییر، تبدیل به یک هیولای بسیار غول پیکر و عنکبوتی شده بود که قدرت خود را از تمام شهروندان نیویورکی که تبدیل شده بودند، دریافت می کرد.

مری جین خیلی زود به این موضوع پی برد و به خاطر ارتباط طولانی مدتی که با پیتر داشت، دربرابر این بیماری مصونیت خاصی داشت. به همین دلیل هم قدرت های عنکبوتی را دریافت کرد اما آن جهش بعدش را متحمل نشد و همچنان به شکل همان انسان معمولی بود. از طرف دیگر هم پیتر، لباس مخفی کاری را به کین داد تا او بتواند خیلی راحت به کویین حمله کند؛ زیرا این لباس دربرابر حملات صوتی کویین کاملا مصون بود. پیتر و مری جین چندین ربات مخصوص اختاپوس را جمع آوری کردند و به هر کدام از آن ها مقداری از آن راه درمانی را اضافه کردند. زیرا قرار بود که آن ها کار درمان مردم را انجام دهند. بعد هم پیتر به بالای ساختمان امپایر استیت رفت تا با متصل شدن به آنتن بالای این ساختمان بتواند افراد خیلی زیادی را در آنِ واحد درمان کند.

این در حالی بود که مری جین با موجودات عنکبوتی مانندی که به سمتشان حمله می کردند، مبارزه می کرد. در همین حین که این اتفاقات در حال رخ دادن بود، در جایی دیگر، کین به درون دهان کویین پرید و با منعکس کردن جیغ های صوتی این موجود، او را از درون نابود کرد. بعد از اینکه این اتفاق افتاد، جکل با ظاهری نامشخص، نمونه هایی از مغز استخوان کویین را برداشت که در آزمایش های بعدی از آن ها استفاده کند. روز بعد از آن ماجراها، پیتر به واسطه دکتر استرنج متوجه شد که آن نقطه کور روانی ای که قرار داده بود تا از هویت مخفی خودش دفاع کند، نابود شده است. زیرا یک ویدیو از پیتر که قدرت های عنکبوتی داشت و در حال محافظت از مردم بود، منتشر شده بود. کارلی هم که متوجه شده بود پیتر در حقیقت چه کسی است، ارتباط خود را با او قطع کرد.

زیرا اصلا خوشش نیامد که پیتر به او دروغ گفته بود. مری جین هم که این ماجراها را دیده بود، به عشق خود نسبت به پیتر اعتراف کرد. در مقابل هم پیتر یک پادزهر برای مری جین ساخت تا او بتواند از آن استفاده کند. در همان لحظه، هر دوی آن ها به ساختمان امپایر استیت خیره شدند که نور قرمز و آبی از آن ساطع می شد. آن ها با انجام این کار قصد داشتند که اسپایدرمن برای اقدامات قهرمانانه ای که انجام داده بود، تشکر کنند.

  • پایان های زمین:

در این خط داستانی، دکتر اکتاویوس کاملا می دانست که در آینده ای نزدیک می میرد. او پیش از مرگش بعدها به عنوان مردی از او یاد شود که با متوقف کرد اثر گرین هاوس، دنیا را نجات داده است. اسپایدرمن، اکتاویوس را باور و درک نمی کرد بااین حال، او اعضای تیم انتقام جویان را دور هم جمع کرد تا متوجه شود که برنامه ی واقعی اکتاویوس چیست و آن را متوقف کند. دکتر اکتاویوس بدون اطلاع اسپایدرمن در حال آماده سازی برای مبارزه بود و قرار بر این بود که تیم سینیستر سیکس هم تیم انتقام جویان را تسلیم کنند. دکتر اکتاویوس قصد داشت اسپایدرمن را به قتل برساند اما در همان لحظه «سیلور استیبل» سر رسید.

او اسپایدرمن و بلک ویدو را نجات داد و آن ها به سراغ گیاه های ساخته شده ی اکتاویوس رفتند. در آن جا، آن ها با سندمن برخورد کردند اما توانستند او را شکست دهند. دکتر اکتاویوس از ملت ها خواست تا اسپایدرمن را دستگیر کنند (موقعیتی که در آن زمان داشت، این اختیار را به او می داد) پیتر می دانست که به تنهایی نمی توانست اوتو را متوقف کند به همین دلیل از دیگر دوستان قهرمانش خواست تا در نابود کردن تسلیحات اکتاویوس به او کمک کنند. زمانی که اسپایدرمن، بلک ویدو و سیلور سیبل به پایگاه اصلی در رومانی رسیدند، دکتر اختاپوس ماهواره های خود را فعال کرد. بعدها مشخص شد که این اتفاق، توهمی بیش نبود و این توهم توسط میستریو به وجود آمده بود. اسپایدرمن، میسترو را دستگیر کرد و متوجه شد که دکتر اکتاویوس در گواتمالا پنهان شده است. اما بعد از اینکه پیت، سیلور و ناتاشا به منطقه ی مورد نظر رسیدند، توسط گروهی از انتقام جویان تحت کنترل، مورد حمله قرار گرفتند.

اسپایدرمن، بلک ویدو و سیلور سیبل توانستند نسبت به حریفان خود برتری پیدا کنند زیرا این اعضای تحت کنترل انتقام جویان، نمی توانستند همانند حالت عادی مبارزه کنند و به لطف تکنولوژی میستریو، اعضای انتقام جویان توانستند به حواس خود بازگردند. بااین حال، بلک ویدو در این مبارزه بیهوش شد. دکتر اختاپوس چندین موشک را به سمت رد هالک، آیرون من و ثور پرتاب کرد تا به این جریان پایان بدهد. میستریو اعلام کرد که پایگاه اکتاویوس زیر آب قرار دارد به همین دلیل اسپایدرمن و سیبل می توانستند یک بار برای همیشه به نقشه ی اتو پایان دهند. متاسفانه، آن ها در میان راه خود با راینو برخورد کردند. او سیبل را گرفت و قصد داشت او را درون آب خفه کنند. زمانی که سیلور آخرین لحظات زندگی اش را سپری می کرد، به پیتر گفت که او را رها کند و به سراغ متوقف کردن اتو برود. اسپایدرمن در کمک کردن به سیلور کاملا ناامید شده بود اما از طرف دیگر هم می دانست که زمانش در حال پایان یافتن است و هیچ گزینه ای مقابل خود نمی دید.

درنهایت اسپایدرمن به سراغ اکتاویوس رفت و با او به مبارزه پرداخت. بااین حال، بالاخره دکتر توانست اسپایدرمن را در بازوهای فلزی و مکانیکی خود گیر بیاندازد. زمانی که پیتر در این بازوها گیر افتاده بود، اکتاویوس اعلام کرد که نقشه اش، ترساندن زمین است، اینکه بدتر از هیتلر و دیگر هیولاهایی که روی زمین بودند باشد و بعد از مرگش، اینگونه در یاد همه بماند. اختاپوس لباس مخصوص خود را درآورد تا نقشه ی اصلی خود را فعال کند اما اسپایدرمن به او گفت که اشتباهی کرده است و زمان لازم را در اختیار پیتر قرار داد تا او بتواند فرار کند. در پایان این داستان، اسپایدرمن توانست هم دکتر اختاپوس و هم دنیا را نجات دهد اما این اتفاق، به قیمت جان سیلور سیبل تمام شد.

  • آرزوی در حال مرگ:

در این خط داستانی، اکتاویوس از یک اکتا-بات اصلاح شده استفاده کرد تا با موفقیت، آگاهی خود را به اسپایدرمن منتقل کند. بعد از این اتفاق، اتو تصمیم گرفت که زندگی مرد عنکبوتی را در دست بگیرد و به روش خودش آن را اداره کند. در همین برهه پیتر تلاش کرد تا اکتاویوس خاطرات خودش را تجربه کند. همین کار باعث می شود که چه اشتباهاتی در حق زندگی پیتر انجام داده و تا حدودی هم شخصیت خودِ پیتر روی او تاثیر می گذارد. زمانی که دکتر اختاپوس با خاطرات پیتر روبه رو می شود و می فهمد که چقدر از زمان زندگی او را تلف کرده، تصمیم می گیرد که در قالب اسپایدرمن عالی، اشتباهات گذشته اش را جبران کند.

  • اسپایدرمن عالی:

در این برهه زمانی ناخودآگاه اختاپوس همچنان در ذهن پیتر پارکر قرار دارد. ناخودآگاه پیتر قصد دارد که این شخصیت شرور را متوقف کند و دوباره زندگی خود را به دست بیاورد به همین دلیل تلاش می کرد تا روی اکتاویوس تاثیر بگذارد اما هر روشی را که امتحان می کرد، با شکست روبه رو می شد. بعد از اینکه اتو از یک اسکنر مغزی استفاده کرد تا آسیب مغزی یک دختر جوان را درمان کند، تصمیم گرفت که این دستگاه را روی خودش هم به کار بگیرد تا بفهمد که پارکر همچنان در ذهنش حضور دارد یا خیر. یک نبرد ذهنی بین او و پارکر رخ داد؛ نبردی که ظاهرا اتو پیروز شد و خاطرات پیتر را پاک کرد.

بعد از اینکه اکتاویوس تلاش کرد تا برخی از خاطرات پیتر را بازگرداند که مشکلی در رابطه با ریوربیوم را حل کند، ناخودآگاه پیتر باری دیگر ظاهر شد و به نوعی از این پاکسازی ذهن نجات پیدا کرد. زمانی که اتو توسط سیمبیوت ونوم تسخیر شد دیگر نمی توانست خود را از شرِ او خلاص کند، ناخودآگاه پیتر باری دیگر ظاهر شد و تسلط سیمبیوت را از روی دکتر اختاپوس برداشت.

زمانی که ناخودآگاه پیتر پارکر ظاهر شده بود، متوجه شد که بخش زیادی از خاطرات از ذهن پاک شده و تنها چند مورد کلیدی از آن ها باقی مانده است. او به یاد آورد که چیزی بیش از پیتر پارکر است، او اسپایدرمن است. او اعلام کرد که اتو یک اشتباه بسیار بزرگ انجام داده است. به همین دلیل او به خودش قول داد که راهی پیدا کند و کنترل بدنش را دوباره به دست بیاورد. او همچنان گشت و گذار خود را ادامه داد تا سرنخی برای به دست آوردن کنترل بدن خود پیدا کند. او متوجه شد که تنها 31 قسمت از خاطراتش باقی مانده و مدام به این فکر می کرد که با این قسمت ها چه کار می تواند بکند. در همان لحظه، او به خاطره ای مرتبط با مبارزه اش روی پل بروکلین با گرین گابلین برخورد کرد و در این فکر بود که چرا دکتر اختاپوس این خاطره را نگه داشته است و آن را بررسی می کند. او تصمیم گرفت که به سراغ خاطرات دکتر اختاپوس برود و از درون آن ها راهی برای فرار پیدا کند. او با دیدن حجم خاطرات و اطلاعاتی که در آن جا وجود داشت، به شدت تعجب کرد. او یک نور روشن دید و شاهد لحظه ی تولد اتو اکتاویوس شد. ناخودآگاه پیتر پارکر به شدت در تلاش بود تا حجم زیادی از خاطرات دکتر اختاپوس مبارزه کند اما حریف این خاطرات نشد و بعد از مبارزه ای سخت، متقاعد شد که خودش دکتر اختاپوس است و با خاطرات اتو ادغام شد.

پیتر پارکر بعد از گزیده شدن، قدرت های مشابه عنکبوت را به دست آورد. آنزیم های پیچیده، رادیو اکتیوی و پیشرفته ای که در خون آن عنکبوت وجود داشت، به بدن پیتر پارکر هم منتقل شد و در مدت زمان کمی تاثیرات خود را گذاشت؛ تاثیراتی مانند قدرت ابرانسانی، سرعت، گوشت محکم شده و چندین توانایی دیگر. درست همانند قدرت های دیگر ابرقهرمانان، میزان و شدت توانایی های اسپایدرمن هم نسبت به خط داستانی و نویسنده متفاوت است.

پیتر علاوه بر قدرت های عنکبوتی ای که دارد، دارای هوشی در سطح نبوغ هم هست. حتی اینطور هم اعلام شده که پیتر، دقیقا همان امتیازها و نمره هایی را که رید ریچاردز در برخی تست ها به دست آورده بود، کسب کرده است؛ آزمون هایی که رید ریچاردز در همان سن پیتر داده بود. او در علوم مختلفی مانند مکانیک، زیست شناسی و فیزیک هوش و مهارت بسیار بالایی دارد. این موضوع زمانی بیشتر خودش را نشان داد که پیتر در آزمایشگاه های هورایزن مشغول به کار شد. او در طی آن مدت توانست یک دستگاهی را اختراع کند که در کمتر از 24 ساعت، آلفا را از درون قدرت های او بیرون می کشید. او در قالب شخصیت اسپایدرمن، دستگاه های مختلفی را ساخته است و یک معلم و عکاس بسیار ماهر هم محسوب می شود.

در طی این سال هایی که پیتر در کتاب های کمیک بوده، توانسته یک نوع سبک منحصر به فردی را برای مبارزه های خود ایجاد کند. مرد عنکبوتی حتی پیش از اینکه تحت نظر شانگ چی آموزش ببیند، توانسته بود با خیلی از بهترین و بزرگترین مبارزان مارول مبارزه کند. پیش از رسیدن به خط داستانی جزیره عنکبوتی، پیتر که حس عنکبوتی خود را از دست داده بود، خیلی احساس آسیب پذیری می کرد. به همین ترتیب هم زیر نظر شانگ چی آموزش خود را آغاز کرد تا بتواند سبک هنرهای رزمی مخصوص به خودش را داشته باشد. همان زمان بود که مشخص شد شانگ چی توسط مادام وب جدید دستور گرفته بود تا مخفیانه پیتر را برای تهدیدهای آینده آماده کند (همان خط داستانی جزیره اسپایدری).

  • حس عنکبوتی:

مهم ترین توانایی اسپایدرمن همین حس عنکبوتی او است. مرکز این حواس در پشت جمجمه اش قرار دارد و به عنوان «حس ششم» عمل می کند. این حس زمانی که خطری در اطراف پیتر وجود داشته باشد، به او اخطار می دهد. این توانایی شباهت زیادی به حسگر راداری دردویل است که زمان واکنش آن را بالا می برد و او را آگاه می کند. زمانی که هویت مخفی پیتر در خطر افشا شدن باشد، این حسگر می تواند اخطار دهد. همچنین این حسگر در زمان هایی که پیتر با فردی روبه رو شود که می تواند برای خودش یا افراد نزدیکش ایجاد خطر کند، کاربرد دارد. با اینکه این حسگر نمی تواند ماهیت یک خطر را تشخیص دهد، اما مسیر و جهت آن را اعلام می کند. برخی اوقات اخطار این حسگر آنقدر قوی است که ایجاد درد می کند. زمانی که چشمان اسپایدرمن جایی را نبیند، این حسگر به او کمک می کند تا به جایی برخورد نکند. در دو برهه زمانی، اسپایدرمن با حریفانی مبارزه کرد که در نبرد خود بینایی خود را از دست داده بود و به همین حسگر خود تکیه کرد و مبارزه ی خود را پیش برد. زمانی که حواس پیتر خیلی پرت باشد، به شدت خسته باشد یا نسبت به آن بی توجهی کند (البته این کار بسیار سختی است زیرا این بخش ارتباط زیادی با بخش واکنش ها دارد)، می تواند بی فایده باشد. حسگر عنکبوتی با سرعت و واکنش ها ترکیب شده و همین موضوع به اسپایدرمن اجازه می دهد تا تقریبا دربرابر همه ی حملات، جای خالی بدهد. از آنجایی که ماهیت اسپایدرمن با دیگر عنکبوتی ها مانند بن رایلی، ازیکیل و کین یکسان است، پیتر نمی تواند آمدن آن ها را حس کند. با اینکه اسپایدرمن در خط داستانی Big Time این توانایی را از دست داد، اما در جریان جزیره عنکبوتی، باری دیگر آن را به دست آورد.

  • قدرت ابرانسانی:

قدرت اسپایدرمن آنقدر بالاست که می تواند فشار یک جسم 10 تنی یا حتی بیشتر را (به خصوص زمانی که تحت فشار یا استرس نباشد) به راحتی تحمل کند. حمله های او به شدت قوی است و حتی می تواند یک انسان معمولی را بکشد. قدرت اسپایدرمن باعث شده که او به راحتی به مبارزه با حریف هایی مانند دکتر اختاپوس، ونوم و راینو برود. او حتی با قهرمانان قدرتمندی مانند آیرون من و هالک هم مبارزه کرده است. او حتی با قدرت زیاد خود می تواند از بازوهای فلزی تقریبا غیرقابل تخریب دکتر اختاپوس فرار کند. همین قدرتِ او باعث شده که استقامت زیادی هم داشته باشد. او قادر بود به طور مداوم برای چند ساعت با مورلون مبارزه کند. زمانی که اسپایدرمن با «کویین» روبه رو شد، قدرت او تا حد زیادی افزایش یافت و می توانست جسم 15 تنی را بدون هیچ سختی بکشد و بعد از خط داستانی Other، این میزان به 20 تن هم رسید. در این برهه زمانی اسپایدرمن لباس آیرونی ای که توسط تونی استارک ساخته شده بود، پوشید؛ لباسی که قدرت او را تا 25 تن هم رسانده بود.

  • سرعت، چابکی، انعطاف و واکنش های ابرانسانی:

اسپایدرمن می تواند با سرعتی حرکت کند که از بهترین ورزشکاران انسانی سبقت بگیرد. این موضوع در فاصله های کوتاه بیشتر آشکار می شود. او به گونه ای توصیف شده که می تواند با سرعت تیراندازی یک مسلسل، سریع تر از اینکه چشم بتواند آن را دنبال کند و آنقدر سریع که حتی دردویل هم نتواند او را تشخیص دهد حرکت کند. در فاصله های طولانی، به نظر می رسد که سرعت کمتری دارد اما او در آن زمان هم می تواند کریون و چیتاهای او را پشت سر بگذارد. او می تواند به راحتی پیچیده ترین حرکت های آکروباتیکی را اجرا کند زیرا بدن او به شدت انعطاف پذیر است. زمانی که صحبت از تعادل در دنیای مارول به وجود می آید، اسپایدرمن می تواند لقب بهترین را داشته باشد. از آنجایی که تعادل فوق العاده ای دارد، می تواند روی هرگونه جسمی تعادل خود را حفظ کند. با اینکه قهرمانانی مانند کاپیتان آمریکا، دردویل و ولورین از شخصیت های سریع و پر جنب و جوشی محسوب می شوند، اما در زمینه ی سرعت و چابکی اصلا به پای اسپایدرمن نمی رسند. واکنش ها و عکس العمل های اسپایدرمن، 40 برابر بهتر و بزرگتر از توانایی یک انسان معمولی است. زمانی که این قدرت با حسگر عنکبوتی، سرعت و چابکی ترکیب می شود، به او این امکان را می دهد که دربرابر گلوله ها و چیزهایی از این قبیل، جای خالی بدهد.

  • پایداری ابرانسانی:

اسپایدرمن می تواند حملات و آسیب هایی را که یک انسان معمولی را می کشد، تحمل کند. او توانست نیروی یک ساختمان نابود شده را چندین بار تحمل کند و زنده بماند. او می تواند از ارتفاعات بسیار زیاد به روی زمین بیوفتد و جان سالم به در ببرد. اسکورپین یک بار بدن اسپایدرمن را «به سختی و محکمی بتن» توصیف کرد.

البته لازم به ذکر است که این پایداری به حریف مقابل هم بستگی دارد. او با استفاده از چاقو یا گلوله آسیب می بیند؛ درست همانند یک انسان معمولی. زمانی که اسپایدرمن حسگر عنکبوتی خود را از دست داد، با شخصیت شروری به نام « Massacre» روبه رو شد؛ شروری که دارای چندین اسلحه و تله بود. اسپایدرمن تصمیم گرفت که لباس مخصوص ضد گلوله از تکنولوژی هایی که در آزمایشگاه های هورایزن وجود داشت، برای خود درست کند. بااین حال، زمانی که اسپایدرمن با چنین نیروهایی آسیب ببیند و زخمی شود، فاکتور بهبودی سریع او باعث می شود که خیلی زودتر از انسان های معمولی، جراحت خود را درمان کند.

  • بینایی ابرانسانی:

اگرچه که اسپایدرمن دید ابرانسانی فوق العاده جذابی ندارد اما این بینایی به حدی هست که او بتواند در سرعت، واکنش ها و چابکی ابرانسانی خود از آن استفاده کند. او از زمانی که این قدرت های خود را به دست آورده، دیگر نیازی به عینک ندارد. شاید یکی از جذاب ترین تجربه های اسپایدرمن را همان مشاهده ی گلوله ها با سرعت پایین که خودش در خط داستانی Spider-Island به آن اشاره کرده بود، قلمداد کرد.

در انتها به انیمیشن ها، فیلم ها و بازی هایی اشاره می کنیم که شخصیت مرد عنکبوتی در آن حضور داشت:

  • انیمیشن سریالی Spider-Man محصول سال 1967 تا 1970
  • انیمیشن سریالی Spider-Man And His Amazing Friends محصول سال 1981 تا 1983
  • انیمیشن سریالی The Spectacular Spider-Man محصول سال 2008 تا 2009
  • انیمیشن سریالی Ultimate Spider-Man محصول سال 2012 تا 2017
  • مجموعه چهار قسمتی سم ریمی اکران از سال 2002 تا 2008 با بازی توبی مگوایر
  • فیلم The Amazing Spider-Man محصول سال 2012 با بازی اندرو گارفیلد
  • فیلم The Amazing Spider-Man 2 محصول سال 2014 با بازی اندرو گارفیلد
  • فیلم Iron Man 2 محصول سال 2010 با بازی مکس فاورو
  • فیلم Captain America: Civil War محصول سال 2016 با بازی تام هالند
  • فیلم Spider-Man: Homecoming محصول سال 2017 با بازی تام هالند
  • فیلم Avengers: Infinity War محصول سال 2018 با بازی تام هالند
  • فیلم Spider-Man: Far From Home محصول سال 2019 با بازی تام هالند
  • بازی Marvel’s Spider-Man محصول سال 2019 از استودیو اینسامنیاک گیمز

دکمه بازگشت به بالا