ما مردم اینستاگرامباز و فروشندههای بالفطرهای هستیم
[ad_1]
چند وقت پیش من و همسرم برای خرید به بازاری در منطقه ستاره خان تهران رفتیم. این منطقه به دلیل موقعیت خوب و قیمت مناسب ، مکان پررونقی است ، به همین دلیل همیشه در لیست خریدهای ما قرار دارد. خانواده ما هم مثل اکثر خانم های ایرانی علاقه زیادی به وسایل منزل و اثاثیه منزل دارند و من با همراهی ایشان وارد فروشگاه هایی می شوم که این گونه کالاها را می فروشند. حال اگر فروشگاهی را پیدا کنیم که اجناس آن طرح «خانه انگلیسی» داشته باشد، زمانی که برای دیدن کالا صرف می کنیم دو برابر می شود. همسرم برای همه کالاهای طراحی شده توسط خانه انگلیسی نامی انتخاب می کند و آنها را “گل” می نامد. داستان این است ، این بار در حال بررسی یکی از این فروشگاه ها در زیرزمین محوطه خیابان بودیم که ناگهان اتفاقی غیرعادی رخ داد و نوعی صاعقه مثل صاعقه به من برخورد کرد.
کمی به عقب برگردیم. حدود یک ماه پیش، مغازهای را در استارخان پیدا کردیم که دکوری خانه میفروشد، و همسرم کلی عاشق این کالاها بود. اما به دلیل نگرانی من از محل نامناسب پارکینگ، نتوانست فروشگاه را به درستی بررسی کند. اما او باهوش بود و وقتی رفت، شکل کوچکی از یک مغازه دار کارتی مربعی با یک نشان نارنجی و بنفش در یک طرفش گرفت. اینستاگرام چاپ شد و از طرف دیگر شناسه اینستا فروشگاه ارائه شد. از آن زمان ، بانوی ما این صفحه و عکسهای محصولات ارائه شده روی آن را دنبال می کند ، او به خوبی می داند که چه چیزی در این فروشگاه یافت می شود. از اینجا می توانید بقیه داستان را بخوانید:
وقتی وارد مغازه شدیم مردی را دیدیم که جلوی در ایستاده بود و با موبایلش از مردم فیلم می گرفت. این را به راحتی می توانید از نحوه در دست گرفتن تلفن همراه خود متوجه شوید. همسرم به سمت من برگشت و با تعجب از من پرسید:
آیا محمد عکس می گیرد؟ خیلی زشت است. “منظورت چیه؟”
آیا محمد عکس می گیرد؟ خیلی زشت است. “منظورت چیه؟”
نمی دانستم چه بگویم. من هم داشتم فکر می کردم و به سلول های خاکستری فشار می آوردم که دیدم دوستمان دارد با کسی تلفنی صحبت می کند. ژست او بسیار شبیه یک تماس ویدیویی بود. اما از آن طرف خط جوابی دریافت نشد. من از شدت کنجکاوی غرق شده بودم ، و با این حال تصمیم گرفتم دوباره منتظر بمانم تا ببینم چه خبر است. ناگهان ، هنگامی که دوست ما در عکاسی از ما تردید داشت و لنز دوربین خود را که روی رک نصب شده بود ورق زد ، بالاخره متوجه شدم که او چه می کند. تصویر داخل صفحه گوشی مملو از قلب هایی بود که می وزیدند و سیل نظرات یکی پس از دیگری روی صفحه ظاهر می شد. حالا ده من تسویه حساب شده است. فروشنده از سرویس جدید Live Video یا Instagram Live Video استفاده می کرد. همان سرویسی که اکنون به شما امکان می دهد تصویر ویدیوی خود را برای فالوورهای خود نمایش دهید. اما او با این سرویس چه می تواند بکند؟ مخاطبان او چه کسانی بودند؟
برای ما که صفحه اینستاگرام فروشگاه کوچک او را دنبال می کنیم، او ویدیوی زنده از کالاهای موجود در فروشگاه را دوست داشت. آنچه باید انجام شود؟ به آنها اجازه دهید کالاهایی را که در حال حاضر برای فروش در فروشگاه موجود است ببینند. این یک ایده عالی بود! داستانگوی ما بلافاصله پس از فعالسازی ویدیوی لایو در اینستاگرام از آن در استراتژی بازاریابی خود استفاده کرد. این فروشنده عزیز توانست درک خوبی از ویدیوی زنده به دست بیاورد و از همه مهمتر با مشتریان خود ارتباط موثرتری برقرار کند و بر محدودیت های فروشگاه کوچک خود غلبه کند. ناگهان ، در یک چرخش 180 درجه ای ، چند دقیقه زودتر از آن نگاه انتقادی و معوق فاصله گرفتم و آن را در قلب خود تحسین کردم. خوشحال شدم که فرهنگ استفاده از ویدئوهای زنده در اینستاگرام به سرعت در جامعه گسترش یافت و شخصی با اندکی اندیشه توانست از آن به نفع تجارت خود استفاده کند. اینکه الان داشتم آن را می دیدم کاملا با این نظریه کلیشه ای که برای استفاده از هر فناوری جدید ابتدا باید فرهنگ استفاده از آن را در جامعه ایجاد کرد، در تناقض است. داشتم به این فکر می کردم که آقای فروشنده در حالی که به قوری ما با طرح گل اشاره می کرد، روی صفحه موبایلش گفت:
“خانم عسل.. این مدل صورتی هم موجود است.” همین الان او را آوردیم. خیلی خوب فروخت.»
“خانم عسل.. این مدل صورتی هم موجود است.” همین الان او را آوردیم. خیلی خوب فروخت.»
او توانست تلفن هوشمند خود را به دستگاهی تبدیل کند که دیگر فقط برای بررسی عکس های دیگران نبود. در عوض، او از آن برای اداره یک شرکت استفاده می کرد و هیچ کس در این حرکت خوب شک نداشت. اما نکته منفی آن چیست؟ ایده برانگیختن فروشنده دوست داشتنی به طور کامل توجه و تمرکز او را از مشتری زنده در فروشگاه منحرف کرد. فروشنده هوشمند داستان ما به عنوان مشتریان بالقوه منتظر در فضای مجازی دیده می شد. البته فرد دیگری نیز در مغازه بود که جایگزین او می شد تا در این گونه موارد امور مغازه را به عهده بگیرد. اما این جانشین استاد، مانند همه کلمات دیگر، چیز زیادی از موجودی کالاها و قیمت آنها نمی فهمید، و اگرچه هر از گاهی مجبور می شد از همراهان خود بپرسد. در این گیر و دار دوباره صدای آقای فروشنده را شنیدیم:
“آقا بهرام… شما باید حداقل 8 میلی گرم اینترنت داشته باشید.” “یکی از دوستان من در ایالات متحده از 20 میلی گرم اینترنت استفاده می کرد و از کیفیت فیلم های ما راضی بود.”
“آقا بهرام… شما باید حداقل 8 میلی گرم اینترنت داشته باشید.” “یکی از دوستان من در ایالات متحده از 20 میلی گرم اینترنت استفاده می کرد و از کیفیت فیلم های ما راضی بود.”
متوجه شدم که عکس یکی از دوستان تماشاچی پایدار نیست و از پرش ویدئویی شکایت کرد. ما در مورد انواع طرحها و قیمتهای سطل و دستمالها بحث میکردیم و فروشنده از شخصی که نظر مثبت گذاشته بود تشکر کرد:
_ ممنون ساناز خانم. “دوستان لطفا اگر سوالی دارید بپرسید.”
_ ممنون ساناز خانم. “دوستان لطفا اگر سوالی دارید بپرسید.”
“امیرجان ، اگر در تهران هستی ، ما آن را از طریق پست سریع برای شما ارسال می کنیم و همچنین به شهرستانها ارسال می شود.”
“امیرجان ، اگر در تهران هستی ، ما آن را از طریق پست سریع برای شما ارسال می کنیم و همچنین به شهرستانها ارسال می شود.”
ما خرید را انجام دادیم و من هنوز به فروشنده فکر می کنم. حداقل برخی از هموطنان من، مانند مردم سایر نقاط جهان، بر این باورند که استفاده از اتصال به اینترنت و لپتاپ – یا دستگاه مشابه – میتواند کسبوکاری را راهاندازی کند یا کسبوکار موجود را ارتقا دهد. می توان از هیچ به همه چیز رسید و با تکیه بر نیروی ذهنی و اندکی خلاقیت، حکومت مستقل کوچکی ایجاد کرد. این همان مفهوم اعتماد به نفس است که در همه کنفرانس ها و کنفرانس های موفقیت آموزش داده می شود و اکنون کم کم داریم به آن می رسیم. پس پر از تولید و خلاقیت به ایران می آییم. لطفا برید سراغ همون فرمان گازی تخت!
پی نوشت: در عنوان مقاله از عنوان کتاب عزیز نسین «ما تقلید می شویم» الهام گرفتم.
به
[ad_2]